۱۸ پاسخ

هیییییییییی 😔😢

بچه های الان چرا نمیخوابن قدیما اگر بچه اینطور بود که ده تا نمی‌آوردن ولا پاره شدیم پاره

من چی بگم خواهر پسرم کلاس ششم دخترم چهارم که از صبح تا شب دعوا شونه و باید کل روز رو در حال میانجی گری باشم ی پسر سه ماهه هم دارم و تمام اون کارهایی که شما بهش اشاره کردید🤕🤕🤒

منم بیدارم بت حق میدم با اینکه بچه اولمه ولی کلا هیچ کمکی ندارم خودمم تک و تنها

من واقعا کم آوردن اما به خاطر بچهام خودمو محکم و قوی نشون میدم

منم بیدارم مادر بودن در همه مراحل زندگی بچه ها سخته

چ کنم از ۵صبح بیدارم سردرد شرید دادم پسرم بیدار

اگه میتونی از کسی کمک بگیر، منم شرایط شما رو دارم، ولی زیاد به تمیزی خونه سخت نمیگیرم، گاهی شام رو میسپارم شوهرم درست کنه، دخترمم پیش باید بره فعلا نفرستادمش چون شرایط رسیدگی ندارم.

دقیقا راس نیکی والا

ازمژه های بچه یکی ازدوستان تعریف میکردرفتم ظرف بشورم برگشتم دیدم داره ناخونگیرمیبره سمت چشماش مژه هاشوبکنه دماغشودهنشومیبنده بچه خفه بشه توخواب یه دفعه ای میکشه بچه رودرمیره

منم بیدارم و شدیدا خسته و کمخواب

من مادر اولی هستم ی عدد ریز و له و خسته و مونده و کلافه و…

تنهام مامانم نزدیکم نیس که کمکم باشه که اگه بود چقد خوب میشد لااقل بچمو نگه میداشت من تندتند کارایه خونرو میکردم از شونه درد عاجز شدم اما تحمل میکنم چقد ماها گناه داریم😔😔😔😔😔

من درکت میکنم به علاوه شبا که میخام بخابم یه شوهر خروپفی دارم که اعصابمو داغون می‌کنه روزا همش صدای گریه و خسته شبم خروپف شوهرم دلم میخاد از تخت بندازمش پایین🤣

منم بیدارم و واقعا درکت میکنم همه جوره روحی جسمی خستم الان به شوهرم گفتم حواست به بچه باشه بعد یه هفته برم دوش بگیرم وقتی اومدم غر زد که چرا ده دقیقه دوشم شد نیم ساعت بخیه هازایمانم هنوز بازه عفونت کرده‌گفتم بزار تمییزکاری کنم با بچه برم یه سر دکترو بیام اگه شد با گریه اومدم سربرنامه که پیامه شمارو دیدم خیلی میفهممت

واقعا بچه‌داری سخته و همزمان کارای خونه رو کردن سخت ترم هس، کاش بچه دومت رو تایمی که اولی کلاس اولیه نمینداختی

۸ روز مونده تا زایمانم . استراحت مطلق . شوهرم کارای خونه و اشپزی رو میکنه وقتی از سرکار میاد.
دختر ۶ سالم مهد میره البته مامانم میبردش. منم روز شماری میکنم یرای زایمان و تولد پسرم

من بیدارم

سوال های مرتبط

مامان پنبه مامان پنبه ۱ ماهگی
تنها چیزی از بارداری که دلتنگش میشم تکونای نی نیم بود که واقعا حس عجیبی بود.
اما بچه داری سخته. خیلی سخت. یه کار طاقت فرسا که با تولد بچه شروع میشه و تو واردش میشی، بدون هیچ آموزش و پیش زمینه ای. دیگه تا ابد داخلشی و راه فراری نداری.
اطرافیان انتظار دارن تو با وجود یه فرشته سالم و زیبا خوشحالترین باشی. اما تو داری میبینی دنیایی که داشتی با تمام سرگرمیاش تموم شد. دیگه یه موجود کوچیک همیشه بهت وابسته ست. همه چیز مبناش میشه همون کوچولوی فسقلی.
تو موندی با یه بدن مجروح و زشت، با کلی درد که نمیدونی تا کی باهاته، با کلی سوال، سردرگمی و ترس...
اینارو هیچ کس بهت نمیگه. فقط میگن چرا بچه نمیارین، انقدر میگن که تسلیم میشی و یکی میاری. اما میگی دیگه تموم شد، شد اولی و آخری. امان از اون وقتی که بازم گول بخوری.
میخوام بگم بچه داری شیرین نیست. درسته خود بچه شیرینی هایی هم داره اما نیازهاش واقعا ترسناکه. بچه داری ترسناکه! درکنارش یه کمی شاید شیرین!
و من الان خوشحالم که 33 سال آزاد و رها زندگی کردم یه بدن خوب داشتم، و به قول معروف دورامو زدم. بچه دار شدنو پیشنهاد نمیکنم. بیشتر بهش فکر کنید، و بیشتر از زندگیتون لذت ببرید. درنهایت که دوراتونو زدین و خسته شدین بیارین. کفران نعمت هم نمیکنم. خداروشکر اما بیش از توانم سخته!
مامان فراز قشنگم🥹🧸 مامان فراز قشنگم🥹🧸 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۴

ساعت ۱۱و ۵ دیقه بود که گل پسرم بدنیا اومد یعنی کل پروسه ی زایمان من واس دکترا ۱۰ دیقه اینا شد،بعد شروع کرد به بخیه زدن و بخاطر ریز بودن بچه و آماده بودن خودم بخاطر تنفس ها و همکاری هام‌ زیاد بخیه نخوردم یادم رفت بپرسم ولی چیزی که شنیدم با همکارش صحبت می‌کرد فک کنم ۵تا بخیه اینا بود بعدش دو سه بار شکمم رو فشار دادن تا لخته هارو خارج کنن که این مرحله از زایمان دردناکتر بود برام. آها راستی ماما همراه هم سر زایمان بود که رسید گفت وای دختر تو چه زود فول شدی یعنی عملا هیچ زحمتی برای من نکشید و کاری نکرد😐😂من خودم خودم رو آماده کردم،بعد دیگه آوردن ریکاوری و بعدش هم بخش و فرداش هم که مرخص شدم.
خلاصه که من درد هام رو تو خونه کشیدم و رفتم بیمارستان بنظرم اینجور خیلی بهتره چون کنار همسرم بودم و بهم دلگرمی میداد تا اینکه بیمارستان باشم و هی انگشتم کنن🥲در نهایت هم طبیعی هم سز درد داره و در کل زایمان بی درد وجود نداره بستگی به بدن طرف داره که کشش رو داشته باشه یا نه.