امشب رفتیم مهمونی یهو اومدن جلوم دخترمو ازم گرفتن همه ریختن سرش موهاشون بازبود دخترم وحشت کرد دوساعت فقط گریه کرد اونم چه گریه ای نفسش به زور میومد دوهفته پیش رفتیم عروسی شلوقم بود اصلا گریه نکرد بچم. حالا عصابم خورده نگاش میکنم دلم کباب میشه چرا رفتم گردنم بشکنه

نده بهشون من بچه هامو به هیچکی نمیدم جز خودم همسرم میگم اذیت میشه گریه میکنه از خودمون دور باشه میترسه. یک ثانیه بگو بچه من کوچلو قلق داره یهو اتفاقی بیوفته خدایی نکرده من پاسوز میشم

وقتی وارد جایی میشی نباید بریزن سر بچه و یهو بگیرن

منم دقیق مث تو شدم امشب رفتم مهمونی تا بحال اینقدر گریه نکرده نمیدونستم چشه تمام چشماش ورم‌کرد از گریه ابروهاش قرمز نگو دیگه چ حالی داشتم

خب بچن دیگه غیرقابل پیش بینی هستن ی روز خوبن ی روز بد خب معلومه وقتی اونجوری بیان جلوش بچه میترسه کاشکی اطافیانمون یکم فرهنگ بچه رو داشتن ک ما مامان ها نخوایم انقد حرص بخوریم

بیچاره ترس کرد بچه منم همینه یهو کسی داد بزنه یا یه غریبه بغلش کنه گریه میکنه سری

منم دیروز مهمونی بودم تولد اصلا اذیت نشد چندنفر بغلش گرفتن بازی کرد یکی دوبار خوابید بیدارشد

اونا بی فرهنگ بودن خاهر