خانوما من یه هفته س اومدم شهرستان خونه مامانم موندم باهمسرم
حالا فردا همسرم میخوادبرگرده خونه خودمون و من چندهفته بمونم چون دخترم اونجا خیلی تنهاست ولی اینجا خوشحالترا
ولی دیشب یه اتفاقی افتاد من منصرف شدم
خونه خواهرم بودیم پسرخواهرم ۳سالشه بغل برادرم بود منم داشتم ظرف میشستم وبچم بغل مامانم بود که یهو دیدم صدای گریه شدید دخترم اومد رفتم دیدم بچه خواهرم با یه اسباب بازی محکم زده توی سر دخترم که جاش کاملا ورم کرده بود
حالا منم بردم بچه رو اروم کنم دیدم سریع مامانم اومد گفتش نه بابا چیزی نشده بچه اومد اسباب بازی بندازه به داییش خورد توی سر بچه تو
و کلی رفت پسرخواهرمو بغل کرد
ازقبل میدونستم که بچه های خواهرم کلا براشون عزیزترن
خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم
حالا امشب برادرم اومد و دوباره بحثش پیش اومد و گفت مراقب دخترت باش و ازاین حرفا دوباره مامانم شروع کرد به طرفداری ازاونا
حالا منم پیش خودم میگم برگردم خونمون وقتی اینجوری میکنن
واقعا همیشه بچه های خواهرم برام عزیزبودن ولی انتظارهمچین برخوردی رو از مامانم نداشتم
حالا همسرم میگه زودتصمیم نگیر بچه داره دندون درمیاره اونجا دست تنها اذیت میشی نمیدونم چیکارکنم دوست ندارم بمونم

۱۸ پاسخ

بنظرم چند هفته زیاده درسته خونه باباته ولی بعد از ازدواج دیگ مث قبل راحت نمیشه ادم اگ میخای بمونی دو سه روز بمون برگرد خونه خودت بچتم خونه خودت راحتتره ربطی ب تنهاییش ندارع هرروز ببرش بیرون تو کالسکه بگردونش حوصلش سر نره

بنظرم بخاطر دخترت بمون. من خودمم زیاد با مامانم راحت نیستم یا تو مهمونی خیلیارو اصن دوست ندارم اما قشنگ وقتی میرم میبینم چقدر بچم فرق کرده چقدر خوشحال شده،هر چند به خودم خوش نگذره چون فامیلمون همه بچه دوستن تحویلش میگیرن خود بچه یه جا جدید میبینه وگرنه به خودم باشه با اینکه خیلیم باهاش وقت میگذرونم همش خونه ایم بچه هم تو یه اتاق چقدر میتونه چیر جدید کشف کنه.احتمالا حق با تویه و مادرت فرق میزاره شاید چون اوانارو بیشتر میبینه و یه جورایی خودش بزرگشون کرده.اما خب بری هم چیزی عوض نمیشه فقط هر وقت میان تو بشین و مواظب بچه ان باش اذیتش نکنن دیگه هرچیم شد به خودت بگو مامان منم این مدلیه دیگه ، چون دست تنهام اذیت میشی واقعا

خوش بحالت شوهرت موافق خونه بابات بمونی شوهر من نیمذاره از یک متری خونشون رد بشم

ببین به پسر و دختری نیست به نظرم اونا چون پیششن عزیزترن همین پس اگه رفتار مادر منو ببینی چی میگی اگه برا بچه های خواهرم که دخترن مادر بزرگه برا بچه من زن پدربزرگه

ن بنظر من بمون دست تنهایی خیلی بده مطمئن باش فرقی نداره براش نوه ها

من به دلایلی ۵ ماهه خونه مامان بابامم. یه بار از دست مامانم ناراحت شدم اما اومدم خوبیاشو که دیدم بیشتره فقطم همون یه بار بود ناراحتم کرده بود بخشیدم حتی جمع کردم برم دیدم ناراحت شده باز موندم به نظرم اصلا مادرتو ناراحت نکن نگا خودت چقدر بچتو دوست داری اونم همینقدر تو رو دوست داره بازم خودت بهتر میتونی تصمیم بگیری گلم.

نمون اعصابت خورد میشه

منم الان ک بچه دارم خونه خودم راحت ترم، بنظرم اولویت بچه هست، این مدت ک شما میخوای وایسی بنظرم زیاده، ولی اگه وایسادی هم خودت حواست به بچه باشه و مواظبش باش🌹

اگه شوهر من بود ک دیگه کلا نمیزاشت برم خونه بابام 😂

هرجا خودت راحتری بمون، چون الان بچه اذیته بخاطر دندونش، خودتم ناراحتی بیشتر به اعصابت فشار میاد، خونه خودت تنها باشی بنظرم بهتره، ولی در کل بخاطر بجه ها از بزرگترا مثلا مادر یا خواهرت ناراحت نشو، چون بچه ها بزرگ میشن یادشون میره ولی کدورت بررگترا می مونه، بخاطر همین بنظرم بری هم یکم فاصله بگیری بهتره هم اعصابت راحتره

خونه خودت راحتی با شوهرت برگرد تو خونه خودت درد داشته باشه راحت گریه می‌کنه پامیشی می‌شینی اونجا باید مواظب خواب بقیه باشی

من بدون شوهرم دو هفته بیشتر نمیمونم چون صلاح نمیدونم در کل با اینکه خانوادم بهترین رفتار با خودم و دخترم دارن حتی هزاری هم نمیزارن خرج کنم پیششون هستم
من از وقتی ازدواج کردم فقط همون دوماه ونیم ک حامله بودم ویار شدید حالم خیییلی بد بود نه اشپزی میتونستم بکنم شوهرم گفت برو تا بهتر بشی چهل روز موندم وگرنه فقط دو هفته میمونم

عزیز دلم مادر شدی حساسی هممون همینیم اما مادرت میخواد ناراحتی پیش نیاد بعدم اون بچس متوجه کاراش نیس داداشتم گفته یعنی مواظب باش
مادرت میخواد مثلا بچه خواهرت دعوا نکنی یا حرفی پیش نیادحق با شوهرته زود تصمیم نگیر اما چند هفته هم زیاده ۱۰روز بمون برو خونتون

من خودم به شخصه اگه از خونت رفتی شهرستان برا دیدن بازم اونا عزیز ترن من اینجور رفتاری ببینم میرم خونم عزیزم

بنظرم ممکنه یکم بد برداشت کرده باشی
من خانوادتو نمیشناسم ولی فکر نمیکنم قصدشون فرق گذاشتن باشه اون بچه سه سالشه الان میفهمه ممکنه حسودی کنه حس بد بگیره رفتار با اونم خیلی مهمه از طرفیم شاید میخواد اونا همچین فکری نکنند که بچه تو اومد اونارا فراموش کرده

سخته در کل واقعا ادم حس میکنه انگار اصافیه بعصی وقتا منم اونجوری هر جور راحتی شایدم اصلا منظوری نداره بمون

مامانم خیلی طرف داری داداشمو می‌کنه پس من چی منم گناه دارم خب

برو عزیزم منم هر موقع مامانم باهام دعوا مکنه خونش نمی‌مونم میرم

سوال های مرتبط

مامان مهیار مامان مهیار ۷ ماهگی
سلام مهربونا. شب بخیر. اومدم یه تجربه رو باهاتون به اشتراک بذارم. امشب پدر و مادرم و خواهرم مهمونم بودن. شام قورمه سبزی داشتیم. سر سفره، مهیار همش سینه خیز میومد سمت غذا. هرچقدر میذاشتمش عقب یا اسباب بازی میدادم دستش میومد سمت سفره و غذاها. منم خیلی گشنم بود، با مامانم و خواهرم هم مشغول صحبت بودیم، یکی از استخون ها رو تمیز کردم و درازش کردم و دادم دستش. استخون سفت بود و اصلا فکر نمیکردم که بتونه بشکندش. سرم و چرخوندم و مشغول صحبت شدم. یهو بعد چند دقیقه که نگا مهیار کردم، دیدم سرخ شده و خس خس میکنه. جیغ کشیدم و سریع برش داشتم و چرخوندمش و زدم پشتش اما فایده نداشت. محکم جیغ کشیدم و مامانم و صدا زدم. مامانم و خواهرم اومدن و بچه رو از دستم کشیدن. من ترسیده بودم و فقط های های گریه میکردم و خودم و میزدم و خودم و لعنت میکردم. خواهرم سریع دست کرد داخل گلوش و گفت یه تیکه استخون گیر کرده. مهیار هم با لثه هاش و دوتا دندون کوچولویی که تازه درآورده بود دست خواهرم و گرفته بود و نمیذاشت استخون و در بیاره. در کل شاید ۲ دقیقه طول کشید تا بالاخره استخون در اومد اما من مردم و زنده شده. به تمام معنا، من مردم.... بعدا نگاه کردیم دیدیم یه تیکه از استخون رو شکونده بود و چون دراز کش بوده، سریع رفته بود پایین. تیز بود و گلوی بچم و زخم کرده بود. توروخدا مراقب بچهاتون باشید و اشتباه من و تکرار نکنید. من هنوزم دستام داره میلرزه. نمیدونم اگه خواهرم نبود چیکار باید میکردم و چه خاکی به سرم میشد.
مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۸ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۳۹

وقتی خواهرم فرار کرد و رفت بچه‌اش ۱۰ ماهش بود و من ۱۵ سالم.
تمام مسئولیت این بچه رو به عهده گرفتم.
پسرش شیر مادر می‌خورد با رفتن نیارا خیلی بی‌قراری کرد اما چاره‌ای نبود.
یادمه چند شب تا صبح بیدار موندم تا بچه به شیر خشک عادت کرد.
تمام مسئولیت‌هاش از حموم بردنش تا خوابش و نگهداری و آروم کردنش همه چیزش با من بود پسر نیارا شده بود پسر من...
از شانس من دقیقاً همون زمان کرونا اومد ،
مدرسه‌ها آنلاین شد من که اون موقع اصلاً هیچ گوشی نداشتم و اجازه هم نداشتم گوشی داشته باشم مجبور بودم با گوشی مدل پایین مامانم که حافظه نداشت و اینترنتش ضعیف بود و همیشه هنگ میکرد، سر کلاس باشم.
وای از اون روزی که مامانم خونه نبود و کلاس‌های من شروع می‌شد ، دقیقاً اونجا بود که احساس کردم نمی‌تونم درسمو ادامه بدم چون این وضعیت واقعاً برام غیر قابل تحمل بود.
کلاس‌های آنلاین وقتی گوشی ندارم،
بچه‌ای که افتاده گردنم، خستم کرده بود...
یه روز خونه خالم بودیم که یکی تماس گرفت با مامانم گفت خواستگاره...
مامانم معمولا جواب همه خواستگارا رو یکی می‌داد، به همشون می‌گفت بچه ست ، داره درس می‌خونه.
اما اون شب بهشون گفت خبرتو می‌کنم
مامان فاطمه زهرا🧿🌹 مامان فاطمه زهرا🧿🌹 ۱۳ ماهگی
الان کلی تاپیک خوندم که مامانا بچه هاشونو روی تخت خودشون میزارن و بهشون وابستگی شدید دارن ((حالا بماند که شوهره نیستش یا روی زمینه یا توی یه اتاق دیگه می‌خوابه....من شوهرم شبکار باشه یا خونه باشه دخترمو توی ننو ی کنار تختم میخوابونم در طول روز بغلمه میبوسمش بازی فیزیکی داریم کنارش دراز میکشم ولی موقعه ی خواب توی رختخوابش می‌خوابه دیروز میخواستم برم جایی کار داشتم گذاشتمش پیش مامانم اصلا بهانه م رو نگرفت کلا مامانمو خیلی دوست داره مامانمم همینطور نوه ی اوله و کلا خیلی میخوادش موقعه ی که برگشتم اصلا نیاومد سمتم😐😐😐از تو بغل مامانم تکون نخورد فقط پستونکشو میخورد و قلط میزد روی مامانم مامانم گفت از وقتی رفتی بلند میشم جایی برم گریه می‌کنه میگه جفتم بمون....از طرفی میترسم دختر حس وابستگی نسبت بهم نداشته باشه از طرفی خوبه که با مامانم مچه چون می‌خوام برم سر کار یه تایمی رو ولی اینو می‌خوام بگم یعنی بده شبها پیش خودمون نمیخوابونیمش؟؟؟؟؟اخه من جفت شوهرم نباشم وقتی خونه نه اون می‌خوابه نه من مگر اینه دعوای حدی کرده باشیم 😁 به خون هم تشنه باشیم