پارت دوم🚫
سوپر وایزر شروع کرد داد زدن ک دکتر این خانم کیههه؟کی بخش زایمان ایشونو چک کرده؟چرا ولش کردید امون خدا؟؟اومد منو و داداشمو کشید کنار گفت دخترم من نمیتونم بهتون بگم چیشده ولی باید ختم بارداری بشی ولی اینجا ما تجهیزاتی ک مناسب شما باشه نداریم برو کمالی یا البزر فقط خواهش میکنم همین الان برو ،حتی تا دم در بیمارستان اومد باهامون فقط گفت برو ب امان خدا همین الان برو مدارک و نشون بده خودشون میدونن چکار کنن منم الان زنگ میزنم زییس بیمارستان البزر ،منم فکر کردم نهایت میخوام زودتر زایمان کنم و تنگی نفسم خوب بشه،ب شوهرم زنگ زدم برو خونه ساک و وردار بیار البرز ،همینک رفتم البرز تعطیلات ۲۸ صفر بود و جز اورژانس همه جا تعطیل بود و هیچ دکتری نبود ،مدارک و نشون دادم دکتر زنان اومد گفت من ب شما دست نمیزنم دست زدن ب شما یعنی تیر خلاص ،گفتم چرا نمیگید چیشده؟؟من چکار کنم ؟گفت کرج وقت خودتو تلف نکن برو تهران، برو شریعتی یا امام خمینی اونا تجهیزات بهتری دارن برای شما ،(یه جورایی گفت ممکنه حین عمل بمیری و درد سر بشی برا من)من م نمیدونستم قضیه چقدر جدیه اومدم تخت جمشید مدارک و نشون دادم گفتم دوتا بیمارستان ردم کرده شما منو قبول میکنید؟گفت آره، بستری م کرد و همه کارا رو کرد بعد دو ساعت دکتر قلب گفت متاسفم منم نمیتونم شمارو قبول کنم پاشو برو تهران کرج نمون ،سوپر وایزر با همسرم صحبت کرد گفت ما اجازه نمیدیم با پا شخصی ببرید باید با آمبولانس بره ،ولی من تماس میگیرم تهران براتون بیمارستان رزرو میکنم خانم شما باید مستقیم بره ای سی یو ،یک ساعت تمام فقط تلفن زد و صحبت کرد تا بالخره بیمارستان امام خمینی تهران منو پذیرفت و با آمبولانس منو از تخت جمشید ساعت ۴ صبح فرستادن امام خمینی تهران

۳ پاسخ

خاک بر سر این مملکت داریشون که اینجوری فقط آدمو پاس میدن گوه توی تجهزاتشون

وای چه استرسی

واای خداااا چیده بود مگه ...آفرین به روحیه بالات

سوال های مرتبط

مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت اول🚫
من بارداری دوممه اولی هم سزارین شدم ،همه چی عالی و خوب پیش می‌رفت و من داشتم آماده عمل میشدم و دکترم و بیمارستان و انتخاب کردم قرار شد کسری کرج بستری بشم ،در طول بارداری زیاد تنگی نفس میگرفتم یه جوری گ برای چند ثانیه فکر میکردم نفسم حبس شده چند بار دکتر قلب رفتم گفت بخاطر تنگ شدن جای قلب و ریه س و مال بارداریه ک چیزی نیست طبیعیه ،تا اینک رسیدم به هفته ۳۶ بارداری ،یه شب موقع خواب من تنگی نفس م شدید شد هرررکاری کردم ،هر جور خوابیدم و نشستم خوب نشدم ،۷ صبح ب دکترم پیام دادم جواب نداد ،تا فردا غروبش من فکر کردم بخاطر بارداریه طبق گفته دکتر ،ساعت ۵ غروب دیگ طاقت نیاوردم از شانسم داداشم اومد خونمون یاهاش رفتم درمونگاه ک اکسیژن بگیرم دیدم شلوغه داخل نرفتم(خدا رحم کرد که نرفتم )همون لحظه دکترم پیام داد برو بیمارستان کسری چک بشی مشکلی بود بهم خبر میدن من میام ،رفتم بخش زنان بماند ک اصلا تحویلم نگرفتن و هی داد میزد برو بیرون خودم صدات میکنم (با اینک خیر سرش خصوصیه )منو اصلا چک نمیکرد تا اینک شروع زدم ب داد زدن و گریه کردن تا اومد بالا سرم،فشارم و گرفت و اکسیژن خونمو گرفت با غر گفت خوبی ک چرا الکی وقت مارو گرفتی و کلی چرت و پرت گفت ،گفتم نفسم بالا نمیاد خیلی حالم بده گفت بما مربوط نیست برو اورژانس ب دکتر عمومی بگو ،رفتم اورژانس دکتر برام آزمایش نوشت گفت اورژانسی بده ،نیم ساعت ک نشستم دیدم دکتر بدو بدو داره میاد سمتم ،داداشمو کشید کنار گفت همین الان دکتر قلب و ریه باید خانم و ببینه،همون لحظه دکتر مقیم قلب بیمارستان اومد بالا سرم با دستگاه اکو تو سکوت اکو کرد و رفت و داداشمو کشید کنار و قایمکی باهاش صحبت کرد، همون لحظه سوپر وایزر بیمارستان با چند تا دکتر ریختن بالا سرم
مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت سوم 🚫
هوا روشن شده بود و من از عصر روز قبل درگیر بیمارستان بودم ک یه جا منو بستری کنن،با تخت آمبولانس مستقیم منو بردن ای سی یو امام خمینی(و همچنان ب ما نگفته بودن چیشده)من فکر میکردم نهایت یکی دو روز میمونم و زایمان میکنم نمیدونستم چی در انتظار منه.یکی دو ساعت بعد بستری کلی دکتر میرفت و میومد و تلفنی صحبت میکردن و هی زنگ میزدن اینور اونور ،حتی اجازه نمیدادن من از تخت بلند بشم برم دسشویی میگفتن حق تکون خوردن و حتی آب خوردن نداری مدام دارو میزدن و دستگاه اکسیژن و و دستگاه قلب از پرستار پرسیدم چیشده گفت خدا بهت رحم کنه ،دختر قلب و ریه ت در معرض انفجاره ،فشار ریه ت ۹۵ ،باید بری سیتی انژیو، اینو ک گفت (با صدای آروم گفت)من از ترس داشتم سکته میکردم ،منو بردن سیتی انژیو گفتن در کنار فشار خون ریه بالا آمبولی ریه هم کردی و هر لحظه ممکنه اتفاق بدی بیفته (من سی پی آر بودم یعنی آماده باش داده بودن ک هر لحظه ممکنه نیاز ب احیا داشته باشم ....
فاطمه فاطمه قصد بارداری
پارت ۴
کم کم دردام شروع شد و زود تموم میشه با تکنیک تنفس تحمل کردم ماما رفت و ی قوطی ادرار اورد گفت اینم باید انجام بدی سرم قطع کرد گفت با سرم برو بیا تا دوباره nst بهت وصل کنم رفتم انحام دادم اومدم دراز کشیدم دوباره دستگاهه وصل کرد هی دردام زیاد شد ولی با تنفس تحمل کرد ی نیم ساعت یکساعتی بود ک ماما رفت کسی پیشم نبود شوهرم پیامم دادگفت چطوری گفتم نمیتونم تحمل کنم برو رضایت بده ک سزارینم کنن گفت ن چند سالی هست ک ممنوع شده نمیزارن قربون صدقم میرفت من فقط اشکم میومد مامانم زنگ زد گفت چجوری گفتم خوبم نفهمید ک سرم فشار بهم وصله شوهرم زنگ زد گفت مگه سرم فشار بهت وصل نی گفتم چرا گفت مامان نفهمیده گفت ن درد دارم دعام کن ساعت ۳ نیم بود ی مانا دیگه اومد بالا سرم nstخورده بود بهم دوباره ژل زد درستش کرد گفت تکون نخور تا درست کار کنه گفت بزار معاینه کنم ببینم چجوری معاینه گرد گفت ۲ سانتی گفتم یا خدا انقد درد کشیدم تازه دوسانتم گفت تکون نخور تا برم نمازم بخونم بیام گفتم باش تا اومد من سوره انشقاق و ۷ بار دعای ناد علی خوندم و حضرت فاطمه قسم میدادم و موقع دردارم امام صدا میزدم نمازش خوند اومد گفت دستشویی نداری نگفتم اره گفت خو برو بیا رفتم اومدم دردام زیاد میشد ولی وقتی میدید دارم تا تنفس تحمل میکنم تشویقم میکرد گفت عالیع کلاس رفتی گفتم ن گفت دردات ک شروع شد همینجوری ادامه بده دکتره اومد واسه معاینه گفت اصلا رحمت پیدا نمیکنم جلل خالق و گفت حال ندارم پیداش کنم ماما اومد گفت بزار یچیزی بهت بدم بخوری یکم ابمیوه خرما بهم داد ک خودم گفتم دیگه نمیخورم
هیی nst نگا میکرد میگفت تکون نخور درست ثبت نمیکنه نگوو ک ضربان قلب بچه بالا بود یعنی تا موقعی ک زایدم این ب من وصل بود
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان من پارت هفتم
من دوباره با بحث دکتر شیفت رضایت شخصی دادم رفتم خونم و من نزاییدم😂😂
هر روز از بیمارستان ها زنگ زدن بیا نرفتم دکتر خودمم که نگم هر زنگ میزد که چرا اینجوری لجی فلانی بیا برو تست بده گفتم تست هرجور باشه میدم جز از پایین😂
خلاصه یه هفته گذشت و دوباره مامان بیچاره ام با بابام اومد دوباره مامانم من و همسرم رفتیم بیمارستان من از اول دوست داشتم تاریخ ۴.۲۴ بچم دنیا بیاد که ۲۳م با دکترم هماهنگ شدم گفت نخیر نمیشه الان ۳۷.۶ هستی زوده تست بده اگ مشکوک بود بستری شو میام کلی پشت تلفن گریه کردم اسرار کردم گفت باشه فردا برو میام عملت کنم منتها رفتی بیمارستان بگو ابریزش دارم معاینه هم نمیشم بستری میشی من بیام عملت گفتم باشه شبش من با فیلم بردار هماهنگ کردم😂گفتم فردا عمل دارم نگو زنگ زذه بیمارستان اونام گفتن این تاریخ فلان دکتر عمل نداره زنگ زدن دکترم گفته نه من عمل نداره اخه میخاسته اروژانسی بشم زنگ زد بهم هرچی اومد دهنش گفت ک مگ من نگفتم اوزانسی عملت میکنم تورو باید دکتر شیفت عمل کنه چون رضایت به معاینه نمیدی ولی من دم سوخت گفتم عمل میکنم توام خراب کردی چطور اوژانسی میری ولی فیلم بردار داری گفت چون دوست داری تاریخت این باشه قبول کرده بودم من نمیام😕😕
مامان آسنا و آرسام مامان آسنا و آرسام ۱ سالگی
تجربه زایمان سزارین من
دکترم برای ۳۰ فروردین نامه سزارین داده بود من ۲۶ فروردین کمر درد گرفتم بی‌حال بود فشار ۱۵ بود ساعت ۹ شب رفتم بیمارستان کسرا کرج شخصی هست نوار قلب اینا گرفتن ساعت شد ۱ شب گفتن برو سونو بده بیار ببینم بعد برو خونتون رفتم سونو بدم تا بیارم ساعت شد ۲ونیم شوهرم آنقدر غر زد منو الکی کشوندی اینجا الکی پول خرج میکنی فقط صبح زود باید برم سر کار چون حامله بودم نمیتونستم تند راه برم شوهرم جلو تند تند رفت سوار ماشین شد من موندم عقب خیلی حس بدی من ساعت سه شب باشه یکی دو دقیقه بعد شوهرت سوار ماشین بشی خلاصه دوباره رفتیم بیمارستان به من گفت بشین تو ماشین سونو رو نشون میدم بیام گرفتار شدیم ها اینجا رفت آمد با کله گفت بیا بریم بالا ببین چی میگن باز این ها الکی منو آوردی اینجا خاک تو سرت رفتم گفت باز باید نوار قلب بگیریم شوهرم با اعصبانی ات نگام کرد بعد رفت پایین ساعت سه و نیم بود گفتن بستری میکنیم صبح عمل بشی نفس بچه صفره همون موقع بود که شوهرم زنگ زد داد زد گفت بیا پایین گفتم منو بستری کردن تو برو صبح بیا حالش گرفته شد گفت نه بابا الان حالت خوبه وسایل بچه و خودت آمده هست صبح بیارم بعد آمد بالا کارها بیمارستان و کرد رفت صبح آمد پیشم گفت تو چه جوری درد داشتی آخه نق نمیزدی فلان و بهمان بعد پرستار آمد سوند گذاشت نیم ساعت بعدش منو بردن اتاق عمل بقیه ایش هم میزارم...خودم کامل نوشتم که بمونه برای یادگاری برای خودم
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۵ ماهگی
مامان عسلچه مامان عسلچه ۲ ماهگی
منم تعریف کنم ک چطوری زاییدم😁
بعد از تحقیقی ک از بیمارستان شمال کردم فهمیدم هزینش برای سزارین خیلی زیاده و من فقط ۱ماه مونده بود ب زاییدنم.رفتم بابل پیش دکتر سرشناسی ک پرفسوره و ۹۰ سال سنشه و متخصص زنان و زایمانه...۱ماه زیر نظرش بودم هفته ای ۲بار میرفتم استرس بدی گرفته بودم.نزدیک زایمانم شده بود دکتر گفته بود باید یه بهونه ای برای عملت پیدا کنیم چون سهامدار بیمارستان بابل کلینیک بود بهش گیر میدادن ک زیرمیزی بگیره.چکاپ اخری ک انجام داد ضربان قلبم خیلی بالا بود دکتر خودش تعجب کرد منو فرستاد پیش مشاور روانشناس ک نامه فوبیا بگیرم.گفت نامه رو گرفتی برو بیمارستان کمیسیون پزشکی تایید کنه.۳روز با ساک رفتم بیمارستان و برگشتم یا کمیسیون پزشکی نبود یا جلسه داشتن.دیگه روز اخری پلنگ شدم و گفتم من امروز باید زایمان کنم😁کمیسیون پزشکی بهم گفت گمون نکنم قبول کنن برو خونه اگه تایید شد زنگ میزنیم من اونروز ۱۰۰بار ب دکترم زنگ زدم و خواهش کردم دکتر گفت بمون بیمارستان دارم میام انقد ک زنگ زدم بیچاره معلوم نیست چطوری اومد بیمارستان😄تو راهرو منتظر بودم ک دیدم اسممو صدا میزنن میگن برو پرونده سازی کن دکتر اتاق عمل منتظرته.هل هلکی رفتم پرونده سازی کردم و بردنم اتاق عمل.اقای دکترم برگشت بهم گفت بالاخره موفق شدی عمل شی.خدارو هزار بار شکر همه چی ب خیر و خوشی پیش رفت🥹خدارو شکر بچم صحیح و سالم بدنیا اومد
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۱.
یکشنبه آخرین فرصتم بود ک دردام شروع بشه. من قبلش دوهفته هرچی پیاده روی کردم دردام شروع نمیشد ورزشم نمی‌کردم چون سنگین شده بودم نمی‌تونستم حسشو نداشتم. همه منت میذاشتن سرم ک خودت نمیخایی زایمان کنی. خلاصه دیگ دهم صبحش بیدار شدم رفتیم هممون خونه ابجیم اونجا رفتیم همش میگفتم چیکار کنم ک دردام شروع بشه من میترسم با آمپول فشار میمیرم..دیگع هیچی شب شد ساعت یازده شب بود من نمازمو خوندم و همین ک داشتم دعا میکردم دوباره گفتم من چیکار کنم من دردام شروع بشه من میمیرم با آمپول فشار. ابجیم گفت برو بهداشت زایشگاه ی معاینه بکنن بلکه دردات شروع بشه. خلاصه منم مامانم رفتیم بهداشت زایشگاه. تا همونجا ک می‌رفتیم من داشتم از استرس میمردم.چون اولین بارم بود توی عمرم. ک معاینه میخواستم بشم.رفتم داخل پنجاه هزار ازم گرفتن و خانمه.معاینه کرد. و ضربان قلب بچه رو نگاه کرد بعدش پرسید ک تکوناش چطوره. سونو هم نگاه کرد گفت ۳۹هفته و ۶روزی. من گفتم تکوناش کمه چند روزه اصلا حس نمیکنم ک زیاد تکون خورده باشه.بعدش مامانمو صدا کرد گفت اینو از همینجا ببر بیمارستان. منم گفتم مگه چند سانت بودم گفت تازه رحمت نرم شده. برو بیمارستان بگو ک بچم تکون نمیخوره تا ضربان قلبشو نگاه کنن.من ک نگاه کردم ضربان قلبش خوب نمیرد. بعدش دیگ من اومدم بیرون زنگ زدم ابجیم گفتم اینجوری گفته گفت برو بیمارستان. ماشین گرفتیم رفتیم بیمارستان امام علی. اونجا رسیدیم ساعت دوازده شد. بعدش یک ساعت بعد جواب دادن و ماما معاینه کرد گفت دو سانتی ضربان قلبشم خوبه.من گفتم ک تکون نمیخوره درجا گفت بستری باید بشی. منم داشتم از ترس میمردم. خلاصه پرونده درست کردیم اینا شد ساعت یک شب. من درد داشتم مثلا کم خیلی کم می‌گرفت ول میکرد.
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۷
خب از سه شنبه ورم پاهام کم نمیشد و قفسه سینمم شروع گرده بود ب درد گرفتن و من هی تو اینترنت میچرخیدم ببینم نرماله یا ن اخرش جمعه ی جا خوندم ممکنه آمبولی ریه باشه و خطرناکه مامانم خونمون بود با شوهرم وبچم ک تازه ۶ روزش بود برداشتیم رفتیم بیمارستان پارسا و ویزیت شدم و ازمایش وسونو داپلر پا دادم خودم گفتم ازمابش دی دایمر هم ازم بگیرید چون تو اینترنت دیده بودم برای آمبولی هست دیگه چشمتون روز بد نبینه جوابش مثبت شد و من مردم و زنده شدم چون جمعه بود مریم کریمی نبود کلا بیمارستان جوابا بردم پیش یکی دیگشون تو اورژانس و گفت ما دکتر قلب نداریم امروز اونم باید ببینت برو بیمارستان قلب تهران مام از همه جا بیخبر رفتیم و اون جا من دیگه خودمو باختم و عین چی گریه میکردم چون شنیده بودم امبولی رو دیر تشخیص بدن نتیجه اش مرگه واقعا و به معنای واقعی مرگو جلوی چشمم دیدم اونجا مارو قبول نکردن و گفتن برید بیمارستان امام خمینی و امان از بیمارستان امام خمینی و تیر آخرو بهمون زد و ....
ادامه پارت بعد