سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۵ سالگی
سلام خانما خوبین خیلی حالم بده حالم گرفتس تورخدا بیان بگین چ کار کنمپسرم یه دوست داره همسن خودش همسایمونن بعد پسرم همیشه عشق فوتبال همش دوست داره فوتبال بازی کنه .چشم گوشش کلا بستس تااینکه این دوستش میاد باهم بازی میکنن پسره همش میگ بریم تو تختت پسرم میگ بیا فوتبال اون فوتبال دوست نداره یکی دوبار تو تخت شک کردم بهشون نزاشتم برن تواتاق بازی کنن تا پسره میومد میگف بریم تواتاق درهم ببندیم من نمیزاشتم امروز خودم زدم ب خواب ببینم چ میکنن امدن گوشی بردن ازخودشو عکس گرفتن پسرم رمز گوشی بلد نیس فقط دوربین روصفحع هست امد گف مامان گوشی باز کن تو نبین من شک کردم گوشی باز کردم رفتم تو گالری دیدم پسره شلوارش دراورد واینکه پش هم دیدن میگن امپول بازی .خیلی حالم بد شد امروز سه نفر بودن یکی دیگ هم پیشش بود خیلی حالم بده پسرم کلی دعوا کردم اونا انداختم بیرون پسرم کلی گریه ک ب بابام نگو میکشم .من قصدپ این ب باباش بگم ولی ن جلو خودش خیلی حالم بده چ کارکنم زنگ مامان پسره میزنم میگ کمال سنشون داشتن امپول بازی میکردن ولی باباش میگم خودمم دعولش میکنم .
مامان مهراد مامان مهراد ۵ سالگی
مامانا پسرم امسال پیش دبستانیه برای اینکه اضطراب جدایی داره از هفته قبل بردمش مهد تا مثلا عادت کنه و برای پیش مشکل نداشته باشه روزی که رفتم ثبت نام مدیره مهد کلی سخنان پندآموز گفت و بهم گفتش بچه داشتیم تا دوماه پروسه جدایش طول کشیده شما بیا بشین تا وقتی بچت عادت کنه دیروز پنجمین روزی بود که پسرمو بردم مهد مدیرش اومد گفت باید بری تو حیاط بقیه بچه ها بهونه ماماناشونو میگیرن من و از پسرم به زور جدا کردن اونم فقط پشت پنجره گریه میکرد منم هرچی باهاش حرف میزدم فایده نداشت تا دیگه مربی مهد به بهونه پسرم همه بچه ها رو فرستاد تو حیاط تا بازی کنن بعدش دیگه اومدیم خونه پسرم دیشب قبل خواب کلی گریه کرده توی خوابم همش ناله میکرد و بغض میکرد صبحم با گریه بیدار شد انقد گریه کرد که بالا اورد منم دیگه بردمش حموم دیرشد نبردمش مهد ولی خیلی ناراحتم حس میکنم رفتار مدیر ومربی مهد درست نبوده اینطوری اضطراب بچم بیشتر شده 2تومن بیانه برا ثبت نام دادم بنظرتون مهدشو عوض کنم؟؟؟پیش یه روانشناس خوب نوبت گرفتم خیلی رضایت مراجعه کننده هاش زیاد بود مخصوصا بچه‌های مثل پسر منو با بازی درمانی مشکلشونو حل کرده
انقد ذهنم درگیره دیشب ساعت۴خوابیدم🤦
مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..