۱۰ پاسخ

خدا شفاش بده🙏

انشاالله که خدا سلامتی بده بهشون زودتر حالشون خوب شه عزیزم ♥️ منم خوندم به نیت شفای پدر بزرگوارتون

اللهم اشف کل مریض🤲🤲
شفای عاجل .الهی آمین ان شاءالله 🤲🤲

عزیزم انشالا سلامتیشونو بدست بیارن هرچه زودتر🙏🏻

الهی که هر چی زودتر پدرتون حالشون خوب بشه عزیزم سلامت کامل بیان خونه

عزقزم حال پدرت چجوره الان؟ ایشالله که زودی فا میگیرن بسپار به خدا فقط

انشالا همیشه تن پدر مادرها سالم باشه. همچنین پدر مادر شما

خوندم گلم‌

تا حالا تاپیک هاتو ندیده بودم و این اولین تاپیکیه که ازت تو گهواره دیدم
ولی انگار که خیلی وقته میشناسمت
از ته قلبم برای پدرت دعا می‌کنم
ایشالله خدا سلامتی بده بهشون و دلت آروم بشه
میدونم دل مشغولی که برای پدرت داری باعث میشه طاقتت کم بشه و خیلی خسته تر از همیشه باشی
ایشالله همین فردا خبر سلامتیشو بشنوی و ذهنت آروم بشه

عزیزدلم چقدر دلم گرفت با تاپیکت🥺
میفهمم چقدر دلت الان آشوبه و آدم با خودش میگه کاش بچه حداقل نیم ساعت باهام کار نداشته بتونم بشینم حداقل ذهنمو خالی کنم...
خسته نباشی واقعا،انشالله پدرتون صحیح و سلامت به آغوشِ خانواده برگردن🤍

سوال های مرتبط

مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
دو پرس وابیشکای تکه ای با دو تا نوشابه ی مشکی و پیاز و نون سنگک چیده شد رو میز و من و بابا حمید شروع کردیم به خوردن
یه تکه از نون سنگک رو میدم دستت که تو کالسکه نشستی
یه خانوم و آقای جوون هم وارد میشن و میز کناریمون رو انتخاب میکنن
به چهره هاشون نگاه میکنم
بینی عمل شده‌ ی  آقا بدجوری تو ذوق میزنه و اصلا با صورت مردونه ش تناسب نداره
به بابا حمید نگاه میکنم و تو دلم ضعف میرم برای صورت مردونه ش
به جای بخیه ی  پیشونیش خیره میشم که میدونم نقطه ضعفشه و منم بارها گفتم که عاشق همون خط بخیه ام
از صدای آقا که با حالت انزجاربه پیشخدمت میگه پیاز رو از میز ما بردار به خودم میام
تو دلم میگم همون بهتر که برداره تو چه می‌دونی وابیشکا با پیاز یعنی چی
صدای اعتراضات و غرغر های تو شروع شده
هرکاری میکنم آروم نمیشی
آقا و خانم جوری نگامون میکنن که انگار تو عمرشون بچه ندیدن
متوجه میشم سرو صدای تو آزارشون میده
به بابا حمید اشاره میکنم که بلند بشیم غذا رو کامل نخورده بلند میشیم و کالسکه رو به سمت در خروجی هدایت میکنم
منتظر بابا حمید که رفته صندوق حساب کنه نمیشم
و فقط محیط رو ترک میکنم
تو ذهنم میگم حالا بدون سمفونی زیبایی که پسرم ایجاد کرده بود غذاتونو بخورید و به این استدلال مادرانه ام لبخند میزنم
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
با سردرد عجیبی چشمهاموباز میکنم نتیجه ی بی خوابی شب گذشته ست
زیر لب میگم خدا لعنتت کنه مهشید استرست رو به بچه هم منتقل کردی
تو هم دیشب اصلا درست نخوابیدی
انگار یه نیروی عجیبی بینمونه
بااینکه تلاش کردم اوضاع آروم باشه اما متوجه اضطرابم شده بودی و همین باعث شد توهم بدخواب بشی
می‌بوسمت و بغلت میکنم
میایم داخل آشپزخونه که صبحانه ت روآماده کنم
فرنی با خرما و چهار مغز
صبحانه رو که خوردی با بابا حمید تماس میگیرم و میگم ما آماده ایم
با تب سنج درجه بدنت رو ثبت میکنم و بسم الله گویان از خونه خارج میشیم
مرکز بهداشت و واکسن ۱۸ماهگی در انتظارمونه
رشد قد و وزنت طبق نموداره اما با معیارهای مادرانه من فاصله داره
در مورد بدغذاییت سوال هامو میپرسم و به جواب جدیدی نمی‌رسم
مثل همه ی واکسن های گذشته وقتی اشکت در میاد مستأصل میشم و از خودم متنفر که نمیتونم در مقابل این سوزن لعنتی ازت دفاع کنم محکم بغلت میکنم و زیرگوشت میگم من کنارتم مامان
بهم نگاه می‌کنی و میگی دد
اشکاتو پاک میکنم و میگم چشم
با بابا حمید میریم دد
خیابون گردی و گوش کردن به موزیک محبوبت
من و بابا هم با موزیک هم خونی میکنیم و تو سر ذوق میای
بارون بی وقفه می‌باره
و من فکر میکنم کاش تو تقدیرت اگه دردی هست قد همین سوزن واکسن باشه جان دلم
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
اشک هام رو که بی وقفه میریزن پاک میکنم
و دست میزارم رو قلبم که تا به امروز این میزان از غم رو تجربه نکرده بود
هربار که میای سمتم و میگی شیر بند بند تنم پاره میشه
میگم نه
و تو ناامید میشی از من
از من که مادرتم
از من که تا به امروز به همه ی سازهات رقصیدم و از نگاه بقیه محکوم شدم به لوس بار آوردن تو
چه اهمیتی داره حرف های مردم
اینها همین آدم هایی هستن که استدلال میارن وقتی مادری به بچه ش شیر خودش رو نده یه سری از عواطف رو تجربه نمیکنه
آخ کاش میشد ضربان نامنظم قلبم
این حجم از اندوهی که رو شونه هام سنگینی می‌کنه رو نشونشون میدادم
می‌دونی مامان من دلم لک زده برای تست تنظیم دمای شیر روی دستم
دلم لک زده برای صدای خروج آب از فلاکس
دلم لک زده مامان
و دروغ چرا
برای همین وعده های خوابت رو حذف نمیکنم
میخام اون دو تا وعده رو حفظش کنم
نمی‌دونم تا کی
حداقل تا جایی که هردومون کمی کنار بیایم با این موضوع
در حال حاضر من و تو غمگین ترین مادر و پسر جهانیم مامان
مامان dayan مامان dayan ۲ سالگی
سلام مامانا خوبین
من اینجا برای خواب کمک خواستم ازتون و موفق شدم
حالا خواستم راهی ک خودم رفتمو بهتون بگم

آموزش خواب مستقل به بچه که کم‌کم یادش بدی خودش بخوابه، بدون این‌که بغلت باشه یا شیر بخواد یا بغل و نوازشِ همیشگی. البته که آسون نیست، ولی شدنیه

۱. آماده‌سازی ذهنی (برای خودت و بچه‌ات)

اول باید خودت واقعا بخوای که بچه‌ات مستقل بخوابه. اگه دلت نمیاد، معلومه که سخت پیش می‌ره. بچه هم خیلی زرنگه، اگه حس کنه مامان دلش نمی‌خواد، اونم ول نمی‌کنه!

۲. یه روتین آروم و ثابت قبل خواب بچین

مثلاً:
همه اینا باعث می‌شه مغزش بفهمه وقت خوابه.

هر شب، قبل از خواب، یه روتین ۲۰ تا ۳۰ دقیقه‌ای بچین که همیشه همون باشه. مثلاً:
1.پوشک عوض کردن
2.لباس خواب قشنگ و راحت
3.یه چراغ خواب روشن کن
4.قصه‌ی کوتاه بگو یا یه لالایی بخون
5.یه بوس و بغل آروم → بذارش تو تخت


۳. آروم آروم فاصله بگیر
روز اول کنارشه تا بخوابه
چند شب بعد یه کم فاصله می‌گیری، مثلاً می‌شینی لب تخت
کم‌کم میری در اتاق، بعد پشت در، تا اینکه دیگه خودش بخوابه
(بهش بگو: “مامان همون‌جاست، نگران نباش”)

۴. واکنش به گریه
اگه گریه کرد، نرو بغلش کنی. فقط آروم و محکم بگو:
“مامان اینجاست. وقت خوابه. می‌دونم سخته ولی تو بلدی.”
(دست آخرم اگه خیلی ناراحت شد، یه دل‌داری کوچولو ولی بدون بلند کردن)

۵. ثبات و صبر، کلید موفقیته
اگه یه شب بزنی زیرش و بگی بی‌خیال، کل آموزش می‌پره. محکم باش، ولی با دلِ پر از عشق.
اگه شب دوم بهتر نبود، طبیعیه.

چند تا نکته مهم برای موفقیت:
• ساعت خوابش رو ثابت نگه دار (مثلاً هر شب بین ۸ تا ۹ شب)
• توی روز خواب کافی داشته باشه (بچه‌ی خسته بدتر می‌خوابه)
• محیط خواب امن و دلنشین باشه (چراغ خواب، عروسک کوچولو)