پارت چهار
وقتی دیگه داشتم رو به قبله می‌شدم، تازه زنگ زدن که دکترشون بیاد. دکترشون هم با یه خون‌سردی و بی‌خیالی خاصی اومد و گفت:
«باید ببریمش اتاق عمل، کاری از دستتون برنمیاد.»
من، با اون‌همه درد و رنجی که کشیده بودم، حالا باید دوباره می‌رفتم اتاق عمل برای کورتاژ و خالی کردن رحم. فقط گریه می‌کردم... انقدر داد زده بودم و سرم داد کشیده بودن که ساکت باشم، که لب‌هام ورم کرده بودن. صورتم کاملاً بی‌حال و بی‌جون شده بود.
هرچی هم پرسیدم:
«خانم دکتر، چی میشه؟ یعنی باید رحم و تخمدانم رو بردارید؟»
هیچ‌کس چیزی نگفت. هیچ‌کس نگفت: «نه نترس، نمی‌خوایم این کارو کنیم.» هیچ‌کس حتی به سؤال‌هام جواب نداد.
من بودم، با تمام اون دردهایی که تحمل کرده بودم… فقط می‌ترسیدم. هر کسی که می‌خواست نزدیکم بشه، جیغ می‌زدم. می‌گفتم: «به من دست نزنید! درد دارم! درد می‌کنه!»
واقعاً مثل یه آدم شکسته و از خودبی‌خود شده شده بودم… مثل دیوونه ها هر کس حتی خدمه میومد اتاق میترسیدم و میگفتم تورو خدا نه ولم کنین دست نزنین حداقل بی حس کنین بیهوش کنین دیگه نمیتونم...

۹ پاسخ

واقعا چطور تونستن...

قلبم دردگرفت بخدا😥

خدا لعنتشون کنه جیگرم کباب شد کلا درد هایی ک واسه زایمان اولم کشیدم یادم رفت 🥺الهی به اون دل پر دردت الان چطوری بهتری خدا لعنتشون کنه یعنی اندازه ی ده تا زایمان تو انجام دادی
الهی بگردم😔😮‍💨

وایییی🤕

حتما شگایت کن گلم

وای😞

به نظرم حتما شکایت کن.. مو به تنم سیخ شد

وای خدا باورم نمیشه🤦‍♀️🤦‍♀️

وای چه جنایتی مگه انسان نبودن

سوال های مرتبط

مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۵ ماهگی
مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۳
رفتم تو اتاق عمل واسم آمپول بیحسی زدن اصلا نفهمیدم ۵ دقیقه ای هم پاهام بی حس شدن و پرده کشیدن و عمل رو شروع کردن من تازه داشتم در و دیوارارو نگاه میکردم که شکمم رو به تکون هایی دادن و صدای گریه بچه شنیدم دیگه اوردنش چسبوندنش به صورتم حتی تو اتاق عمل گذاشتنش رو سینم شیر بخوره من با نینی درگیر بودم که پردرو برداشتن و گفتن تموم شد رفتیم ریکاوری
تو ریکاوری گفته بودن میلرزیدو اینا لرزش در حد وقتی که تب و لرز میگیری و چیز خاصی نبود
باد ۱ ساعت اوردنم تو بخش
شوهرمو مامانمو دیدم بهم گفته بودن سرتو بالا نگیر که سردرد نگیری منم سرمو بالا نگرفتم اما خیلی حرف زدم سردرد نگرفتم چون پمپ درد و اینا گرفته بودم درد خاصی مداشتم موقع راه رفتن هم بخاطر پمپ درد بازم درد نکشیدم خلاصه که همه چی راحت بود من خودمو واسه بیشتر از این ها آماده کرده بودم اما همه چیز قابل تحمل بود و من الکی گندش کرده بودم به نظرم حتما پمپ درد بگیرید
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۷
دیگه پرستارم یه چند ثانیه بچه رو چسبوند به صورتم و بچه رو برد تقریباً میشه گفت ساعت ۲ اینطورا وارد اتاق عمل شدم تا ساعت دو و نیم بچه به دنیا اومد و ۲:۴۵ ۳ از اتاق عمل بیرون اومدم و منو ببخش انتقال دادن و حدود یک ساعت و نیم بعد هم بچه رو آوردن ساعت ۴:۳۰ بچه را آوردن و همسرم هم بچه رو دید و یه حدود یه ساعت بعد هم رفت بعد دیگه پرستار اومد و توضیحات شیردهی و اینا رو داد و گفت که نباید سرمو تکون بدم و خیلی حرف بزنم منم خیلی سرمو تکون ندادم و فقط برای شیر دادن بچه بودش که یه مقدار سرمو جابجا می‌کردم آها راستی یادم رفت بگم توی اتاق عمل وسط عمل یه لحظه خیلی شدید حالت تهوع پیدا کردم ولی بالا نیاوردم ولی به محض اینکه بخش اومدم دوباره حالم بد شد و این بار بالا آوردم من نمی‌دونستم که باید تو اتاق عمل بگم پمپ درد می‌خوام و فکر می‌کردم باید قبلش بگم برای همین پمپ درد نگرفته بودم و بعدش که بی‌حسیم از بین رفت خیلی درد داشتم با وجود اینکه هم بهم مخدر زده بودن هم شیاف گذاشته بودن و هر چقدر می‌گفتم که مسکن بیشتری بزنید می‌گفتن نمی‌شه
مامان اقاکیان و ماهان مامان اقاکیان و ماهان ۵ ماهگی
پارت هشت #
حالا تو اتاق من بودم یه ماما و اقاماهانی که گریه میکرد و هیچکس نبود حتی وزنش کنه حدودا ربع ساعتی بچم لخت رو میز گریه میکرد که یکی با یه برگه اومد کف پاش رو مهر زد وزنش کرد دیگه لباس تنش کرد و رفت منم هنوز میلرزید و مامابالا سرم هم دست تنها بود با یه دست بند ناف رو گرفته بود میکشید که جفت در بیاد با یه دست دیگه اش شکمم رو با مشت فشار میداد خیلی دردم میومد بهش میگم چیکار میکنی میگه مجبورم دس تنهام بزار همه شو خالی کنم بعدا مشکل پیدا نکنی خیلی درد بدی بود همه زایمان سختی دارن من بعد زایمان سختی هم داشتم انقدر طول کشیده بود که موقع بخیه زدن دیگه بدنم از بیحسی دراومده بود با اینکه با تیغ برام برش نزده بودن اما همون مقداری هم که خودم پاره شده بودم هم خیلی سختم شد تا بخیه زد اخرش یکی رو صدا زد گفت بیا بنظرت بالا هم بخیه میخواد خانمه گفت نزنی براشا جونشو میگیری این بالا خیلی حساسه الانم از زایمانش خیلی میگزره اگه بخوای بخیه کنی باید براش بیحسی بزنی که منم ازبس بیحال و خسته بودن گفتم نمیخواد خودش جوش میخوره فقط یه کاری کنین این همه نلرزم که گفت طبیعیه یه چیزی بخوری درستت میشه حالا کارماما تموم شده من هنوز رو تختم هرکار میکنن نمیزاشتم بیام پایین میگفت باید ماماعامل بیا که اونم سرش بخوره کلی وقت شد تا اومد
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴ :


تو اون انقباضات بهم پیوسته معاینه خیلی دردناک بود و انقباضات و دردهام و بیشتر میکرد
خلاصه فهمیدن نی نی مدفوع کرده و سریع به دکترم زنگ زدن اونم نمیدونم چی گفت که ماما گفت نه خانم دکتر مکونیوم خیلی شدیده اصلا نمیشه باید سریع بره سزارین اورژانسی شه
خلاصه دو تا بهیار و یه ماما ریختن رو سرم و شروع کردن سوند گذاشتن و آماده کردنم واسه عمل...
منم این بین دستشون و گرفته بودم و التماس میکردم حالا که قراره من سزارین بشم توروخدا همین الان بی حسیش و واسم بزنین تا من از شر این دردها راحت شم و اونا میگفتن نمیشه و باید تو اتاق عمل انجام شه منم فقط خدا خدا میکردم زودتر ببرنم اتاق عمل تا از شر این دردها راحت شم
من مثل مرده ها رو تخت افتاده بودم زیرم تشک یه بار مصرف پهن بود و پوشک نداشتم از یه طرف آب های کیسه آب همینجور ازم میریخت از طرفی خونریزی داشتم و چون سوند وصل کرده بودن و گفتن خودت و شل بگیر تا ادرارت بیاد تو کیسه همینجوری ادرار هم ازم میریخت
در برابر دردهای شدیدی که داشتم سوزش سوند خیلی کم و جزئی بود و درد به حساب نمیومد
من بیحال رو تخت بودم و فقط دعا میکردم زودتر برم اتاق عمل
من و با دستگاه ان اس تی و برانکارد بردن سمت اتاق عمل
مامان 𝘉𝘢𝘳𝘥𝘪𝘢👼🏻🍼 مامان 𝘉𝘢𝘳𝘥𝘪𝘢👼🏻🍼 ۳ ماهگی
پارت دوم
خلاصه شانس من روز خیلی شلوغی هم بود کترم تو اون روز بدون من چهارتا دیگه عمل داشت من اخرین نفری بودم که فرستادنم اتاق عمل وقتی رفتم داخل یه اقا هیکلی و خیلی خوشکل امد شروع کرد باهام صحبت کرد و سعی کرد ارومم کنه که استرس نداشته باشم😅بعدش هم یه خانومی امد شروع کرد یه سری سوال های تکراری که تا تو اتاق عمل هزار بار ازت پرسیده میشه😐بعدش دکترم امد گفت الان میخوان ببرنت و سعی میکرد ارومم کنه وقتی رفتم محیط اتاق عمل رو دیدم اینگارخواب بودم هنوز باورم نمیشد که من ۹ماه بارداری رو گذروندم الانم امدم زایمان کنم اصلا انگار خواب و بیدار بودم میترسیدم ولی استرس نداشتم هیچ حال عجیبی داشتم خیلی خلاصه وقتی دراز کشیدم رو تخت و امدن کارامو کردن تا دکتر امد امپول بزنه تو کمرم پرستار امد کفت دکتر رفته کمک یه دکتر دیگه تو اتاق عمل الان نزنید خلاصه که ۲۰دیقه ای همون طوری دراز کشیده بودم رو تخت و فقط ذکر میگفتم و اسم حضرت فاطمه رو زمزمه میکردم خلاصه گذشت تا امد دکتر و امدن برام امپول بی حسی زدن درد زیاد نداشت از زدن انژیوکت خیلییییی دردش کم تر بود
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
همسرم اومد و منم دردام بیشتر شده بود
ماما می‌گفت خیلیا با همسرشون میان با هم آهنگ می‌زارن و ورزش میکنن البته خودشونم برام آهنگ گذاشته بودن رو اسپیکر پخش میشد
منم ورزش میکردم و اسکات میزدم بعد یواش یواش ازم خون می‌ریخت و دردام خیلی زیاد شده بود ماما رو صدا کردم و گفت رو تخت بخواب تا معاینت کنم و معاینم کرد گفت خیلی خوب پیشرفت کردی ۴ سانتی بهم گاز انتونوکس دادن و گفتن فقط موقع دردات دم عمیق بگیر و آروم آروم بده بیرون تا اثر کنه
منم رو تخت دراز کشیده بودم و دردم خیلی بود هی گاز میدادم داخل و آروم میدادم بیرون بعد یه ساعت همین طور که بودم کامل گیج شده بودم و درد داشتم و چشمام خمار شده بود به شوهرم میگفتم آهنگ ساقی هایده بزار برام😂
دردام شده بود هر دو دقیقه و تا ۳۰ ثانیه درد داشتم که هر بار که درد داشتم گاز تنفس میکردم و با دست میزدم تو سر و صورت خودم 🥲
زنگ دکترم زدن که بیاد
منم اینقدر دردم زیاد بود که به شوهرم میگفتم بگو بیان منو بکشن من دیگه نمیتونم اونم هی پیشونیمو بوس میکرد و اشک می‌ریخت و به ماماها می‌گفت یه کاری کنین کمتر درد بکشه ماماها گفتن باید دهانه رحمش کامل باز بشه برای همین داره درد می‌کشه
و منو معاینه کردن بهم میگفتن نفس عمیق بکش اصلا زور نزن
مامان دخترم مامان دخترم روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من
پارت ۲
خلاصه فوری گفتن اتاق عمل آماده ‌کنید خیلی میترسیدم اتاق عمل واقعا برام وحشتناک بود چند نفری ریخته بودن رو سرم خدا خدا می‌کردم منو زود بیهوش کنن ..خلاصه ۱۰ نفر ریختن رو سرم آب زیاد ی ازم خارج میشد کیسه آبم کامل زده بودن تو معاینه زیرم انگاری دریا بود تو اتاق عمل خیلی برام بد رفتاری میکردن حق هم داشتن چون دیر رفته بودم..همونجا لباسمو زود زود در آوردن سوند وصل کرده بودن ار قبل زفتم رو یه تخت دیگ دیدم زیرم پره خونه .داد زدن وای به خونریزی افتاد خلاصه زود زود منو بردن رو یه تخت دیگ ک تخت عمل بود وای ۲۰ نفری ریخته بودن رو سرم دستامو بستن دو نفر یه دستمو ۲ نفر یه دستمو بزور رگ گرفتن خیلی دردم می‌آمد دیدم یه چیزی تزریق کردن به بازوم یه مرد هم بالا سرم بود ازشون پرسیدم بیهوش میکنید گف نه خیلی دردم می‌آمد دیدم باز معاینه کردن دیگ خیلی دردم اومد داد زدم چرا معاینه می‌کنید گف ساکت باش بچه داره میاد میمیری..خلاصه دیگ چیزی یادم نمیاد ساعت ۱ شب عملم شرو شده بود نگو که تو همون معاینه که کرده بودن دست بچه اومده بوده و مجبور بودن جونمون تو خطر بوده واسه همون بیهوش کرده بودن منو .و من بعد عمل قلبم نامنظم میزده من ۵ ساعت تو اتاق عمل مونده بودم پی وی سی کرده بودن..بزنید گوگل می‌فهمید چیه من خودمم نمیدونستم چیه تو نت زدم فهمیدم...یادمه صدام میزنن که پاشو عملت تموم شده هر چی میخاستم پاشم نمیتونستم..هر چه میخاستم نمی‌تونستم دیگ خسته شدم کل زندگیم مث یه سریال باور کنید اومد جلو چشمام و من حسابی خسته شده بودم ار اینگه هر جی میکردم نفسم نمی‌آمد بالا دیگ گفتم بسه و هیچی یادم نمی‌آید باز..از اونجا هم منو آورده بودن ای سیو و تو ای سو منو ان تو بی کرده
مامان لیانا خانم 😍 مامان لیانا خانم 😍 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
اصلا تو درداتون داد نزنید بدتر میشه فقط نفس بکشید تند تند دم و بازدم ، ساعت ۱۱:۳۰ ماما اومد و رفتیم اتاق خصوصی خیلی عالی بود خانم رحیم دل بلافاصله دکتر اومد معاینه کرد گفت اینکه ۸ سانت شده 😂 تعجب کرده بود گفت خیلی خوب پیشرفت داشتی ، بعدم حس فشار داشتم خیلی درد تو کمرم بود ، هر لحظه حس میکردم الان بچه میاد بیرون خیلی حس فشار داشتم ،ساعت ۱۲:۳۰ من فول شده بودم و بعد از اون ماما گفت فقط زور بزن جوری که انگار میخوای مدفوع کنی ،زورت هم باید حساب شده باشه الکی فشار نیار به خودت ، من فقط نفس عمیق میکشیدم و زور میزدم ، توصیه من به شما اصلا جیغ نزنید تو این لحظه و فقط سینتون رو بچسبونین و نفس عمیق بکشید و زور بزنین ، فقط هم موقع درد زور بزنید ، خلاصه زور میزدم کله بچه میومد بیرون دوباره می‌رفت تو 😂😂 دیگه ساعت ۲ رفتم اتاق زایمان ، شکممو فشار دادن بچه اومد بیرون ، بهترین حس دنیا بود یعنی
من خودم به شخصه مثل چی از زایمان طبیعی میترسیدم ولی بستگی به بدنتون و آمادگی شما برای زایمان داره اونقدرا هم که برا خودم بزرگش کرده بودم سخت نبود ، تونستم کنترل کنم دردامو خداروشکر زایمانم خوب بود بیمارستان هم از لحاظ رسیدگی عالی بود ، حتما حتما مامای همراه بگیرین واقعا خیلی تاثیر داره ، دکترمم خانم سجاد نیا بودن ولی روز زایمان خانم دکتر میروکیلی اومدن بالا سرم ، و تمام 😁
مامان دخترم مامان دخترم روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من
پارت ۲
خلاصه فوری گفتن اتاق عمل آماده ‌کنید خیلی میترسیدم اتاق عمل واقعا برام وحشتناک بود چند نفری ریخته بودن رو سرم خدا خدا می‌کردم منو زود بیهوش کنن ..خلاصه ۱۰ نفر ریختن رو سرم آب زیاد ی ازم خارج میشد کیسه آبم کامل زده بودن تو معاینه زیرم انگاری دریا بود تو اتاق عمل خیلی برام بد رفتاری میکردن حق هم داشتن چون دیر رفته بودم..همونجا لباسمو زود زود در آوردن سوند وصل کرده بودن ار قبل زفتم رو یه تخت دیگ دیدم زیرم پره خونه .داد زدن وای به خونریزی افتاد خلاصه زود زود منو بردن رو یه تخت دیگ ک تخت عمل بود وای ۲۰ نفری ریخته بودن رو سرم دستامو بستن دو نفر یه دستمو ۲ نفر یه دستمو بزور رگ گرفتن خیلی دردم می‌آمد دیدم یه چیزی تزریق کردن به بازوم یه مرد هم بالا سرم بود ازشون پرسیدم بیهوش میکنید گف نه خیلی دردم می‌آمد دیدم باز معاینه کردن دیگ خیلی دردم اومد داد زدم چرا معاینه می‌کنید گف ساکت باش بچه داره میاد میمیری..خلاصه دیگ چیزی یادم نمیاد ساعت ۱ شب عملم شرو شده بود نگو که تو همون معاینه که کرده بودن دست بچه اومده بوده و مجبور بودن جونمون تو خطر بوده واسه همون بیهوش کرده بودن منو .و من بعد عمل قلبم نامنظم میزده من ۵ ساعت تو اتاق عمل مونده بودم پی وی سی کرده بودن..بزنید گوگل می‌فهمید چیه من خودمم نمیدونستم چیه تو نت زدم فهمیدم...یادمه صدام میزنن که پاشو عملت تموم شده هر چی میخاستم پاشم نمیتونستم..هر چه میخاستم نمی‌تونستم دیگ خسته شدم کل زندگیم مث یه سریال باور کنید اومد جلو چشمام و من حسابی خسته شده بودم ار اینگه هر جی میکردم نفسم نمی‌آمد بالا دیگ گفتم بسه و هیچی یادم نمی‌آید باز..از اونجا هم منو آورده بودن .