پارت چهار 🚫
یک شب از بستری شدنم می‌گذشت گوشی نداشتم اجازه نمیدادن کسی و ببینم از هیچکس خبر نداشتم، مدام دکتر میرفت و میومد ،همچنین تنگی نفس داشتم تا اینک از ۶ صبح احساس کردم مثانه م داره پاره میشه ،اول فکر کردم مال سوند ه بعد ب مرور دردم بیشتر شد و کم کم رسید ب کمرم هر چی ب پرستار میگفتم درد دارم توجه نکرد گفت چیزی نیست تا اینک دردم بیشتر شد و زمانش بهم نزدیک تر ،دکتر زنان اومد تو ای سی یو و آن اس تی گرفت گفت انقباضات رسیده ب هر ده دقیقه و درد زایمانه باید بری اتاق عمل د زایمان بشی ولی چون فشار ریه م بالا بود و آمبولی داشتم اتاق عمل رفتن اصلا ل راحتی نبود ،باید دکتر قلب و پزشک قانونی مجوز میداد منو دوباره اکو کردن گفتن فشار ریه همچنان بالاس و خیلی خطرناکه ک عمل بشی ولی چاره ای نیس ,خیلی حس بدی بود ،تنهایی ،ترس ،خطر مرگ داشتم دیوونه میشدم و مدام گریه میکردم ،دکتر گفت باید تو اتاق عمل قلب سزارین بشی و دکتر قلب بالا سرت باشه برای احیا،خیلی درد داشتم با اینک زمان زایمانم نبود ولی اجبارا منو بردن اتاق عمل، وقتی رفتم دیدم از پزشک قانونی اونجا بودن و من بدتر استرس گرفتم اصلا نمیتونم براتون تعریف کنم چقدر حالم بد بود و استرس داشتم یه دکتر مهربون اومد گفت نگران نباش توکل بخدا حتما خدا حواسش بهت هست ،نباید بیهوش بشی باید سر بشی ،از روز قبلش هم شوهرم و ندیده بودم و تک و تنها بودم با کلی نگرانی ،تا اینک سر شدم ک حین ضربان قلبم رفت بالاااا و احساس کردم یکی رو قلبم نشسته و نفسم با وجود اکسیژن بالا نمیاد ،صدای دخترم و شنیدم و دیگ هیچی یادم نمیاد(بیهوش شدم و ایست قلبی........

۸ پاسخ

من الان استرس گرفتم با خوندنش تو چی کشیدی

گریم گرفت😭خداروشکر ک الان خوبی

اصلا باورم نمیشه فکر میکنم داستانه. خدا برا هیشکی نیاره

بمیرم برات🥹

وای الهی عزیزم 🥲چقدر سخت ..
پارت بعدی و بزار
خداروشکر که خوبی الان و دختر نازت ۱ ماهشه

🥲ای وای وضعیت شما بدتر از من بود

خداروشکر که الان حالتون خوبه عزیزم

وای دختر چی کشیدی تو رو خدا بگو بعدش چی شد 😔😐

سوال های مرتبط

مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت اول🚫
من بارداری دوممه اولی هم سزارین شدم ،همه چی عالی و خوب پیش می‌رفت و من داشتم آماده عمل میشدم و دکترم و بیمارستان و انتخاب کردم قرار شد کسری کرج بستری بشم ،در طول بارداری زیاد تنگی نفس میگرفتم یه جوری گ برای چند ثانیه فکر میکردم نفسم حبس شده چند بار دکتر قلب رفتم گفت بخاطر تنگ شدن جای قلب و ریه س و مال بارداریه ک چیزی نیست طبیعیه ،تا اینک رسیدم به هفته ۳۶ بارداری ،یه شب موقع خواب من تنگی نفس م شدید شد هرررکاری کردم ،هر جور خوابیدم و نشستم خوب نشدم ،۷ صبح ب دکترم پیام دادم جواب نداد ،تا فردا غروبش من فکر کردم بخاطر بارداریه طبق گفته دکتر ،ساعت ۵ غروب دیگ طاقت نیاوردم از شانسم داداشم اومد خونمون یاهاش رفتم درمونگاه ک اکسیژن بگیرم دیدم شلوغه داخل نرفتم(خدا رحم کرد که نرفتم )همون لحظه دکترم پیام داد برو بیمارستان کسری چک بشی مشکلی بود بهم خبر میدن من میام ،رفتم بخش زنان بماند ک اصلا تحویلم نگرفتن و هی داد میزد برو بیرون خودم صدات میکنم (با اینک خیر سرش خصوصیه )منو اصلا چک نمیکرد تا اینک شروع زدم ب داد زدن و گریه کردن تا اومد بالا سرم،فشارم و گرفت و اکسیژن خونمو گرفت با غر گفت خوبی ک چرا الکی وقت مارو گرفتی و کلی چرت و پرت گفت ،گفتم نفسم بالا نمیاد خیلی حالم بده گفت بما مربوط نیست برو اورژانس ب دکتر عمومی بگو ،رفتم اورژانس دکتر برام آزمایش نوشت گفت اورژانسی بده ،نیم ساعت ک نشستم دیدم دکتر بدو بدو داره میاد سمتم ،داداشمو کشید کنار گفت همین الان دکتر قلب و ریه باید خانم و ببینه،همون لحظه دکتر مقیم قلب بیمارستان اومد بالا سرم با دستگاه اکو تو سکوت اکو کرد و رفت و داداشمو کشید کنار و قایمکی باهاش صحبت کرد، همون لحظه سوپر وایزر بیمارستان با چند تا دکتر ریختن بالا سرم
مامان دو جوجه🥺 مامان دو جوجه🥺 ۵ ماهگی
یکم استرس گرفتم و ته دلم لرزید فکر نمیکردم اولین نفر برای عمل من باشم داشتم از اتاق می‌رفتم بیرون که دکترمو ایستگاه پرستاری دیدم پرونده ها رو نگا میکرد
منو دید یه لبخند مهربونی زد گفت آماده ای بلاخره موعدش رسید گفتم استرس دارم گفت نترس بابا مگه میخوایم چیکارت کنیم برو که زودی میام یکم دیگه دوقلوهاتو بغل میگیری بهش ک فکر کردم یکم انرژی گرفتم و از استرسم کم شد😍😂
با همسرم و خانواده خدافظی کردم و دنبال ماما رفتم اتاق عمل
رفتم داخل کلا استرسم ریخت
چن تا از پرستارای اتاق عمل اومدن باهام حرف میزدن و سوال میپرسیدن واقعا خیلی خونگرم و با اخلاق بودن خداییش حال میکردم 🤭😅
یکم منتظر نشستم تا دکتر بیهوشی و دکتر خودم بیاد
ساعت اصلا نمی‌گذشت فقط میگفتم تا اینجاشو که اومدم بقیه شو هم خدا کمک میکنه
منو بردن رو تخت اتاق عمل و همه چی رو آماده کردن سوند رو تو بیحسی زدن
دکتر خودم و دکتر بیهوشی اومدن بالا سرم
ترس اینو داشتم اگه آمپول بی‌حسی بزنن بیحس نشم بعد شکممو پاره کنن چی😣😄
گفتن خم شو و آمپول رو زدن آمپولش اصلا درد نداره ولی وقتی تزریق می‌کنه انگاری برق بهت وصل میشه و پات یکم تکون میخوره
کم‌کم پام گرم شد و گر گرفتم دکتر بیهوشی گفت هر دوتا پاهاتو ببر بالا سعی کردم پاهامو ببرم بالا ولی اصلا تکون نمی‌خورد خیالم راحت شد
سریع پرده رو جلوم کشیدن و شروع کردن
تا حالا اتاق عمل نرفته بودم همه چی شیک و پیک بود 😂
تصورم از اتاق عمل یه چیز دیگه ای بود فکر میکردم منو اتاق دیگه ای میبرن😆
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت سوم 🚫
هوا روشن شده بود و من از عصر روز قبل درگیر بیمارستان بودم ک یه جا منو بستری کنن،با تخت آمبولانس مستقیم منو بردن ای سی یو امام خمینی(و همچنان ب ما نگفته بودن چیشده)من فکر میکردم نهایت یکی دو روز میمونم و زایمان میکنم نمیدونستم چی در انتظار منه.یکی دو ساعت بعد بستری کلی دکتر میرفت و میومد و تلفنی صحبت میکردن و هی زنگ میزدن اینور اونور ،حتی اجازه نمیدادن من از تخت بلند بشم برم دسشویی میگفتن حق تکون خوردن و حتی آب خوردن نداری مدام دارو میزدن و دستگاه اکسیژن و و دستگاه قلب از پرستار پرسیدم چیشده گفت خدا بهت رحم کنه ،دختر قلب و ریه ت در معرض انفجاره ،فشار ریه ت ۹۵ ،باید بری سیتی انژیو، اینو ک گفت (با صدای آروم گفت)من از ترس داشتم سکته میکردم ،منو بردن سیتی انژیو گفتن در کنار فشار خون ریه بالا آمبولی ریه هم کردی و هر لحظه ممکنه اتفاق بدی بیفته (من سی پی آر بودم یعنی آماده باش داده بودن ک هر لحظه ممکنه نیاز ب احیا داشته باشم ....
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۵ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان نینی مامان نینی ۳ ماهگی
تجربه سزارین
پارت 2
بعد از چندشی شدن از دست سوند داشتم ثانیه هارو می‌میشماردم که زود برم اتاق عمل بی حس شم سوند لنتی رو حس نکنم خیلی میسوخت خدایی تکون ک میخوردم رو تخت کباب میشدم تا اینکه بالاخره لحظه موعود رسیددد و صدام کردن و با کمک پرستار رفتیم ک بریممم ورودی اتاق عمل مامانم اومد و بوسم کرد خیلی قشنگ بووود همسرمم دستمو گرفت و نمیدونم چرا ب بنده خدا زیاد محل ندادم 😂 یه خانوم خدمه خیلی مهربون اومد دستمو گرفت و رفتیم ب سمت اتاق عمل وارد ک شدم هیچکی نبود منو اون خانومه بودیم روی تخت نشستم سوند همچنان رو مخم بود کم کم بقیه اومدن فشارم نوار قلبم و اینا رو چک کردن و یچیزایی برای نوار قلب ب سینم وصل کردن و دکتر بیهوشی اومد دوباره گفتن بلند شو و بشین و سرتو بنداز پایین و تکونم نخور من ازین قسمت خیلی میترسیدم چون بهم گفته بودن درد داره فلان ولی خب متاسفم ک میترسونن بقیرو اصلا اونجوری درد نداشت در حد یه آمپول ساده بود و تموم شد و بعدش باز گفتن آروم بخاب و دکتر بیهوشی همش اسممو می‌پرسید و یه چند ثانیه بعد گفت پای چپتو بیار بالا پاهام خیلی سنگین و داغ شده بود و بار دوم ک خواست نتونستم بیارم بالا بی حسی هم حس بامزه ای بود انگار هر پام 300 کیلو بود 😂
مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت پنجم🚫
۴ روز می‌گذشت از زایمان و من ۲ بار احیا موفق داشتم ،بهشون اومدم و همچنان شرایط سی پی آر بود ،دخترم و ندیده بودم ،اولین بار ک شرایط بهتر و ثابت شد اجازه دادن شوهرم بیاد پیشم و عکس دخترم و نشون داد ،چقدر گریه کردم ،اصلا فکر نمیکردم شرایط اینجور بشه، کلی برنامه قشنگ داشتم ،سعی می‌کرد بهم روحیه بده من گریه میکردم ک میخوام ماهورا رو ببینم اون با زبون راضیم میکرد بخاطر جونم تحمل کنم و بیشتر بمونم اونجا ،بماند ک چقدر سختی کشیدم چقدر تو ای سی یو همه جی ترسناک بود ،هر لحظه جلو چشمم مریض بد حال می‌آوردن و احیا میکردن ،صدای دستگاه ها ،حال خودم ...همه چی غیر قابل تحمل بود و اصلا زمان نمی‌گذشت، دکتر قلب مدام میومد چکم میکرد و میگفت حداقل دو هفته باید بمونی و از ای سی یو باید بری سی سی یو ....منو بردن سی سی یو ،هر روز آزمایش هر روز چک هر روز اکو....و من فقط،گریه ک بی تابی برای دخترم ک ندیدمش ....دوری از خانواده ،روزی چند بار پنیک میشدم حالت روانی بهم دس داده بود ،بعد ۹ روز گفتن باید انژیو بشی و دوربین بفرستیم داخل قلب علت و پیدا کنیم و رگ و باز کنیم ...من عصبی شدم و حالت شوک بهم دست داد شروع کردم داد زدن ک من میخوام مرخص بشم با میل خودم بذارید برم انقدر جیغ کشیدم و داد زدم گفتن شوهرت بره پزشک قانونی رضایت بده و ببریدش ،شوهرم رفت و با یه خانم برگشت ک مال پزشک قانونی بود ،گفت دخترم چرا میخوای بری؟میدونی چقدر وضعیت خطرناکی داری؟میدونی فشار ریه ۹۵ یعنی چی؟میدونی قبل تو یه دختر و آوردن فشار ریه ۸۰ بوده و نمونده و فوت کرده؟؟؟
گفتم دخترم و میخوام ببینم ،اجازه نمیدن بلند بشم تکون بخورم خسته شدم ،اجازه نمیدن هیچی بخورم ،اجازه همراه نمیدن ،۹ روزه حموم نرفتم
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍
مامان رادین👼🏻🫀 مامان رادین👼🏻🫀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
اون مامایی ک بالا سرم بود اومد تمام نوک انگشتام رو سوراخ کرد ک فشارم بیاد پایین ولی فایده نداشت ک دیگ زنگ زدن سریع اتاق عمل رو اماده کنید بیمار اورژانسی داریم و من اصلا نفهمیدم چطور بردنم دیگ بردنم اتاق عمل و سریع واسم بیحسی زدن و دراز کشیدم اون پرده رو زدن جلوم از استرس داشتم میمردم و از اون لامپ هایی ک بالا سرم بود چون دورش اینه ای بود داشتم میدیدم ک یهو حالم بد شد و تپش قلب گرفتم اون مرده ک بالا سرم بود گفت فقط تا میتونی دیگ ببخشیدا بدتون هم میاد گفت استفراغ کن و یکم انگار بهتر شدم ک دیدم صدای پسرم اومد اشک تو چشام جمع شد و فقط میگفتم سالمه ک دیدم دکتر گفت نگران نباش همه چیش خوبه خیالم راحتش د ولی گفتن چون خودم تبم بالا بوده و کیسه ابو خیلی وقته پاره کردن بچه تب داره و از آب دور کیسه خورده باید بستری بشه دنیا رو رو سرم خراب کردن ولی بازم خداروشکر میکردم ک بچم صحیح و سالم بدنیا اومد این همه سختی ک بهم اادن ارزششو داشت پسرم ۵ روز بستری بود و بعد ترخیص شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 😘
مامان الینا امیر علی مامان الینا امیر علی ۵ ماهگی
مامان ایلیا مامان ایلیا ۱ ماهگی
تجربه سزارین اول: من بیمارستان بوعلی همدان عمل شدم و حدود یکسال تحت نظر دکتر عظیمی بودم که خودشم عملم کرد هزینه بیمارستان حدود ۴۲ ۴۳ تومنی شد و ۶ تومنم دکتر به عنوان دستمزد گرفت. من صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان که یخورده زود و خود پرسنل هم نیومده بودن ولی از شش ونیم چنتا دیگه مامان هم برای عمل اومدن که من چون زودتر از همه رفته بودم نوبتمم برای عمل زودتر شد. اول رفتم بخش زایمان اونجا مدارک و تحویل دادم و سرم برام وصل کردن و سوند.هیچی از وصل کردن سوند نفهمیدم و اصلا درد نداشت ولی بعدش حس خوبی نداشت و احساس میکردم ادرارم میریزه که دوبار پرستار اومد چک کرد و تاکید کرد هیچ مشکلی نداره و فقط بخاطره شستشو فکر میکنم سوند شله . من از اتاق عمل هیچ ترسی نداشتم و ساعت نه رفتم اتاق عمل اونجا با دکترم صحبت کردم ولی از لحظه ای که آمپول بی حسی و بهم زدن و پرده رو کشیدن جلو چشمم استرس تمام وجودمو گرفت و به دکترم میگفتم من میترسم اونام همش باهام صحبت کردن و گفتن نفس عمیق بکش که بهترشدم همون پنج دقیقه اول کوچولو به دنیا اومد و بهم نشونش دادن که همه استرسم رفت ولی چون رو سینم احساس سنگینی میکردم و از استرس خیلی صحبت کردم و سرمو تکون داده بودم تهوع گرفتم و تو اتاق عمل مقدار کمی بالا اوردم که به اون وحشتناکی که فکر میکردم نبود و تو اتاق عمل همه چیز برای هراتفاقی مهیا بود بعد نیم ساعت بخیه زدن تموم شد و انتقالم دادن ریکاوری اونجا بچه رو اوردن بهش شیر دادم البته من بی حس بودم و همه کارارو پرستار کرد بهم گفتن تا یازده تو ریکاوری میمونم ولی فقط یه ربع موندم و انتقالم دادن اتاقی که بهم داده بودن ، عصر باوجودپمپ درد احساس درد کردم ک برام شیاف گذاشتن و بهتر شدم