بعضی وقتا هست که ادم حس میکنه وارد چرخه‌ی معکوس زندگی شده و انگاری هرچی بیشتر دستوپا میزنه عقبتر میره😑
من الان تو اون مرحله از زندگیم
واقعا نمیدونم چیکار کنم که این چرخه بشکنه و رو به جلو برم😑
واقعیت خستم ولی دنبال یه راه چاره ام ولی هیچی به ذهنم نمیرسه اونایی هم که به ذهنم میرسه جسمم یاری نمیکنه
خوشبحال کسایی که تو بچه داری کمک دارن حتی شده هفته ای یکبار و بیشتر خوشابحال کسایی موجودی حسابشون همیشه پره و ۹۰ درصد دغدغه امثال منو تو این جامعه ندارن
دیگه اصلا دلو دماغی برامون نمونده
برای هرچیز کوچیکی باید خروار خروار استرس بکشی بذاری رو کولت
اگه اینجوری شد چی
اگه اونجوری نشد چی
اگه
اگه
اگه….😑
خداروشکر بخاطر وجود دخترکم که پیوند منو به این دنیا محکم کرده و اگه الان دارم دستوپا میزنم و دنبال راهو چاره ای هستم فقط بخاطر این فسقل شیرینمه
درسته هر روز پوستم کنده میشه تا ۲۴ ساعت بگذره ولی همین یعنی چنگ زدن به زندگی که نمیدونیم قراره کی یه روز خوب بیاد …

تصویر
۷ پاسخ

چقدر حرف دلم بود..همدردیم عزیزم..دقیقا مثل همیم..قوی باش ...ان شاءالله روزای خوب هم میرسه

دقیقا منم همین جوری هستم

چقدر از دل من گفت انگار با دستای خودم نوشتم متنت دقیقا همدردیم شدیدا دنیا دردناک شده

دقیقا منم تو همین وضعیتم و تنها دلخوشی این روزام دخترکوچولومه

چقدر قشنگ گفتی واقعن همینطوره🥲

چقدر حال منو توصیف کردی...
چقدر حال امروزم اینجوری بود

🤩😍آفرین ب تو قوی باش

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
دلنوشته:
راستش من از وقتی که مادر شدم از هممممه چیزم گذشتم مخصوصا اینکه همراه شد با خونه خریدنمون و شرایط خیلی سخت شد چاره ای جز نادیده گرفتن خودم نداشتم بخاطر همین اطرافیانمون سعی کردن تا ما شرایطمون یکم روبراه میشه همراهمون باشن هرچند کوچیک. مثلا برای دخترکم یه تیکه لباسی لازم داره رو بخرن تا فشاری از روی ما بردارن و دمشون گرم خیلی کمک حالمون بودن
ولی الان میدونید من حس نادیده گرفته شدن حس بی ارزشی حس تو اصلا وجود داری یا نه رو گرفتم
از اینکه دیگه کمتر کسی منو میبینه ناراحتم
از اینکه هیچکس قدردان این همه زحمتم نیست ناراحتم
از اینکه هیچکس سعی نمیکنه منو با حتی یه جفت جوراب خوشحال کنه و ازم قدردانی کنه ناراحتم
از اینکه به هرکس زنگ میزنم فقط میخوان با دخترکم حرف بزنن و سریع تماس تصویری میگیرن ناراحتم 🥲 حتی خانوادم تو این دوسالو خورده ای وقتی بهشون زنگ میزنم دیگه با من حرف نمیزنن سریع میگن بزن تصویری نیکارو ببینیم و چه روزایی که من دلم تنگ بود میخواستم حرف بزنم حتی گاهی دلم میخواست صدای یه ادم بزرگ رو بشنوم ولی پشت تماس تصویری دخترکم خاموش شدم😢( اینو بیشتر اونایی که غریبن درک میکنن روزها و شبها تنهایی بدون دیدن یه اشنایی…)🫠
از اینکه همسرم زندگی سابق خودشو داره و اصلا خودش فشاری نمیاره که بچه رو بگیر
مامان تیام🐣😍 مامان تیام🐣😍 ۲ سالگی
درود مامانا،،، امیدوارم حال دلتون خوب باشه...
تو دوره ی ترک پوشکم و واقعا استرس تمام وجودم رو گرفته،
همیشه ترسش رو داشتم که مثلا وقتی موقع ش رسید چی پیش میاد! هر روزی که میگذره میگم یعنی میرسه اون روزی که یاد گرفته و خودش داره میره دستشویی؟! 😢
الان اینجوریه که دم به دقیقه گوش به فرمانم که حس دستشوییش بیاد و بریم،،، کلا ایستاده کارشو میکنه، نشسته به هیچ عنوان، روی پاتی که اصلا نمیشینه... کلی خیال بافی میکنیم؛ از پوپوی ماشینِ مورد علاقه ش گرفته تا جیشِ گربه ی اسباب بازیش🥺
اگه خودم نباشم، متاسفانه تو خودش کار خرابی میکنه، طبیعیه؟ تا کِی ادامه داره؟! کی میرسه که وقتی نباشم بتونه یه جایی برسونه خودش رو و کارشو انجام بده؟ 😢
بیرون نمی‌ریم، در حد دقیقه شاید، مهمونی که اصلا،،، فقط تو خونه و مشغول😢
دیروز عصر کلی گریه کردم،،، حس میکنم چقدر مرحله ی حساس و در عین حال پر اضطرابیه، گاهی کم میارم ولی دیگه نمی‌خوام به شکست و پوشک کردنِ دوباره فکر کنم🥺
یه روز بشه که بیام و بنویسم: پروسه با موفقیت تمام شد،،، آمـــــیـــــن 🙏🏻
مامان آقا کایان💓 مامان آقا کایان💓 ۲ سالگی
سلام هم قبیله ای ها
اومدم درد و دل خیلی ناراحتم
قصه از این جا شروع میشه که من به درخواست همسرم برای عمل خواهر شوهرم اوندم شیراز که کمکی باشم،برادر شوهرم هم باهامونه خیلی پولداره و به پسرم خیلی محبت میکنه در حدی که وقتی پیشش هست اصلا نمیاد سمتم ،میخوام پوشکش عوض کنم با گریه و شیونه ،لباسش عوض کنم گریه و شیونه ،صورتش بشورم گریه و شیونه و میره سمت عموش اونم هی ناز میکشه و بوسش میکنه ، به بار هم شوهرم تو جمع گفت خوبه ها پات رو پات بزاری یکی دیگه بچه داری کنه هیچی نگفتم ،امشبم پسرم چسبیده بود به عموش، عمو هم وقتی خسته میشه تیکه می‌میپرونه، امشبم بد تیکه ای پروند که خیلی ناراحت شدم، شوهرم بعد عمل خواهرش برگشت شهرمون که بره سرکار منم اینقدر ناراحت شدم که گفتم همین فردا میای دنبال منو پسرم من تحمل ندارم میترسم حرفی بزنم حرمت ها خراب بشه چون پولداره خیلی تو زندگی کمکمون کرده برا همین نمیتونم مستقیم حرفی بزنم و تصمیم دارم که برگردم تا این رفتارهای دیگه نبینم ،از طرفی هم ابن برادر شوهر خیلی استرسی هست میترسم بچه ام هم استرسی بشه که بخاطر ترس های عموش کمی شده میبرمش پارک میترسه سر سره بازی کنه ، از بچه ها میترسه و گریه میکنه کلا زیاد میترسه. کلافه ام و واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم.
مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
من جدیدا علاوه‌بر چالشایی که داشتم به یه چالش سخت دیگه ای برخوردم 🤦🏻‍♀️
من از تابستون به اینور فقط روزی یکبار بیرون میریم با دخترکم
بعد فاصلمون تا یه پاساژ یا پارک نزدیک تقریبا ۲۰ دیقه پیاده رویه که حالا تا بریم و بیایم یه چیزی نزدیک ۳ ساعت طول میکشه
تو این سه ساعت دخترم نهااااااایت نیم ساعت از کالسکه ش پیاده میشه و هرکاری میکنم دیگه فقط میشینه 🫠
این به خودی خود بد نیست که اینقدر بیرون ارومه کنترل همه چیزو بدست دارم
بدیش اینکه من تا برسیم خونه هلاک میشم و اون هورمون دوپامینش میزنه بالا و حالا صد برابر انرژی داره و میگه بیا من بپربپر یا بدو بدو بازی کن 😖😩
قبلا که کوچولوتر بود بیشتر عاشق راه رفتن بود الان از دم در میگه سوار کالسکه میشم حتی حاضر نیست تا سرکوچه پیاده بیاد🥴
و از اونجایی که ما وسط بازاریم و همیشه کالسکه باید همراهمون باشه نمیشه هم سوار تاکسی چیزی شد ( درواقع برام سخته کالسکه جمع کنم بچه بدوبدو سوار کنم وووو)
من واقعا نمیدونم چیکار کنم که بیشتر راه بره
شما میدونید؟
اگه کالسکه هم نبرم میگه بغلم کن 🙄
مامان کوروش مامان کوروش ۲ سالگی
لعنت به من اگه بچه دوم بیارم
همین یکی ۱۰ سال منو پیر کرده از وقتی بدنیا اومده ۱ روز خوش ندارم
اصلا مثل بچه های دیگه نیست به اندازه چند قلو دهن منو سرویس کرده
الان که ۲ سالشه بدتر شده
۴ ماهگی اعتصاب شیر مادر کرد
۸ ماهگی اعتصاب شیر خشک کرد تا ۲ سالگی با قطره چکون بهش شیر دادم
از ۶ تا ۱۹ ماهگی غذای میکس خورد غذای سفت رو نه میتونست بجوه نه قورت بده همه رو می‌آورد بالا
۱۹ ماهگی به لطف کار درمانی راه افتاد
الانم که ۲ سال و ۱ ماهشه هنوز حرف نمیزنه
چند روز بود مثل آدم غذا می‌خورد الان همونم نمیخوره همه رو تو دهنش نگه میداره بعد تف میکنه بیرون، ۲ سالگی بزور ۱۲ کیلو شده اونم من خودم رو کشتم به هر طریقی شده غذا بهش بدم
غذا رو گذاشتم جلوش خودش بخوره نهایت ۱ قاشق چایخوری میخوره
گرسنه نگهش داشتم بازم نمیخوره
هیچ چیش شبیه بچه های دیگه نیست
خواهشا نگید ناشکری میکنی
فقط کسی که بچش تو این شرایط باشه درک میکنه
همش هم بخاطر خطای پزشکی که شوهرم به خودش زحمت نداد بره شکایت کنه یا حداقل به دکتری که بچه رو دنیا آورده چندتا حرف بزنه
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
خواهشا کسی نیاد اینجا نصیحت بنویسه راجع به چیزی که میخام بگم امشب پسرم رو برده بودیم پارک یه پارک تو یه منطقه ی بالا شهر همه بچه ها تو قیمت وسایل بازی خوشتیپ بودن و تمییز و مرتب پسر من افتاده بود دنبال بدتیپ ترین بچه ی دنیا والبته شلخته ترین و نچسب ترین که یعنی واقعا خواستنی نبود من اصلا به ایناش کار ندارم خیلی چرک بود و کفش نداشت جورابم نداشت فقط این یه دونه بچه تو پارک اینطوری بودپسر من ثانیه ای ولش نمی‌کرد مدام دنبالش میرفت هر کاری اون میکرد اینم میکرد با همون پاهای برهنه مثلا دویید رفت تو دشویی پارک که شوهرم بدو بدو رفت پسرم رو گرفت ما جفتمون خیلی مایه شدیم ولی من چیزی نگفتم بغلش کردیم رفتیم نگم چه اشکایی می‌ریخت واس اون بچه چون مطمئنم پارک نمیخاست اصلا بازی نکرد فقط چسبیده بود به اون رفتیم یه پارک دیگه که از دلش دراد مطمئنم باورتون نمیشه اینجا هم رفت نچسب ترین و نخواستنی ترین و کثیف ترین بچه رو انتخاب کرد ما شُکه شدیم شوهرم خیلی خیلی ناراحت شد گفت لابد بزرگم شه میخاد بره دنبال آدمای به درد نخور این بچه هایی که میگم دقیقا اونایی بودن که پدرومادراشون تو پارک ولشون کرده بودن واصلا نمیدونستن کجا هستن من بارها از پسرم وقتی میبرمش بیرون این حرکت رو دیدم ولی به شوهرم نگفتم ولی واقعا فکرم رو مشغول کرده چرا باید بره دنبال بچه های کثیف اونایی که کسی کاری باهاشون نداره شلخته هستن و......