تجربه زایمان من پارت سوم
خلاصه هی اونا گفتن من گفتم دوباره ان اس تی گرفتن کلا نرمال بود و حتی همونجا پسرم تو شکمم تکون میخورد گفتم نمیشه یه هفته هم صبر کنم گفتن خیر بچه رسیده به خشکی شاید الان نفس نداره حتی شاید چند دقیقه زنده بمونه😢🥺
وای هی من استرس میکشیدم هی همسرم نگاه میکردم تو چشاش ترس بود
چون من هیچ وقت رضایت به طبیعی ندادم نمیتونست بگه بمون زایمان کن میگفتم چیکار کنم میگفت نمیدونم که پاشو بریم بین المللی اونجا ببیننت
گفتم من میرم بیمارستان بین المللی گفتن نه شاید تا اونجا نرسی😕
گفتم ولی من خوبما چیزیم نیست گفتن ولی سونو خوب نیست منو بردن اتاق اصلی زایشگاه رو نشون دادن که اینجا تنها میزایی ال و بل گفتم من مشکلم اینا نیست من نمیخام اینجا بمونم و طبیعی و معاینه رو قبول ندارم شد ساعت ۳ شب
همونجا یه خانومم بود گفتن چرا اینجوری میکنی توضیح دادم گفت من از صبح ۸ بار معاینه شدم درد نداره که بزار معاینت کنن گفتم من چندشم میشه

۱ پاسخ

نگو که طبیعی زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان آنیکا🎀 مامان آنیکا🎀 ۴ ماهگی
پارت ۲
بیمارستان میلاد که سریع گفت بسترییی گفتم چی گفت اصلا این فشار طبیعی نیس گفت سریع بخواب معاینه شی گفتم معاینه چرا من سزارینم طبیعی نیستم که دستم ماما گفت گفت سریع شلوارتو در بیار گفتم خانم متوجهین من اصلا نمیخام یهو دکتر اومد گفت ببین نمیدونم میخای بری بیمارستان خصوصی اینا کاری ندارم ولی با این فشار که هی داره میره بالا بچت خفه میشه خودتم تو سزارین تشنج میکنی گفتم اشکال نداره هر چی بشه رضایت دادم اومدم
به بابامو خواهرم گفتم بریم بریم بیمارستانی که سونو میگیره الان بیمارستان خودم سونو نداشت خلاصه رفتم بیمارستان لاله سونو دادم خداروشکر سونوم خوب بود همون جا رفتم ان اس تی بدم گفتن دکترت هر کی هست باید دکتر ما نظرشو بده گفتم اشکال نداره من سریع باید ان اس تی بدم خلاصه کتر ان اس تیم تموم شد دیدم ماماو پرستارا هی باهم حرف میزنن یهو گفت شماره ای دکترت داری گفتم اره گفت زنگ بزن بهش گفتم چیزی شده گفت یه دونه آیتمش اصلا خوب نیس
بعد یه زنه اونجا بود هی جیغ میزد منم گفتم تا سزارین هست چرا خدایی طبیعی یهو ماما گفت بهش حق بده ۳۲ هفته بچه تو شکمش مُرده وای اینو نگفت من قلبم هری ریخت به دکترم زنگ زدم گوشی گرفتن رفتن تو یه اتاق با دکترم حرف زدن من شنیدم که ب دکترم گفتن وظیفه ما که الان بستریش کنیم اینجا شما اگه مطمئنی میاد همون بیمارستان رضایت بگیریم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت هشت
😂دوباره من نزاییدم اغاااا ساعت ۱۲شبه به من گفته بود ۴برم بیمارستان اماده بودم دوباره چیکار کنم
خلاصه اونقد پشت تلفن گریه کردم که نمیدونستم فیلمبردار با بیمارستان هماهنگ میشه فلان تلفن رو روم قطع کرد یه چند دقیقه بعد زنگ زد برو بیمارستان بستری شو میام بازم دلم سوخت برات😂
باز من میرم بزاعم به امید خدا🤣🤦🏻‍♀️
فیلم بردارم که نشد دیگ حسرت اون فکر میکرد ب دلم موند صبح ۴ بستری شدم فیلم بردار زنگ زد بیام؟ ب دکترم پیام دادم گفت باشه کلی خوشحال شدم🥺🥺
اومدن بستریم کنن گفتن سوند گفتم من سوند نمیخام گفتن عمرا نمیشه دوباره بحث کردم اونجا اینبار همسرم و مامانم میگفتن بزار بزارن این همه ادم گذاشتن چی میشه مگه
چون منو اوژانسی زده بودن همه خانما رفتن مشاپر بیهوشی منو نبردن گفتن دکتر ۸ عمل داره و تو باید تا ۸ تموم بشی ۶ رفتم اتاق عمل گفتن سوندم بمونه اتاق عمل با بیحسی و گفتن که اونجا کلی مرد هست گفتم مهم نیست درد نکشم فقط😅🤌🏻
با گریه و خداحافظی رفتم اتاق عمل همه میپرسیدن چیشده چرا گریه میکنی میگفتم میترسم دستام میلرزید از ترس
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت پنجم
خلاصه صبح شد ۶ صبح من نمیدونم چیکار کنم اصلا ترس جونمو برداشته اونجا گفتن بچه میره دستگاه احتمالا یه هفته بمونه گفتم خدایا هزینش به کنار من چطور این شرایط رو تحمل کنم یه هفته با اون دردای زایمان بمونم پیش بچم
بیش از هرچیزی بلاتکلیفی اذیتم میکردم من خیلب ترسوام ترس از زایمان شدیدی داشتم
به دکترم زنگ زدم تا برداشت گفت زایمان کردی؟؟ گفتم من رفته بودم خونم بماند که عصبی شد گفت الان کجایی گفتم تو راه بیمارستان گفت اگ شک داری بیرون برو سونو بیا بیمارستان گفتم باشه رفتم بیرون سونو تازه از دیروز ناهارم چیزی نخورده بودم صبح هم مامانم گفت نخور دیگ بلک عمل شدی میلم نداشتم رفتم سونو شدم بیام بیرون از حال رفتم ب هوش اومدم دیدم دارن پاهامو ماسلژ میدن رو زمینم تو اتاق سونوگرافی😂یه آب و بیسکوییتم دادن که نخوردم نتیجه سونو چی بود؟!
نتیجه کاملا نرمال مایع ۱۱.۵ حرکات جنین هم اوکی اومدم بیرون یه ابمیوه قنادی خوردم رفتیم بیمارستان بله بیمارستانم سونو الزهرا رو تایید کرد ولی خدا خیرش بده یه ماما تو تریاژ بود خانوم خانوم خیلی مهربون بود یه دکتر هیلی ببخشید سگم اونجا شیفت بود که گفت باید معاینه بشی باز شرو شد گریه هام نشدم همسرم گفت مگ با پول نیست اینجا من پولشو میدم عملش کن اگ خونشون درخطره گفت الویت طبیعیه نشد باشه گفتم عجبا زنگ زدن دکتر خودم گفت باید بزاره دکتر شیفت معاینش کنه یا تست امینوشور بره که اونم از همون ماما پرسیدم گفت ترس نداره ولی درد داره معاینه هم داره برعکس بقیه استرس نمیداد ولی واقعیت رو میگفت میگفت پاشو برو خونت تو چیزیت نیست سونو اونجا اشتباه بوده من از این موردا زیاد دیدم دکتر شیفت هی میومد برام پارس میکرد میرفت😂🤦🏻‍♀️ م
مامان نیلا🤍 مامان نیلا🤍 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
پارت ۳
بعد دکتر بیمارستان برام یه سونو نوشت من رفتم سونو و تو سونو هم همه چی نرمال بود ما رفتیم خونه خواهر شوهرم گف بیا اینجا برای شام ت حالت خوب نیس هواسمون باشه
خلاصه خونشون من اولش یکم دردام قابل تحمل بود ولی یکم گزشت ساعتای ۹ شب بود ک سرگیجه و تب داشتم خواهر شوهرم ترسید و گف بریم بیمارستان
ما این دفعه اومدیم یه بیمارستان دیگ اونجا هم گفتن جا نداریم باز مارو فرستادن بیمارستان امام رضا ک برای عفونت ادراریم بستری شم
منم رفتم و اونا هم ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری باید معاینه شی
این دفعه گزاشتم معاینه کنن گفتم اگ دهانه رحمم باز شده باشه و من نفهمم چی
معاینه کرد و گفت بسته ای بعد منو بستری کردن. خیلی استرس داشتم من همیشه فک میکردم دردم میگیره و با درد میرم بیمارستان تازه میخواستم از ۳۶ هفته ورزش ها و پیاده روی رو شروع کنم
خلاصه لباس بهم دادن پوشیدم و منو بردن زایشگاه ک خیلی فضای سنیگینی داشت اونجا یه اتاق جدا دادن بهم و من رو تخت زایشگاه دراز کشیده بودم و اومدن بهم مسکن تزریق کردن ک خیلی خاب اور بود و منم ک خسته فقط خوابیدم بین خواب هی میومدن منو بیدار میکردن حالمو میپرسیدن و ضربان قلب بچه رو چک مکردن تبمو چک میکردن
مامان امیر رضا مامان امیر رضا ۳ ماهگی
تجربه زایمان من 💕 پارت دو
تو راه که بودیم درد پریودی منو گرفت که عادی بود ینی همیشه موقع پریودی اون درد و داشتم تا رسیدیم بیمارستان میلاد رفتیم اورژانس و کارای بستری رو انجام دادیم اونجا گفتم منو یا سزارین کنید یا اپیدورال بزنید گفت بردن زایشگاه به خانم دکتر بگو
منو بردن لباس دادن پوشیدم رفتیم دراز کشیدم رو تخت تقریبا ساعت ۵ و ربع اینا بود گفتن وایسا تا دکتر بیاد حالا اتاق بغل یکی داشت زایمان میکرد انقدررررر جیغ میزد که من وحشت کرده بودم میگفتم من میمیرم
خلاصه دکتر اومد بهش گفتم منو سز کن یا اپیدورال بزن گفت حالا بزار معاینات کنم معاینه که کرد گفت بیاید ببریدش رو صندلی این الان میزاد منو برد یه اتاق دیگه روی یه صندلی گفتم مدفوع دارم گفتن پس زور بزن اصلا نترس عیب ندارد اگه حتی مدفوع کنی منم زور زدم بچه دنیا اومد 😐 وقتی که دنیا اومد آنقدر سبک شدم انگار دوباره دنیا اومدم اصلاااا تا اینجای قضیه خیلی خوب بود حتی گفتم زایمان همین بوددددد همه دکترا و پرستارام میگفتن چه زود زاییدی
اما خب موقع بخیه زدن 😭😭😭😭 پدرم در اومد قشنگ حس میکردممممم
اما خب بنظرم زایمان طبیعی خیلییییی راحتهههه یا برا بدن من راحت بود ...
خلاصه که تو ۳۶ هفته و ۶ روز بخاطر پاره شدن کیسه آب طبیعی زایمان کردم بچه هم خداروشکر دستگاه نرفت وزنشم ۲۶۰۰
ساعت ۶ صبحم پسر خوشگلم کنارم بود😍🥺
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت چهار
رفتم که رفتم😅🤦🏻‍♀️
حالا بیان منو بگیرن رفتم بیرون زنگ زدم همسرم بدو‌ بیا بریم اون بیچاره هم زایشگاه بود بدو بدو اومد رفتیم گفنم برم خونه دوش بگیرم لباس بردارم مامانمم بردارم بیاییم که همسرم گفت دیر نشه بچه چیزیش بشه شک افتاد ب دلم ولی باز گفتم نه بریم خونه من از اینجا مستقیم برم زایمان از استرس میمیرم فقط ساک همراهم نبود واگرنه حموم اینا رفته بودم از ترس میخاستم زمان بکشم نرم بیمارستان
رفتیم خونه به مامانم زنگ زدم با گریه توضیح دادم اونم فورا با بابام اومد همشون ترس تو چشاشون بود حتی مامانم گریه میکرد ولی به من دلداری میدادن چه این هفته چه هفته بعد نترس
البته بگم که من بعد سونو به دکترم خبر دادم گفت بمون الزهرا زایمان کن خیلی ناراحت شدم گفتم خانم دکتر من ۹ ماه اومدم پیش شما اخرش اینجا زایمان کنم اونم طبیعی گفت اونجا همشون دکترای باسواد و حرفه ایی نترس منم که گوش ندادم و همسرمم از حرفش عصبی شده بود که چه دلیلی داره حتی اگ وقت زایمانتم باشه باید بیاد بیمارستان و اون عملت کنه اینم بگم دکترم فقط بین المللی میرفت الزهرا نمی اومد
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت شش
گفت تو ک معاینه نمیشی چجور حامله شدی گفتم چجور حامله میشن همه هرجور شدن منم اونجور شدم لال شد کلیم باهاش بحث کردم
حالا اون تستم ندادم بستری شدم بیمارستان بین المللی باز اونجا رفتم سونو بماند که هی با دکتر سر معاینه بحث کردم دکتر خودم مدام زنگ میزد ولی قبول نکردم
رفتم دوباره سونو با ویلچر بردنم اونم نمینشتم الان تو ذهنتون یه دختر سوسولم نه؟!😂
دقیقا اونجوریم چون ترس یه امپولم دارم کلا از دکتر بیمارستان میترسم ولی ب زور سوار ویلچر شدم کلی شوخی کردن اونجا کادر بیمارستان ولی نشستم اینم بگم جز دکتر شیفت بین المللی همه کادر بیمارستان مهربون بودن رفتم سونو اورژانسی نتیجه دوباره ۱۱.۵ حرکات نرمال ۳۶ هفته و ۶ روز منتها با توجه به وزنش ۳۸.۶ روز نشون میداد
رفتم دوباره بالا تریاژ مامایی همون ماما مهربونه بود گفت دیدی میگم پاشو برو گفتم اینا میترسونن منو حالا از دیشبم هی از الزهرا زنگ میزدن که کجایی چیشدی ول کن نبودن هی میگفتن بچت میمیره جونت در خطره
مامان جوجه مامان جوجه ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3

خیلی خوشحال شدم وقتی گفتن سزارین
دردام خیلی شدید شده بود با اینکه 4 سانت فقط باز شده بود
اومدن سوند وصل کنن اینجا خیلیشنبده بودم که از سوند وصل کردن میترسن و گفتن درد داره
به پرستاره گفتم تروخدا یواش وصل کن دردم نیاد
و من چون درد طبیعی داشتم میکشیدم فکر میکنم بخاطر اون بود چون اصلا درد سوند وصل کردن یا حتی سوزشش رو حس نکردم
فقط التماس میکردم و میگفتم تروخدا هنوز دوباره درد نیومده سراغم من و ببرین اتاق عمل هر 2 دقیقه یکبار درد میومد سراغم
اینا هم نمیدونم چیکار میکردن خیلی لفتش دادن تا بردن اتاق عمل
چند بار درد کشیدم دوباره
گذاشتن من و رو ویلچر و بردن اتاق عمل اونی که من و می‌برد اتاق عمل آقا بود
همونجا هم دقیقا درد اومده بود سراغم
دوست نداشتم ناله کنم جلوی اون آقا اما آنقدر درد داشتم نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم هموجوری جلوی دهنم و گرفتم و ناله کردم
رسیدم اتاق عمل لباسامو عوض کردم
بهم گفتن سریع برو رو تخت بشین
تخت هم خیلی بالا بود
همون موقع هم دوباره درد اومد سراغم
اونا هم عجله داشتن نمیدونم چرا
هی میگفت سری برو رو تخت
یکم صدامو بردم بالا گفتم درد دارم بزار دردمو بکشم دردم تموم شد میرم رو تخت اینجوری نمیتونم
گفت خب بکش دردتو
دستمو زدم به تخت و درد کشیدم ناله میکردم اونا هم دورم وایستاده بودن نگاه میکردن 4 نفر بودن فک کنم