داشتم دفتر خاطرات دوران کودکیم رو ورق میزدم رسیدم به خاطره اولین روز پریود شدنم 🤭

سال ۷۹ وقتی ۱۱ ساله بودم ، کلاس پنجم دبستان !

مامان خدابیامرزم اصلا منو آماده نکرده بود
یعنی اصلا فکرش رو نمیکرد که اینقدر زود پریود بشم

من اولین بار که خون دیدم خیلی ترسیدم فکر کردم شاید زخمی شدم !
لباس زیرم رو به مامانم نشون دادم ، یادمه لبش رو گزید و زد پشت دستش که ای وای چرا اینقدر زووود !!!

من ترسیده بودم نمیدونستم چه اتفاقی افتاده فکر میکردم اونقدر خونریزی ادامه پیدا میکنه که خون هام تموم میشه و میمیرم 🥲

اون روز تو دفتر خاطراتم با اشک و آه و گریه یه چیزایی نوشتم که الان که تو سن ۳۵ سالگی دارم اونا رومیخونم هم خنده ام میگیره و هم دلم برای خودم میسوزه 🥺💔

بابای خدابیامرزم اومد باهام صحبت کرد گفت ، نترس ، چیزی نیست ، این نشون دهنده اینه که تو داری بزرگ میشی و خانم شدی و ....

تو دفتر خاطراتم نوشته ام که : من دارم خانوم میشم ، پس خداحافظ دوران کودکی من ؛ خداحافظ عروسک های بچگیم ، خداحافظ ..... !!! 🥲

تصویر
۱۰ پاسخ

چه خوبه که نوشتی 😍

😂😂😂😂
عزیزم
خیلی بده توی ابتدایی
من سوم راهنمایی شدم
میدونستم قضیه چیه
میدونستم مامانم گاهی مجبوره از نوار استفاده کنه
وقتی دیدم شدم رفتم نوار گذاشتم برای خودم و خیلی عادی ادامه دادم زندگیمو
فقط به مامانم اطلاع دادم در جریان باشه😅

الهی بگردم
خدا پدر و مادرت بیامرزه
من یادمه وقتی پریود شدم یه کتک مفصل از بابام خوردم مامانمم فقط غش غش به حالم می‌خندید

خدا پدر و مادرتو بیامرزه
چقدر خوب که خودت می تونی به دخترت به موقع اموزش بدی
اما واقعا کلاس پنجم خیلی زود بود

من آماده بودم .مامانم کتابشو گرفته بود برام .ولی خب من 13 سالگی پریود شدم.مسلما پنجم ابتدایی سختتره

کتابه ؟

کی به بابات‌ گفت‌ 🤦‍♀️

الهی عزیزم
خدا رحمت کنه پدر و مادرت🌹

چه جالب

😔🥺🥺🥺🥺🥺عزیییییرممممم

سوال های مرتبط

مامان مهرادگلی مامان مهرادگلی ۵ سالگی
مامان 🫶HAKAN🫶 مامان 🫶HAKAN🫶 ۵ سالگی
سلام مامانا، یه مشکلی که چن وقته با پسرم دارم اینه که خیلی میترسه گم بشه مثلا تو آپارتمانمون حاضر نیست تنهایی تا حیاط بره، آپارتمانمونم کلا چهارطبقه و چهار واحده ما طبقه دومیم من بهش میگم دو طبقه رو برو پایین من از بالای پله ها نگات میکنم بازم میترسه بره، بهش میگم آخه از چی میترسی تو که بلدی ما طبقه دومیم میگه میترسم یکی درو باز کنه منو بدزده، پارک بریم من همیشه نزدیک تاب و سرسره ها زیرانداز پهن میکنم و چشمم بهش هست ولی تا من نرم کنار تاب و سرسره بایستم نمیره بازی کنه مگه اینکه پسرخالش باهاش باشه، کلا تا دو ثانیه منو نبینه یهو هول میکنه و گریه میفته، البته با مهد مشکلی نداشت و اونقدر وابسته نیست ولی همیشه از گم شدن میترسه، هرچقدرم باهاش صحبت میکنم که ما حواسمون به تو هست و ما که تورو نمیذاریم بریم بازم فایده نداره، توی مهدم اگه جایی میبردنشون میگفت مامان ترسیدم خانوممونو گم کنم، از لحاظ سر و زبون و اعتماد به نفس تو صحبت کردن خوبه و اصلا خجالتی نیست و کوچیکترم که بود اینطوری نبود ولی الان چن وقته اینطوری شده و بیرون میریم حاضر نیست دو قدم از من فاصله بگیره، نمیدونم چیکار کنم که انقد نترسه، البته من خودم موافق این نیستم که بچه تنها جایی بره با این اوضاع جامعه ولی دیگه انقد که پسر من میترسه ام خوب نیست
مامان باربد و هلن مامان باربد و هلن ۵ سالگی
سلام مامانا.
دخترم ۵ روز بعد تولدش به خاطر زردی بیمارستان بستری شد. پرستار که چشم بند رو براش انداخت تاکید کرد که اصلا موقع شیر دادن و ... از چشمش در نیارم. گفت ممکنه با در اوردن چشم بند دیگه بچه نذاره رو چشمش بمونه و بی قراری کنه. خلاصه ۲۴ ساعت کامل چشم رو چشمش بود، وقتی در اوردن روی بینیش زخم شده بود که دکتر گفت بتامتازون بزنید. زدم دو روز زخمش خوب شد و جاش تیره شده بود که به مرور تیرگی هم رفت. الان یه هاله ی برحسته رو بینیش مونده که اونم خیلی مشخص نیست و دقت کنیم مشخص میشه. ولی چیزی که به شدت اعصابم رو بهم ریخته و نمیتونم باهاش کنار بیام اینه که تو ۴ ماهگی متوجه شدم استخوان بینیش برجسته است. از روبرو مشخص نیشت ولی از نیمرخ قشنگ قوز داره. نمیدونم چرا قبل ۵ ماه متوجه نشده بودم. چتد تا دکتر گوش و خلق و جراح پلاستیک هم بردم. گفتن الان کاری نمیشه کرد. گفتن دلیلش ممکنه از همون فشار چشم بند بوده باشه یا ممکنه ژنتیکی و مادزادی باشه.
حالا سوالم اینه که مگه ممکنه از بدو تولد بینی بچه استخونش برحسته و قوز دار باشه؟ این مدت فقط دارم به بینی بچه ها دقت میکنم هیچ بچه ای رو اینطوری ندیدم.