تجربه زایمان پارت چهارم،،
با هزار بدبختی تونسته بودن جلو خونریزی رو بگیرن ک منی که از همه بی‌خبر فقط گریه میکردم که توی سن کم رحممو برداشتن و معلوم چه بلایی سرم اومده،،از شدت گریه و درد و لرز حس مرگ داشتم،،یه چیزی هم یه اسم درن با شلنگ و بخیه تو شکمم وصل کرده بودن که خون اضافه شکمم خالی کنه که خودش بدتر ترس و درد داشت..
با هزار درد منتقلم کردن icu و تو اتاق جدا از بقیه مریضا ایزوله کردن و قرار شد ۳ واحد خون بهم وصل کنن و هر روز هموگلوبینم و چک کنن،،ترس و مرگ و با تمام جونم حس میکردم،از شدت سردرد و درد گردن و تمام بدنم به معنی واقعی زجه میزدم،،
تو icuدکترا اومدن بالا سرم و تنها چیزی که بین حرفاشون فهمیدم این بود که شریان های خونی رحم رو بستن و رحم از شدت نازک بودن فرو میریخته و به زور دارو و بستن رگهای خونی تونستن نگهش دارن و دردهای لگنی شدیدم بخاطر اینکه رگهای رو بستن و خونرسانی رو قطع کردن و فقط یه رگ نازک به رحم گذاشتن تا رحم خودشو کم کم بازسازی کنه..

۵ پاسخ

وااای عزیزم الهی بگردم چقدر درد وسختی کشیدی مادر
خدا کمکت کنه و بهت سلامتی بده

عزیزم چقدر سخت بوده. تو یه مادر قوی هستی. ان شاءالله در آینده بچه ات باعث افتخارت بشه و خودت هم زود زود خوب بشی

الهی بگردم چه تجربه سختی داشتی

زایمان اولته چرا این جوری شدی

وای عزیزم🥺🥺🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان دونه برف💙 مامان دونه برف💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت سوم،،
چون بارداری اول خدری از کمر گرفته بودم دیگه نمیشد بی‌حسی اسپاینال بگیرم ،و قرار شد بیهوشی کامل بگیرم و بدی اینکه ماجرای من داشت اینکه همه چیو و می‌شنیدم و می‌فهمیدم چه بلایی سرم میاد،،دکترا میگفتن سنش کمه برداشتن رحم یه دردسر بزرگه و بعد زندگی نرمالی نخواهد داشت و کلی نگران بودن ،،فقط لحظه آخر فهمیدم یه دکتر عروق اومد و گفت اگه بتونیم رگهای رحمی رو ببندیم تا خونریزی قطع بشه و اگه نشد اونوقت رحم و برداریم،،
همینجوری داشتن حرف میزدن که دکتر بیهوشی کامل برام زد و دیگه نفهمیدم چی شد،فقط زمانی به هوش اومدم ساعت ۴ عصر بود و تو ریکاوری بودم و داشتن بهوشم می‌آوردن، ،به شدت میلرزدیم، ،به حدی میلرزیدم که دو نفر فک و دستامو گرفته بودن که تکون نخورم، دوتا پتو روم بود،کلی دارو بهم میدادن ولی به خاطر حجم زیاد خونریزی که داشتم بدنم واکنش شدید شد،
طبق گفته خودشون ۵ برابر عملای عادی داروی انعقاد خون بهم دادن بودن و دوز داروی بیشهوشیم هم بالا بوده برا همین تب و لرزم زیاد بوده،،
مامان دونه برف💙 مامان دونه برف💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت دوم،،
ساعت ۱۰:۳۰ بردنم اتاق عمل،،در حین عمل دکتر کلی فحشم داد😂چون میگفت رحمم واریس شدید گرفته و خیلی نازک شده و چون فاصله بارداریام کم بوده اینجور شدم..
خلاصه جفت رو بود و چسبیده بود،بچه تو کانال بود و با هزار مکافات جفت و اول در آوردن و بعد بچه رو،تنها شانسی داشتم بچه دستگاه نرفت..
چهل دقیقه با هزار مکافات بخیه زدن،رحم نازک شده بود و باید ظریف بخیه میزد،،
ساعت ۱۱:۳۰آوردن ریکاوری،،
قرار شد تو خدری ماساژ شکمی بدن،هنوز دست به شکمم نزده بودن شروع کردم به لرزیدم و خونریزی شدی،،آنقدر خونریزی شدی بود که دکتر خودم و یه دکتر زنان دیگه ای اونروز عمل داشتن بردنم دوباره اتاق عمل و هر کار کردن خونریزی بند نمی اومد و فشارمم رسیده بود به ۷ و هموگلوبینم رو ۷ بود ضربان قلبم اومده بود پایین و عملا مرده بودم،،
دو،سه تا دکتر بودن که همه هم نظر بودن رحم و در بیارن چون خونریزی رحم شدیدییی شده بودم و از شوهرم رضایت گرفتن برا عمل دوم و حتی احتمال دادن زنده بیرون اومدنم نبود
مامان دونه برف💙 مامان دونه برف💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان ..... مامان ..... روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت دوم
دکتر اومد و گفت بالون بزارن که دهانه رحم رو باز کنه
ماما نتونست بالون رو جا بده چون دهانه رحم خیلی بالا بود دستش نمی‌رسید
دکتر خودش امتحان کرد باز دید نمیتونه خواست با اسپکویل بزاره که فکر کنم چهار تا اسپکویل استریل باز کرد آخرش هم نتونست بزاره
خیلی اذیت شدم اینجا خیلی درد داشت فکر کنم اینجا دهانه رحم زخم شد که بعد از اون هرچی معاینه میکردن من میکردم زنده میشدم و تا نیم ساعت دل درد میشدم
بعد دیگه دوباره با دست به زور جاش داد و وقتی با سرم پرش کردن که باد کنه داخل رحم ،کارشون که تموم شد رفتن
پنج دقیقه بعد صدای ترکیدن بالون رو شنیدم و کلی آب ازم اومد بیرون که همون سرم ها بودن
صداشون زدم که اینجوری شده و کلی تعجب کردن که چطور ممکنه بالون بترکه امکان نداره
دکتر کشیدش بیرون و دید واقعا ترکیده
و دیگه نزاشتن ،بهم سرم وصل کردن که آمپول فشار زدن داخلش
ساعت یک بود ،مرتب نوار قلب رو چک میکردن .
یک نیم شیفت عوض شد و باید معاینه میشدم
به خاطر اینکه سر بالون اذیت شدم با هر بار معاینه کلی درد می‌کشیدم
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳#
بعد معاینه و سونو بهم لباس دادن و گفتن برو بالا برا زایمان
حالا من که آمادگی نداشتم ولی واقعا خسته شده بودم و دلم میخواست زودی زایمان کنم قیافم اینجوری بود😭😐🤔😳😍
ساعت ۲ بود رفتم بالا بخش زایشگاه اونجا رگ گیری کردن ‌و انژوکت زدن که البته ما گفته نماند که ۳ بارش با ناموفق بود و😭🥲 رگ دستمو پاره میکردم دانشجو های ......😤🤬
بعدش کم کم سرم زدن و بازم معاینه کردن که بعضیاشون عین وحشیا بودن و واقعاااا هم درد داشت 💔
دیگه شروع کردن به زدن آمپول فشار که ۳ تا زدن با یکدونه قرص زیر زبونی و آمپول برای دهانه رحم نرم شده🙋
دیگه کن کم دردا داشت شروع میشد و نوار قلب به شکمم وصل کردن و انقباض ها داشت شروع میشد 😵‍💫😊
من همشون رو با نفس عمیق رد میکردم چون واقعا فوق العاده برام عمل می‌کرد 🫂🥰
ساعت ۶ و نیم اومدن معاینه که بعد گفتن سر بچه تو لگن نیس و ورزش کن تا بیاد منم با وجود درد حرکت قر دادن رو رفتم 💪نزدیک یکساعت ورزش کردم و نچتاکید داشتن که موقع درد و انقباض حتما انجام بدم که بهتر عمل می‌کنه 🥴
حرکت سجده رو رفتم ک بنظر من موقع انقباض سخت بود برام ومیگفتن تو اتاق راه برو و ایستاده باش تا بیاد ب لگن
مامان رستا مامان رستا ۱ ماهگی
۲۸ مرداد رفتیم برای زایمان
رفتم برای فشار بستری شدم توی ۳۹ هفته کامل، وقتی رفتم فشارم رو ۱۶ بود بستریم کردن فشارمو با سرم هی اوردن پایین بهم سوند وصل کردن
اصلا هم درد سوند اون چیزی نیس که خیلیا اینجا میگن هیچی هم نیس در مقابل بقیه دردا😂
سوندو وقتی میزنن یه سوزش کوچیک داره مثل سوزش عفونت ادراری
بعدم سریع منتقلم کردن اتاق عمل همه چی یهو انگار روی دور تند افتاد
بهم بی حسی میخواستن بزنن که تا ۳ بار سوزنو فرو کردن تا نخاعمو پیدا کنن بی پدرا😂 ولی بازم دردی نداشت خیلی سریع همه جات داغ میکنه و چیزی حس نمیکنی.
من بعد بی حسی بعد اینکه شکممو باز کردن یه لحظه سرگیجه گرفتمو حالت تهوع و توی اتاق عمل بالا اوردم
همون لحظه بچه رو هم کشیدن بیرون که تا اوردنش بیرون خرابکاریش هم کرد.
خلاصه بخیه رو زدن شکمم بستن ولی انگار هر لایه که میبستن هی فشار میدادن بره تو.
اخراش بی حسیم داشت میرفت چون درد از پهلوهام شروع شد
بعد از عمل که میخواستن منتقلم کنن به بخش شروع کردن به فشار دادن شکم که جیغم رفت هوا خیییلی حرکت داغونیه بعدش از این تخت به تخت منتقل کردنت بدترین حاله.
بعدشم که شب اولو حتما باید با شیاف بگذرونین وگرنه درد نمیزاره بخوابین.
فرداشم که یه از تخت پایین اومدن دارین که سخته ولی نشد نداره.
ولی بدتر از همه اینا برای من حموم بعد زایمان بود که واقعااااا وقتی رفتم زیر اب نشستم رو چهارپایه پانسمانمو که باز کردم فقط گریه کردم چون واقعا حس بدی داره.
فکر کن تا چند روز پیش شکمت از بچه پر بود الان چی داری؟ یه شکم پاره شده و بخیه خورده ی اویزون که از لای پات هم همینطور هی خون دفع میشه🤦‍♀️🤦‍♀️
❤️raha ❤️raha قصد بارداری
تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۵صبح رفتم بیمارستان معاینه تحریکی کردن بهم دوتا شیاف دادن گزاشتن و ساعت ۶اماده شدم رفتم اتاق دیگه خصوصی بود شوهرم و مامانم میتونستن بیان پیشم کیسه ابم رو پاره کردن و معاینه تحریکی شدید انجام میدادم و شکمم روفشار میدادن که اب ها خارج بشه و مردم زنده شدم به ۴سانت که رسیدم اپیدرال زدن عالی بود تا ۹سانت هیچی نفهمیدم کم کم ورزش میکردم دیگه ۱۰ سانت که شدم همه پرستارا اومدن بالاسرم و متخصص زایشگاه اومدن بالا سرم شروع کرد کمکم کنه کم کم حس اپیرودال داشت از بین میرفت دکترم اومد پرستار بازانو نشست رو تخت و دودستی افتاد رو شکمم و فشار میداد که زایمان کنم من فقط جیغ میزدم میگفتن زور بزن من فقط جیغ میزدم گریه میکردم از درد یهو هم تمام دردا رفت یه چیز داغ اومد رو شکمم کلی هم بخیه خوردم دکترم میخواست برش نخورم ولی خودش پاره شد یک ساعت هم گزاشتن رو سینم تماس پوستی شوهرمم اومد پیشم تا یکساعت بعد بخیه ۳بار معاینه شدم و رفتم بخش تهش بگم خیلیی زایمان سختی داشتم و دیگه هیچ وقت نمیخوام تجربش کنم
مامان یسنا و یزدان مامان یسنا و یزدان ۲ ماهگی
پارت چهار
وقتی دیگه داشتم رو به قبله می‌شدم، تازه زنگ زدن که دکترشون بیاد. دکترشون هم با یه خون‌سردی و بی‌خیالی خاصی اومد و گفت:
«باید ببریمش اتاق عمل، کاری از دستتون برنمیاد.»
من، با اون‌همه درد و رنجی که کشیده بودم، حالا باید دوباره می‌رفتم اتاق عمل برای کورتاژ و خالی کردن رحم. فقط گریه می‌کردم... انقدر داد زده بودم و سرم داد کشیده بودن که ساکت باشم، که لب‌هام ورم کرده بودن. صورتم کاملاً بی‌حال و بی‌جون شده بود.
هرچی هم پرسیدم:
«خانم دکتر، چی میشه؟ یعنی باید رحم و تخمدانم رو بردارید؟»
هیچ‌کس چیزی نگفت. هیچ‌کس نگفت: «نه نترس، نمی‌خوایم این کارو کنیم.» هیچ‌کس حتی به سؤال‌هام جواب نداد.
من بودم، با تمام اون دردهایی که تحمل کرده بودم… فقط می‌ترسیدم. هر کسی که می‌خواست نزدیکم بشه، جیغ می‌زدم. می‌گفتم: «به من دست نزنید! درد دارم! درد می‌کنه!»
واقعاً مثل یه آدم شکسته و از خودبی‌خود شده شده بودم… مثل دیوونه ها هر کس حتی خدمه میومد اتاق میترسیدم و میگفتم تورو خدا نه ولم کنین دست نزنین حداقل بی حس کنین بیهوش کنین دیگه نمیتونم...
مامان ..... مامان ..... روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت هفتم

ماما با اینکه من هزار بار گفتم من خون بند ناف باید بگیرم و اون خانم هم اونجا بود وسایل رو آماده کرده بود باز حواسش نبود میخواست بند ناف رو ببره که خانمه بهم داد زد که دست نزن از اینجا به بعد من انجام میدم باید خون رو بگیرم بعد ببری کلی پول دادن هزینه کردن ‌.همون لحظه دکتر رسید و لباس پوشید اومد بالا سرم گفت رحم خونریزی کرده و شروع کرد به تمیز کردن با گاز استریل ،یهو همه ریختن داخل اتاق هرمی ی کاری انجام میداد
یک دارو زد تو سرم ،یکی شکم رو با یخ ماساژ میداد ،یکی یک سرم جدید همون لحظه وصل کرد،خانمه خون بند ناف می‌گرفت باز اومد گفت تکون نخور از خودت خون بگیرم ،یکی دیگه دستگاه فشار سنج و اکسیژن خون وصل میکرد بهم ،یکی هم دارو از آنژیوکت میزد داخل رگ که دهم مزه آهن زنگ زده می‌گرفت دوبار این کار رو کرد ،همه هم میگفتن تکون نخور ولی و از همه طرف داشت ی نفر ی کاری میکرد ،دکتر که با گاز تمیز میکرد چون ذبر بود خیلی اذیت میکرد حس سوزش داشت
مامان مهدی و ماهد✨ مامان مهدی و ماهد✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت ۴
حدود ساعت ۱۱ وارد وان اب گرم شدم و ماما گفت موقع دردا کف لگن رو روی اب شناور کن ، چون باعث میشه جنین راحت تر بیاد پایین...بعد از گذاشت ۲۰ دقیقه حس زور زدن شروع شد ، و دردا خیلی خیلی شدید شده بود...که مامای همراهم ، ماما رو خبر کرد و با کمک همسدم من و از وان به تخت زایمان منتقل کردن ، ماما معاینه کرد و گفت که ۹ سانتم و حدود ده دقیقه تا ی ریع دیگه زایمان میکنم...ولی پنج دقیقه بعد عوامل اتاق زایمان رو صدا کرد که نی نی داره میاد😅منم دیگ از شدت درد همه ی اهل بیت رو صدا میزدم🥲بعد از گذشت حدودا ۳ دقیقه با تکنیک های زور زدنی که ماما میگفت ، نی نی به دنیا اومد و الحمدلله برش و بخیه نخوردم...
و بعد از ۲ دقیقه با چند تا سرفه جفت هم بیرون اومد...
و این بود زایمان حدودا ۲ ساعته ی من😅
و اما بعد از بیرون اومدن جفت😑
ماما گفت که جفت شروع کرده بوده به پیر شدن و احتمال داد که پرده های جفت داخل رحم مونده باشه😑 و شروع کرد با دست رحم رو خالی کردن و چک کردن اینکه بقایای جفت نمونده باشه داخل...و چه ضجه هایی که من از درد اینکار میزدم😑بعد از ۳ بار که اینکار رو کرد...متخصص زنان انکال رو صدا زد تا اون هم چک کنه🙄اکن هم سه باز اینکار رو انجام داد و مطمئن شدن وضعیت رحم نرماله و من رو ول کردن🥲
البته که اگر اینکار رو نمیکردن باید اتاق عمل میرفتم و کو تاژ میشدم😑
ولی خب خیلی وحشتناک بود🥲
ان‌شاالله کسی تجربه نکنه واقعا🌷