۱۷ پاسخ

هیییییییییی 😔😢

بچه های الان چرا نمیخوابن قدیما اگر بچه اینطور بود که ده تا نمی‌آوردن ولا پاره شدیم پاره

من چی بگم خواهر پسرم کلاس ششم دخترم چهارم که از صبح تا شب دعوا شونه و باید کل روز رو در حال میانجی گری باشم ی پسر سه ماهه هم دارم و تمام اون کارهایی که شما بهش اشاره کردید🤕🤕🤒

منم بیدارم بت حق میدم با اینکه بچه اولمه ولی کلا هیچ کمکی ندارم خودمم تک و تنها

من واقعا کم آوردن اما به خاطر بچهام خودمو محکم و قوی نشون میدم

چ کنم از ۵صبح بیدارم سردرد شرید دادم پسرم بیدار

اگه میتونی از کسی کمک بگیر، منم شرایط شما رو دارم، ولی زیاد به تمیزی خونه سخت نمیگیرم، گاهی شام رو میسپارم شوهرم درست کنه، دخترمم پیش باید بره فعلا نفرستادمش چون شرایط رسیدگی ندارم.

دقیقا راس نیکی والا

ازمژه های بچه یکی ازدوستان تعریف میکردرفتم ظرف بشورم برگشتم دیدم داره ناخونگیرمیبره سمت چشماش مژه هاشوبکنه دماغشودهنشومیبنده بچه خفه بشه توخواب یه دفعه ای میکشه بچه رودرمیره

منم بیدارم و شدیدا خسته و کمخواب

من مادر اولی هستم ی عدد ریز و له و خسته و مونده و کلافه و…

تنهام مامانم نزدیکم نیس که کمکم باشه که اگه بود چقد خوب میشد لااقل بچمو نگه میداشت من تندتند کارایه خونرو میکردم از شونه درد عاجز شدم اما تحمل میکنم چقد ماها گناه داریم😔😔😔😔😔

من درکت میکنم به علاوه شبا که میخام بخابم یه شوهر خروپفی دارم که اعصابمو داغون می‌کنه روزا همش صدای گریه و خسته شبم خروپف شوهرم دلم میخاد از تخت بندازمش پایین🤣

منم بیدارم و واقعا درکت میکنم همه جوره روحی جسمی خستم الان به شوهرم گفتم حواست به بچه باشه بعد یه هفته برم دوش بگیرم وقتی اومدم غر زد که چرا ده دقیقه دوشم شد نیم ساعت بخیه هازایمانم هنوز بازه عفونت کرده‌گفتم بزار تمییزکاری کنم با بچه برم یه سر دکترو بیام اگه شد با گریه اومدم سربرنامه که پیامه شمارو دیدم خیلی میفهممت

واقعا بچه‌داری سخته و همزمان کارای خونه رو کردن سخت ترم هس، کاش بچه دومت رو تایمی که اولی کلاس اولیه نمینداختی

۸ روز مونده تا زایمانم . استراحت مطلق . شوهرم کارای خونه و اشپزی رو میکنه وقتی از سرکار میاد.
دختر ۶ سالم مهد میره البته مامانم میبردش. منم روز شماری میکنم یرای زایمان و تولد پسرم

من بیدارم

سوال های مرتبط

مامان پنبه مامان پنبه ۲ ماهگی
تنها چیزی از بارداری که دلتنگش میشم تکونای نی نیم بود که واقعا حس عجیبی بود.
اما بچه داری سخته. خیلی سخت. یه کار طاقت فرسا که با تولد بچه شروع میشه و تو واردش میشی، بدون هیچ آموزش و پیش زمینه ای. دیگه تا ابد داخلشی و راه فراری نداری.
اطرافیان انتظار دارن تو با وجود یه فرشته سالم و زیبا خوشحالترین باشی. اما تو داری میبینی دنیایی که داشتی با تمام سرگرمیاش تموم شد. دیگه یه موجود کوچیک همیشه بهت وابسته ست. همه چیز مبناش میشه همون کوچولوی فسقلی.
تو موندی با یه بدن مجروح و زشت، با کلی درد که نمیدونی تا کی باهاته، با کلی سوال، سردرگمی و ترس...
اینارو هیچ کس بهت نمیگه. فقط میگن چرا بچه نمیارین، انقدر میگن که تسلیم میشی و یکی میاری. اما میگی دیگه تموم شد، شد اولی و آخری. امان از اون وقتی که بازم گول بخوری.
میخوام بگم بچه داری شیرین نیست. درسته خود بچه شیرینی هایی هم داره اما نیازهاش واقعا ترسناکه. بچه داری ترسناکه! درکنارش یه کمی شاید شیرین!
و من الان خوشحالم که 33 سال آزاد و رها زندگی کردم یه بدن خوب داشتم، و به قول معروف دورامو زدم. بچه دار شدنو پیشنهاد نمیکنم. بیشتر بهش فکر کنید، و بیشتر از زندگیتون لذت ببرید. درنهایت که دوراتونو زدین و خسته شدین بیارین. کفران نعمت هم نمیکنم. خداروشکر اما بیش از توانم سخته!
مامان سودا خانوم مامان سودا خانوم ۲ ماهگی
خانما حالم خیلی بده هم خسته ی روحی هستم هم جسمی
ناشکری نمیکنم ولی گاهی میگم بچه فقط یکی اونم بخاطر ارضا شدن غریزه ی پدرو مادری...
واقعا دیگه کم آوردم هی که درمورد بچه دوم آوردن سوال میکردم یه سری ها میگفتن خیلی سخته و اوضاع بهم ریخته میشه یه سری ها میگفتن نه بچه ی دوم راحتتره و آسونتر میتونی بزرگش کنی...
ولی الان که نزدیک دوماهه از تولد بچه ی دومم میگذره میگم واقعا بچه دوم آوردن خیلی سختتره حس مسئولیت بیشتر آرامش کمتر شلوغی بیشتر استراحت کمتر تنهایی و خلوت داشتن کمتر ...
یه وقتایی به خودم میام میبینم خودمو کلا فراموش کردم انگار که اصلا وجود ندارم و تمام وقتم شده بچه هام
از طرفی همش عذاب وجدان دارم حس میکنم نمیتونم اونجور که باید واسه هرکدوم از بچه هام وقت بذارم پسر بزرگم وابستگیش بیشتر شده و همش دنبال جلب توجهه از طرفی عصبی و پرسروصدا و شلوغ کار و حواس پرت شده مدام میخواد تو دست و پای من باشه کارای شخصیشو مستقل نیست و باید حواسم بهش باشه ولی اونجور که باید نمیتونم یا اگرم بتونم اینقد خسته و بی حوصله ام که بیشتر اوقات سرش داد میزنم و بعدش پشیمون میشم اونقدری که باید نمیتونم باهاش وقت بگذرونم و این مسئله هم منو هم پسرمو آزار میده
دخترم تازه داره دوماهش میشه و کلی چالش پیش رو داره و همش نگرانم مثلا یکی از نگرانی هام واکسن دوماهگیشه از طرفی خیلی مراقبت و مواظبت میخواد همش میخواد بغلم باشه اونم بغل میکنم یا کارام میمونه یا پسرم حساس میشه دوست دارم بیشتر باهاش وقت بگذرونم اما نمیشه آخه نوزادی بچه اولم همش با استرس بخاطر بی تجربگی گذشت حالا که واسه بچه دوم تجربه ام بهتره و استرسم کمتره چالش های دو فرزندی نمیذاره بیشتر حال کنم با نوزادی بچم