مامانا کمک واقعا دلم نمیخواد اینجوری کنم داغونم من تا دو ماه پیش کمک خانوادمو داشتم حداقل هفته ای دوروز با اونا بودم اما الان مادرم پا درد گرفته نمیتونه بیاد خونمون منم ی روز در هفته میرم سر میزنم میام داِغونم خونمون طبقه ۴ بدون آسانسور با این وجود میبرم مهو میارم یعنی شده روری ۶ بار من این پله هارو میرم با دختر کوچیکم بقل میارم حتی ی روزایی لیانارم بقل میکنم دوتایی میارم دست تنها شدم خیلی داغونم کمر درد پادرد از طرفی تنظیم خواب بچه ها کارای خونه خوردو خوراک سالم از همهههه بدتر سر همه چی با دختر بزرگم چالش دادم یبوست یبوست پیدرولاکس و چه میدونم انجیر خیس و اینا هیچ کدوم‌نخورد ترس از دفع داره حمام به زور میاد نمیذاره موهاشو شونه کنم از طرفی کم غذا یعنی اینا بدتر داغونم کرده اصلا پیر شدم انگار نه حوصله رسیدن به خودم و دارم عصبی شدم بزرگ همش میگه تو مامان بدی شدی 😢 من دیگه دوست ندارم چیکار کنم نسکافه میخورم قرص مولتی میخورن اما واقعا کم میارم بی خوابی داغونم کرده چیکار کنم عصبانی نشم آخه

۶ پاسخ

اول اینکه خدا قووووت
دوم اینکه بهترین مامانی💜
سوم اینکه بد غذا و بیخوابی و بداخلاقی بچه ۸۰درصدش بخاطر یبوسته
درمانشم فقط پیدرولاکسه
شش ماه الی یکسال باید مرتب بدی هر روز تو‌چایی صبحونش بریز متوجه نشه
در مورد حموم و مو و اینا یه بازه زمانی دارن بچه ها زیاد اصرار نکن فقط تو قصه ها استفاده کن و باهاش حرف بزن
زیادم خودتو درگیر سالم خوری نکن یه ذره شل کن
من خودمم بعضا دیوانم ها
یبوست بهار یعنی پدرمو دراورد ولی الان میگم کاش یکی بود میگف شل کنننن

درمورد سرویس بهداشتی کمک ندارم چون خودم نتونستم ولی برای بقیه اش واقعا با ذوق و بازی و تشویق کارو ادامه میدم وگرنه انجام نمیشه اگه دیگه نیومد حموم و یا شونه اینا ول میکنم با داستان و فیلم یا میاد یا نمیاد دیگه خودمو که نمیشه پیر کنم یا روان بچه رو داغون کنم

شما ک دوتا داری من یدونه دارم میگم برم دکتر ک قرص بخورم ک اعصابمو کنترل کنم

خونه رو نمیشه عوض کنین خیلی بده این همه پله نوردی میکنی.. برای مشکلات دخترت با یه کاردرمان حرف بزن اینا مشکلات حسیه

عزیزم ...ایشالله بچه هات بزرگ میشن و تلخی این روزا به شیرینی آینده جبران میشه

بهترین راه اینه یکی از به هارو هراز گاهی ببری بذاری خونه مامانت و بیای کاراتو انجام بدی

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
بعد از یک سال و نیم کاردرمانی و گفتار درمانی و انواع و اقسام دکتر و دارو. به این نتیجه رسیدم که واقعا دخترم اتیسم داره به هر دری زدم به هر ریسمانی چنگ انداختم که دخترم بهتر بشه نمیخواستم اصلا قبول کنم دخترم اتیسمه اما انگار واقعا همینطوره چون همه علایمشو داره بچه هایی بودن که وضعشون از دختر من خیلی بدتر بود اما با کاردرمانی و گفتار درمانی بهتر شدن اما دختر من لاک‌پشتی داره پیشرفت میکنه الان اونا کاملا خوب شدن اما دختر خیلی باهاشون فرق داره یه مدته کلاسلس خلاقیت و مادر و کودکم میبرم. اما فرق خاصی نکرده میبینم نه دخترم خیلی با بقیه فرق داره. ارتباطش ضعیفه. دوس داره تنها بازی کنه اصلا نمیتونه با کسی دوست بشه یا بازی کنه. کلام رو داره اماحرف زدنش با بقیه فرق داره نمیتونه چیزی رو تعریف کنه. احساسات رو درک نمیکنه و خیلی از مشکلات ریز و درشت دیگه. امروز تو کلاس بازی یخ کنی انجام میدادن کن به زور یکم دخترم رو بردم که بازی کنه اما باز فرار رد رفت سراغ کار خودش. اصلاً بازی کردن بلد نیس انقد دخترم رو بردم و آوردم کلاسای مختلف تو جمع. اما امروز دیدم چقدر خسته شدم. فهمیدم بیخود دارم درجا میزنم انگار دخترم قرار نیس دیگه یه بچه عادی باشه باید اینو قبول کنم اما چ کنم نمیتونم جیگرم کبابه. اگه خدایی نکرده زبونم لال دخترم رو از دست میدادم هم همینقدر ناراحت میشدم. با تمام وجودم خستم از زندگی. هیچوقت حتی یه درصد هم فک نمیکردم یه روزی برسه خدا منو با بچم امتحان کنه. منی که انقد ضعیفم تو این مورد گاهی میگم کاش هیچ وقت بچه دار نمی‌شدم که الان بخوام این همه غم بخورم
مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۵ سالگی
فکر می کردم دخترم بزرگتر بشه خیلی از کارا رو انجام بده
ولی هرروز بیشتر مطمئن میشم اشتباه میکنم
مگه نمیگن بسته به سنشونو تواناییشون بهشون کار بدین انجام بدن تا وظیفه شناسیو مسئولیت پذیری رو یاد بگیرن

چرا هرروز بدتر نمیتونم
پسر دو سالمو میگم این اسباب بازیتو ببر بزار کمد میبره میشینم لباسا رو تا بزنم پسر دو سالم لباساشو میبره میزاره کشوی خودش
ولی دخترم انگار نه انگار
دو روز نیست اتاقو ریختیم بیرون تمیز کردیم میگفته وااای خونمون خیلی تمیز شد ولی باز انگار نه انگار
مداداشو نمیخواد جمع کنه لباسای خودشو نمیخواد برداره بعد هفته ی پیش رفته به مادرشوهرم گفت مامان بزرگ شما باید ی روز بیای خونمون به مامانم کمک کنین خونمونو تمیز کنه😦بهش گفتم لازم نیست مامان بزرگ بیاد شما خودت کمک کنی تمیز میشه میگه نه داداشی بهم میریزه داداشی وسایلو میاره😦
امروز گفتم ی جور دیگه رفتار کنم بلکه توجه کنه
سه روزه جوراباش وسط پذیراییه میگم ببر بزار ماشین لباسشویی 😐 درخواست گوشی و تلوزیون داشته بهش ندادم پاشد رفت اتاق گفت من میرم بخوابم منم گفتم خوب بخوابی
بچه ای که سال به سال ظهرا نمیخوابیده رفتم دیدم واقعا خوابش برده😐