۱۱ پاسخ

قلبمه که❤️

گل برای گل😍😍

ای جااانم چقد قشنگ خوابیده

به چه حس خوبی 😍
عکست خیلی قشنگ شده 👍

چقدر مظلوم و دلنشین خوابیده خدا حفظش کنه

ای جانم دختر زیبای دوست داشتنی عکسش خیلی قشنگ شده🥰💗

ای جانم🥰🥰🥰

خدایاااا🥲🥲😘😘😘

لباسش کو

ای جانم خوشگل خانوم🥰🧿
انشاالله چند سال دیگه رز سرخ از طرف کسی که عاشقشه هدیه میگیره🥹🥹🥹

😍😍😍چه عکس قشنگی

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۱ سالگی
یکی دیگه از کارهایی که توی فعالیتهای روزمره من و دخترم قرار داره کتابخوانیه 📚

تو این سن کتابخونی به شکل رایج برای کودکان خسته کننده است
و من بستری رو فراهم میکنم که داستان در عین کوتاه بودن براش جذاب باشه

و به کتابخوندن علاقه‌مند بشه

ما کتاب رو از روی عکس به زبان محاوره میخونیم
وقتی داستان طولانیه نیازی نمیبینم همه صفحاتش و بخونم و خودم پایانش و میبندم

و خدا رو شکر دخترم از این روش خیلی استقبال میکنه و هر روز برای این فعالیت مشتاقه و چند دفعه در روز از من و باباش میخواد تا براش بخونیم

و چند تا از داستانهای این کتاب و خودش با زبان خودش برای ما تعریف میکنه و ورق میزنه

خیلی از مامانا میپرسن چجوری بچه هامون به کتاب‌خواندن علاقمند کنیم
این یه کار ساده اس
بچه ها اون چیزی میشن که ما هستیم نه اون چیزی که ما میخواهیم
اگه چیزی که توی دست شماست و ازش زیاد استفاده میکنید بجای گوشی موبایل کتاب باشه خودبخود به کتاب علاقمند میشه

روزای اول از کتابهای جلد سخت و پارچه ای استفاده کنید و بعد از کتابهای معمولی اونجوری دیگه پاره نمیشه و عادت میکنه
از کتابهایی که تصاویر زیبا دارن استفاده کنید
مامان دلسا و تودلی🥰 مامان دلسا و تودلی🥰 هفته شانزدهم بارداری
*روز دوم از شیر گرفتن*
دلسا الان دقیقا 37 ساعته که شیر نخورده
دیشب وسط شب یه بار بیدار شد یکم نق زد ابش دادم و خوابید چون کلا قبلشم تو شب زیاد بیدار نمیشد دم صبح بیدار میشد همیشه دیشبم طبق عادتش 6 صبح بیدار شد به گریه پاشدم بغلش کردم یکم راهش بردم یکم اب دادم بهش دوباره اوردمش تو رختخوابش نخواستم خوابش بپره یکم خوابش برد دوباره بیدار شد باز بغلش کردم یکم دوباره گذاشتمش تو تشکش گفتم مامان باید بخوابی گفت می می گفتم اوخه خلاصه حدودای ساعت 7.15 خوابش برد تا 10 که بیدار شد
همیشه وقتی بیدار میشه حال ندارم خودم زود از رختخواب بیام بیرون نیم ساعتی وول میخوردیم و شیر میخورد امروز صبح گفتم پاشو بریم بیرون باز گفت می می گفتم اوخه و نشونش دادم خندید ول کرد رفت بهش صبحونه دادم بعدش یه سه ساعتی بردمش پیش مامانم اونحا بهش خوش میگذره مامان بابام باهاش بازی میکنند تا عصر که رفتم دنبالش اومد چسبید بهم باز یکم بهونه گرفت بهش میوه دادم خورد پیش مامانمم که بود بهش نهار داده بود دیگه تا عصر اونحا بودیم حوصلش سر رفت پاشدیم رفتیم خونه مادر شوهرم
شوهرمم اومد اونحا دیگه تا حدودی ساعت 10 اونجا بودیم حالا این بین خیلی باهاش بازی کردم توپ بازی قایم موشک و کلی بدو بدو خواستم خسته بشه
ساعت ده اومدیم خونه باز یکم بازی کردیم کتاب براش خوندم یکم گوشی دستش گرفت چراغا را خاموش کردم گفتم باید بخوابیم ساعت 11.30 هم بهش شام دادم خورد
دیگه اوردمش اوردمش تو اتاقش یکم زدم تو کمرش خوابش برد خدا را شکر
تا ببینیم شب دوم چجوریه
در کل امروز کمتر از دیروز بهونه ی شیر خوردن گرفت