پارت اول🚫
من بارداری دوممه اولی هم سزارین شدم ،همه چی عالی و خوب پیش می‌رفت و من داشتم آماده عمل میشدم و دکترم و بیمارستان و انتخاب کردم قرار شد کسری کرج بستری بشم ،در طول بارداری زیاد تنگی نفس میگرفتم یه جوری گ برای چند ثانیه فکر میکردم نفسم حبس شده چند بار دکتر قلب رفتم گفت بخاطر تنگ شدن جای قلب و ریه س و مال بارداریه ک چیزی نیست طبیعیه ،تا اینک رسیدم به هفته ۳۶ بارداری ،یه شب موقع خواب من تنگی نفس م شدید شد هرررکاری کردم ،هر جور خوابیدم و نشستم خوب نشدم ،۷ صبح ب دکترم پیام دادم جواب نداد ،تا فردا غروبش من فکر کردم بخاطر بارداریه طبق گفته دکتر ،ساعت ۵ غروب دیگ طاقت نیاوردم از شانسم داداشم اومد خونمون یاهاش رفتم درمونگاه ک اکسیژن بگیرم دیدم شلوغه داخل نرفتم(خدا رحم کرد که نرفتم )همون لحظه دکترم پیام داد برو بیمارستان کسری چک بشی مشکلی بود بهم خبر میدن من میام ،رفتم بخش زنان بماند ک اصلا تحویلم نگرفتن و هی داد میزد برو بیرون خودم صدات میکنم (با اینک خیر سرش خصوصیه )منو اصلا چک نمیکرد تا اینک شروع زدم ب داد زدن و گریه کردن تا اومد بالا سرم،فشارم و گرفت و اکسیژن خونمو گرفت با غر گفت خوبی ک چرا الکی وقت مارو گرفتی و کلی چرت و پرت گفت ،گفتم نفسم بالا نمیاد خیلی حالم بده گفت بما مربوط نیست برو اورژانس ب دکتر عمومی بگو ،رفتم اورژانس دکتر برام آزمایش نوشت گفت اورژانسی بده ،نیم ساعت ک نشستم دیدم دکتر بدو بدو داره میاد سمتم ،داداشمو کشید کنار گفت همین الان دکتر قلب و ریه باید خانم و ببینه،همون لحظه دکتر مقیم قلب بیمارستان اومد بالا سرم با دستگاه اکو تو سکوت اکو کرد و رفت و داداشمو کشید کنار و قایمکی باهاش صحبت کرد، همون لحظه سوپر وایزر بیمارستان با چند تا دکتر ریختن بالا سرم

۶ پاسخ

حالا اگه ما یه دردی داشته باشیم میایم اینجا مینویسیم ما فلان چیزمونه رمان و سریالش نمیکنیم😑😥

چ بد خب بقیش🤕

واای خب؟؟؟

خب بقیش؟

وای خب بعدش چی شد😪

ای وای چیشده برات خواهر چی کشیدی😢

سوال های مرتبط

مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت دوم🚫
سوپر وایزر شروع کرد داد زدن ک دکتر این خانم کیههه؟کی بخش زایمان ایشونو چک کرده؟چرا ولش کردید امون خدا؟؟اومد منو و داداشمو کشید کنار گفت دخترم من نمیتونم بهتون بگم چیشده ولی باید ختم بارداری بشی ولی اینجا ما تجهیزاتی ک مناسب شما باشه نداریم برو کمالی یا البزر فقط خواهش میکنم همین الان برو ،حتی تا دم در بیمارستان اومد باهامون فقط گفت برو ب امان خدا همین الان برو مدارک و نشون بده خودشون میدونن چکار کنن منم الان زنگ میزنم زییس بیمارستان البزر ،منم فکر کردم نهایت میخوام زودتر زایمان کنم و تنگی نفسم خوب بشه،ب شوهرم زنگ زدم برو خونه ساک و وردار بیار البرز ،همینک رفتم البرز تعطیلات ۲۸ صفر بود و جز اورژانس همه جا تعطیل بود و هیچ دکتری نبود ،مدارک و نشون دادم دکتر زنان اومد گفت من ب شما دست نمیزنم دست زدن ب شما یعنی تیر خلاص ،گفتم چرا نمیگید چیشده؟؟من چکار کنم ؟گفت کرج وقت خودتو تلف نکن برو تهران، برو شریعتی یا امام خمینی اونا تجهیزات بهتری دارن برای شما ،(یه جورایی گفت ممکنه حین عمل بمیری و درد سر بشی برا من)من م نمیدونستم قضیه چقدر جدیه اومدم تخت جمشید مدارک و نشون دادم گفتم دوتا بیمارستان ردم کرده شما منو قبول میکنید؟گفت آره، بستری م کرد و همه کارا رو کرد بعد دو ساعت دکتر قلب گفت متاسفم منم نمیتونم شمارو قبول کنم پاشو برو تهران کرج نمون ،سوپر وایزر با همسرم صحبت کرد گفت ما اجازه نمیدیم با پا شخصی ببرید باید با آمبولانس بره ،ولی من تماس میگیرم تهران براتون بیمارستان رزرو میکنم خانم شما باید مستقیم بره ای سی یو ،یک ساعت تمام فقط تلفن زد و صحبت کرد تا بالخره بیمارستان امام خمینی تهران منو پذیرفت و با آمبولانس منو از تخت جمشید ساعت ۴ صبح فرستادن امام خمینی تهران
مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت چهار 🚫
یک شب از بستری شدنم می‌گذشت گوشی نداشتم اجازه نمیدادن کسی و ببینم از هیچکس خبر نداشتم، مدام دکتر میرفت و میومد ،همچنین تنگی نفس داشتم تا اینک از ۶ صبح احساس کردم مثانه م داره پاره میشه ،اول فکر کردم مال سوند ه بعد ب مرور دردم بیشتر شد و کم کم رسید ب کمرم هر چی ب پرستار میگفتم درد دارم توجه نکرد گفت چیزی نیست تا اینک دردم بیشتر شد و زمانش بهم نزدیک تر ،دکتر زنان اومد تو ای سی یو و آن اس تی گرفت گفت انقباضات رسیده ب هر ده دقیقه و درد زایمانه باید بری اتاق عمل د زایمان بشی ولی چون فشار ریه م بالا بود و آمبولی داشتم اتاق عمل رفتن اصلا ل راحتی نبود ،باید دکتر قلب و پزشک قانونی مجوز میداد منو دوباره اکو کردن گفتن فشار ریه همچنان بالاس و خیلی خطرناکه ک عمل بشی ولی چاره ای نیس ,خیلی حس بدی بود ،تنهایی ،ترس ،خطر مرگ داشتم دیوونه میشدم و مدام گریه میکردم ،دکتر گفت باید تو اتاق عمل قلب سزارین بشی و دکتر قلب بالا سرت باشه برای احیا،خیلی درد داشتم با اینک زمان زایمانم نبود ولی اجبارا منو بردن اتاق عمل، وقتی رفتم دیدم از پزشک قانونی اونجا بودن و من بدتر استرس گرفتم اصلا نمیتونم براتون تعریف کنم چقدر حالم بد بود و استرس داشتم یه دکتر مهربون اومد گفت نگران نباش توکل بخدا حتما خدا حواسش بهت هست ،نباید بیهوش بشی باید سر بشی ،از روز قبلش هم شوهرم و ندیده بودم و تک و تنها بودم با کلی نگرانی ،تا اینک سر شدم ک حین ضربان قلبم رفت بالاااا و احساس کردم یکی رو قلبم نشسته و نفسم با وجود اکسیژن بالا نمیاد ،صدای دخترم و شنیدم و دیگ هیچی یادم نمیاد(بیهوش شدم و ایست قلبی........
مامان دانیار مامان دانیار ۴ ماهگی
داستان روز زایمان طبیعی
نوبت دکتر داشتم ورفتم پیش دکترم ۳۸هفته س روز بودم دکترم معاینه کردش گفت ۲سانتی ولی گفت تحریکی میکنم تحریکی معابنه کردش بعدش نوار قلب گرفت بهم نامه داد گفت برو بیمارستان منم رفتم خونه لباسامو جمع کردم اماده شدم ساعت ۱۸:۴۵بستری شدم با س سانت مامام داخل بیمارستان بودش بهم سرم وصل کردن ‌نوار قلب گرفتن درد داشتم ولی چک کردن گفتن هنوز قشنگ سر بچه داخل لگن فیکس نشده داخل سرم دارو دیگه ریختن با دکترم تماس گرفتن ‌تصمیم گرفتن کیسه اب پاره کنن ساعت ۲۰:۱۵کیسه اب رو پاره کردن
دردام شدید تر شد رفتم داخل وان اب گرم خیلی دردم کنترل شدش ۲۰:۵۰دکترم اومد و از رفتم روی تخت معاینه کرد گفت ۷سانت هستی درد داشتم یک دقیقه بدون درد۳۰ثانیه درد ک نمیدونستم باید بشینم یا بلند شم
دیگه درام با زور شدش ک دکتر گفت وسیله زایمان اماده کنین ۲۱:۱۰ دیگه از اون تایم ب بعد تایمی ک درد داشتم زور میزدم ‌تایمی ک درد نداشتم نفس عمیق میکشیدم
ساعت ۲۱:۵۰ زایمان کردم و پسرمو گذاشتن بغلم
مامان آوا قشنگم مامان آوا قشنگم ۱ ماهگی
تجربه زایمانم که درد طبیعی کشیدم و در اخر سزارین شدم
سلام من ۳۴هفته بودم شب رفتیم بیرون و من با دختر خاله هام بلند شدم رقصیدم بعد شب خیلی سرد بود لباس گرم هم تنم نکردم و تا ساعت ۳صبح بیرون بودیم و من همون شب داستانم شروع شد شب که میخواستیم برگردیم من از درد واژن نمیتونستم توی ماشین بشینم از اون شب هی درد داشتم و نمیتونستم راه برم کل ۳۴ هفته هر شب از درد به خودم پیچیدم هی میرفتم بیمارستان میگفتن انقباض نیست درد داری عزیزم باید تحمل کنی بعد چند روز من حس کردم یک دفع شورتم خیس شد بعد دیگه اون روز پیام دادم به دکترم گفت گفت بیا پیش من ۳۴هفته ۵روز داشتم رفتم پیش دکتر دکترم گفت زود برو بیمارستان شاید کیسه ابت باشه رفتم بیمارستان گفتن کیسه ابت نیست همه چی اوکی بود تا اینکه فشارم رو گرفت گفت ۱۵روی ۹هستش باید بستری بشی چون یک زایمان توی ۳۶هفته داشتم بخاطر فشار بالا پسر اول زود دنیا اومد بعد منو بستری کردن اون شب تا ۳۵هفته ۳روز شدم میخواستن مرخصی کنن که اومدن دوباره فشارم رو چک کنن که مرخصمم کنن بعد یک دفعه دکتر گفت فشارت خیلی رفته بالا سریع برو زایشگاه رفتم توی زایشگاه تا شب بودم بهم هی قرص دادن خوردم ساعت ۴بود یکی از ماما ها اومد منو نگاه کرد گفت چهار سانت شدی زود به ماما همراهت بگو بیاد من به ماما همراهم زنگ زدم اومد و هی میومدن منو چک میکردن وای چه دردی داشت تا ساعت ۱۱ماما همراه گفت بیاین چک کنین بعد دوباره که چک کردن دیدین دهانه رحمم همون چهار سانته با همون دردی که هی میگرفت ول میکرد دیگه دکتر اومد گفت باز نمیشه دهانه رحمش چهار سانت بیشتر باز نشده برای بچه خطرناکه ببرینش سزارین بچه اولشم باید سزارین میشده و اون شب منو سزارین کردن
مامان عسلچه مامان عسلچه ۲ ماهگی
منم تعریف کنم ک چطوری زاییدم😁
بعد از تحقیقی ک از بیمارستان شمال کردم فهمیدم هزینش برای سزارین خیلی زیاده و من فقط ۱ماه مونده بود ب زاییدنم.رفتم بابل پیش دکتر سرشناسی ک پرفسوره و ۹۰ سال سنشه و متخصص زنان و زایمانه...۱ماه زیر نظرش بودم هفته ای ۲بار میرفتم استرس بدی گرفته بودم.نزدیک زایمانم شده بود دکتر گفته بود باید یه بهونه ای برای عملت پیدا کنیم چون سهامدار بیمارستان بابل کلینیک بود بهش گیر میدادن ک زیرمیزی بگیره.چکاپ اخری ک انجام داد ضربان قلبم خیلی بالا بود دکتر خودش تعجب کرد منو فرستاد پیش مشاور روانشناس ک نامه فوبیا بگیرم.گفت نامه رو گرفتی برو بیمارستان کمیسیون پزشکی تایید کنه.۳روز با ساک رفتم بیمارستان و برگشتم یا کمیسیون پزشکی نبود یا جلسه داشتن.دیگه روز اخری پلنگ شدم و گفتم من امروز باید زایمان کنم😁کمیسیون پزشکی بهم گفت گمون نکنم قبول کنن برو خونه اگه تایید شد زنگ میزنیم من اونروز ۱۰۰بار ب دکترم زنگ زدم و خواهش کردم دکتر گفت بمون بیمارستان دارم میام انقد ک زنگ زدم بیچاره معلوم نیست چطوری اومد بیمارستان😄تو راهرو منتظر بودم ک دیدم اسممو صدا میزنن میگن برو پرونده سازی کن دکتر اتاق عمل منتظرته.هل هلکی رفتم پرونده سازی کردم و بردنم اتاق عمل.اقای دکترم برگشت بهم گفت بالاخره موفق شدی عمل شی.خدارو هزار بار شکر همه چی ب خیر و خوشی پیش رفت🥹خدارو شکر بچم صحیح و سالم بدنیا اومد
فاطمه فاطمه قصد بارداری
پارت ۴
کم کم دردام شروع شد و زود تموم میشه با تکنیک تنفس تحمل کردم ماما رفت و ی قوطی ادرار اورد گفت اینم باید انجام بدی سرم قطع کرد گفت با سرم برو بیا تا دوباره nst بهت وصل کنم رفتم انحام دادم اومدم دراز کشیدم دوباره دستگاهه وصل کرد هی دردام زیاد شد ولی با تنفس تحمل کرد ی نیم ساعت یکساعتی بود ک ماما رفت کسی پیشم نبود شوهرم پیامم دادگفت چطوری گفتم نمیتونم تحمل کنم برو رضایت بده ک سزارینم کنن گفت ن چند سالی هست ک ممنوع شده نمیزارن قربون صدقم میرفت من فقط اشکم میومد مامانم زنگ زد گفت چجوری گفتم خوبم نفهمید ک سرم فشار بهم وصله شوهرم زنگ زد گفت مگه سرم فشار بهت وصل نی گفتم چرا گفت مامان نفهمیده گفت ن درد دارم دعام کن ساعت ۳ نیم بود ی مانا دیگه اومد بالا سرم nstخورده بود بهم دوباره ژل زد درستش کرد گفت تکون نخور تا درست کار کنه گفت بزار معاینه کنم ببینم چجوری معاینه گرد گفت ۲ سانتی گفتم یا خدا انقد درد کشیدم تازه دوسانتم گفت تکون نخور تا برم نمازم بخونم بیام گفتم باش تا اومد من سوره انشقاق و ۷ بار دعای ناد علی خوندم و حضرت فاطمه قسم میدادم و موقع دردارم امام صدا میزدم نمازش خوند اومد گفت دستشویی نداری نگفتم اره گفت خو برو بیا رفتم اومدم دردام زیاد میشد ولی وقتی میدید دارم تا تنفس تحمل میکنم تشویقم میکرد گفت عالیع کلاس رفتی گفتم ن گفت دردات ک شروع شد همینجوری ادامه بده دکتره اومد واسه معاینه گفت اصلا رحمت پیدا نمیکنم جلل خالق و گفت حال ندارم پیداش کنم ماما اومد گفت بزار یچیزی بهت بدم بخوری یکم ابمیوه خرما بهم داد ک خودم گفتم دیگه نمیخورم
هیی nst نگا میکرد میگفت تکون نخور درست ثبت نمیکنه نگوو ک ضربان قلب بچه بالا بود یعنی تا موقعی ک زایدم این ب من وصل بود
مامان محمدپارسـ❤ـا مامان محمدپارسـ❤ـا روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی زایمان طبیعی پارت اول⛔🩸
یه هفته مونده بود تا چهل هفتم کامل بشه و من دردای خفیفی داشتم به مامام پیام دادم گف برو معاینه شی رفتم بیمارستان با ترس فراوان از معاینه🥲اخه اولین بار بود میخاسم معاینه شم
یه خانومی اومد و شروع کرد به معاینه کردن و منم هی خودمو جمع میکردم تا بلاخره تونست معاینه کنه و گفت ک یک فینگر شدم
دکتر گفت بخاطر اینکه اوایل بارداری قند مختل داشتم چهل هفته ختم بارداریه و چ درد داشتم چ نداشتم باید بستری شم
گفتن برو سه روز دیگه بیا دوباره معاینه شی
دیگه بعد سه روز دوباره رفتم دهانا رحمم همچنان همون یک فینگر بود
دو روز مونده بود تا سی و نه هفتم تموم شه رفتم خونه وو لباسامو جمع کردم مدارکامو اماده گذاشتم
۲۶ شهریور بود ک رفتم بیمارستان تا بستری شم
با شوهرمو مامانو بابام رفتیم بیمارستان و من از استرس دست و پامو گم کرده بودم دیگه رفتم اورژانس و لباس بهم دادنو من لباسارو پوشیدمو با خانوادم با کلی بغض خدافظی کردم
لحظه ی خیلی خیلی سختی بود برام بابام اشک تو چشاش جمع شده بود زود رفت بیرون
مامان مهرسام مامان مهرسام ۵ ماهگی
سلام خانما میخوام تجربه زایمانمو بگم
قرار شد من سزارین بشم برای تاریخش رفتم مطب شیوا طالبی من اصرار داشتم تو اردیبهشت باشه ولی قبول نکرد و گفت فقط تو فروردین میتونه منم به ناچار ۳۱فروردین رو قبول کردم
صبح روز زایمان رسید به من گفت ۷:۳۰بیمارستان باش من رفتم کارای پذیرش رو کردم آماده شدم سوند بهم وصل کردن چون با رویان برای بند ناف قرار داشتم و دکتر نمیومد زنگش زدم ولی ناراحت شد که چرا زنگ زدی!از اون طرفم از رویان اومده بودن منتظر دکتر! خلاصه منو بردن اتاق عمل سرم وصل کردن آماده م کردن برای عمل بعد اومدن گفتن نه برو بیرون دکتر دیر میاد!حالا من همینجوری استرس داشتم بدترم شد رفتم با سرم و سوند نشستم منتظر تا بالاخره دکتر تشریف آوردن
خلاصه عمل شدم و فرداش مرخص شدم و اومدم خونه به محض رسیدن به خونه تب و لرز شدید گرفتم همه گفتن تب شیره ولی تب و لرزم ادامه پیدا کرد پیام دادم برا دکتر بهم گفت سرم و آمپول فلان و بگیر بزن گفتم آزاد که نمیدن نسخه بده لااقل! خلاصه چند روز طبق نسخه اونارم زدم و خوب نشدم
پیامش دادم دارم میمیرم نکنه عفونت گرفتم گفت مراجعه کن بیمارستان
رفتم بیمارستان همون شب تا رفتم بستری شدم و قوی ترین آنتی بیوتیک های هوازی و غیرهوازی رو به من زدن و کلی آزمایش خون ادرار سونوگرافی ،کشت زخم ،کشت ادرار گرفتن نزدیک ۵۰/۶۰تا سرم و آمپول بهم تزریق کردن تمام دستام بخاطر رگ گرفتن تیکه تیکه شد وبله عفونت شدید گرفته بودم فرداش دکتر اومد بخیه هامو باز کرد شکممو فشار میداد که جیغم به آسمون می‌رفت و شکمم همینجوری باز موند و هر ۸ساعت میومدن میشستن و ضد عفونی میکردن
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۲ ماهگی
تجربه سزارین دو ...فرداش شد و دکتر اومد بالا سرم گفتم خانم دکتر شما گفتی حتم احتمالی من امروز زایمان میکنم ؟؟ بعد گفتم خانم دکتر من وزن بچم بالاس نمیتونم طبیعی بیارم میمیرم از درد
.دیدم دکتر گفت سزارین میشی شما ولی الان ن ی هفته وقت داری .. گفتم شکم من دیگ جای امنی برا بچه نیست گفت ۳۷ هفته ای آمپول ریه هم نزدی دیابت داری . نمیشه بچه رو برداریم ی هفته صبر کن .. خلاصه فشارمو گرفت. دید ۱۵ 🫤🫤گفت عجیبه یهو فشارت بالاس ی دستگاه دیگه آورد گرفت اون شد ۱۶.. و دوباره با ی دستگاه دیگه گرفت ۱۶.۹ بود ..دیدم سریع از اتاق زد بیرون منم گفتم بیخیال گرفتم خابیدم ... یهو دیدم کلی پرستار ریختن سرم .. واااای دیدم یکی اومد رگ بگیره ازم رگمو زد پاره کرد کل تخت با خون شد یکی فقط میگفتن باید الان سزارین بشی مسمومیت بارداری گرفتی برا بچه الان خطرناکه ..خیلی ترسناک بود یکی رگ می‌گرفت یکی اومد سوند گذاشت ک حالممممم از سوند بهم میخوره تو سزارین گوه ترینش همین سوند هست آخ خیلی سوزش داشتم سوند گذاشتن بعد سرم سولفات برام زدن اصلا تجربه خوبی نبود اون سرم بدنم داغ شده بود و میسوختم ‌‌..