به نظر من تا حدی از خانواده میشه توقع داشت
کلی میگم من فقط از شوهرم توقع دارم نه از هیچکس دیگه
کلا به نظرم زیاد حتی خانواده نباید توقع داشته باشی چون خودت بیشتر از همه اذیت میشی
و اینکه بازم ناشکری نکن حتی هستن کسایی ک مادرشون پیششون نیست و خیلی سخته
عزیزممم، شرایطتت خیلی شباهت داشت به من، منم ۱۴ روزگی دخترم، با یه بچه کولیکی و به شدت ضعیف با مامانم دعوام شد و رسما منو از خونه انداخت بیرون😅 تازه ناراحتم بود از دستم و تا مدتها قهر بود باهام، حالا هم گذشت، ما از پسش براومدیم
تموم شد ۴۰روز اما از اون موقع هر روز حس تنهایی بیشتری میکنم اینکه درعین حال کسی رو داشته باشی اما بازم هیچکسو نداشته باشی درد مامانم دوتا خیابون اون. ور تر اما شاید هفته ایی ی بار بیاد و اونم ی سر بزنه. یاد حرفش میفتم وقتی چندین ماه تمام کارای زن داداشمو که تازه زایمان کرده بود رو انجام میداد میگفت خودم دردبی کسی زیاد کشیدم مخصوصا بعداز زایمانم اونم مثل دخترمه دلم نمیخاد شما مثل من بشید اما کجاست که ببینه دختر خودش از همون اول حس بی کسی اومده سراغش.
نمیگم خانوادم بدن ازم حمایت نمیکنن
چرا اتفاقاً کلی پشتمه بابام و هزاران بار خداروشکر میکنم واسه داشتنشون اما من دلم میخاد بیشتر بهم توجه کنن. من تنهایی نمیتونم امااا از نظر اونا من خودم از پس کارام بر میام و این درد
این وسطم حس حسود بودن اومده سراغم ک خانوادم اونطور که نوه پسری شونو دوست داشتن دختر منو دوست ندارن.
پس من چی میگم سزارین بودم بادوسه تابچه روز سوم بلندشدم خونه تمیزکردم نهارپختم بیهوش روسرم رفت ازسردرد داشتم میمردم بچم میبرم بهداشت خونه مامانم روبروی خونمونه میادبچه میبینه ومیره نمیگه نهارخوردی یانه حتی بخیهام اب میومد ازشون گریه میکردم تا۱۵ روز کشیددکترالتهاب کرده بودن خونه آبجیم هم کنارخونمونه خواهرمجردهم داشتم فقط میومدن نگا میکردن ومیرفتم خداروشکر اون روزاهم گذشت ولی بهشون گفتم دیگه اگه بمیرین نمیام کمک کنم
و منی ک برای بچه اولم مامانم ۱۰ روز موند خونه ام و بعدم با خودشم رفتم خونش ولی از ۱۶ روزگی دخترم دیگه خودم بودم
و برای پسرمم ۱ ماه خونشون بودم
و بازم راضی نبودم با اینکه کل شب مراقب دخترم بود و پا ب پام بیدار بود
شاید خودتو قوی نشون دادی که فکر میکنن از پیش راحت برمیای
مادرته غریبه که نیست...ازش بخا درد دل بکن🥲🥲
هی خواهر باز خدا روشکر کن که لاقل تا ۱۰روز پیشت بودن من از ۷روزگی تنها هیچ کس نبود بنده خدا شوهرم اگه بخوایم سخت بگیریم سخت میگذره فقط باید شکر خدا کنیم و یاد این روزهامون بیوفتیم که همه فقط تو خوشی ها هستن هر وقت که دوست داشته باشن اینم میگذره عزیزم
40 روز مامانت خونتون بوده؟عزیزم این روزا واقعا سخته و بعدشم فراموش نمیشه . واقعا ای کاش مارو درک کنن قوی باش عزیزم زایمان روپشت سرگذاشتی این روزاهم تموم میشه.
وای چجوری دلش اومده با اون حالو روز تنهات بزاره من ۴۲ روز خونه مامانم بودم هیچی از بچه نگه داشتن نفهمیدم مامانم هم به تقویت کردن من رسید هم دخترمو نگه داشت واقعاً اون نبود من سرپا نمیشدم چون خیلی ضعیف شده بودم
من حتی برا زایمانم شوهرم نبود.کسی نبود یه امضا بزنه.کمیسیون تشکیل دادن از طرف پزشکی قانونی برام.فکر کنم تا تهشو بفهمی که بیکس ترین بودم و هستم.
حقیقتا مادرت کمی کوتاهی میکنه یا شایدم متوجه نیس شرایطت چقد سخته، ولی مطمین باش شرایط رفته رفته بهتر میشه قلق بچت دستت میاد راحت تر نگهداری میکنی
منم همین بودم باور من با وجودی که کمکم داشتم اما خیلی سخت بود ۴۰ روز اول اما کمی ک گذشت خودم راه و چاه دستم اومد با سختیای بچه داری اوکی شدم
منم دیشب به شوهرم میگفتم بهم توجه نمیکنی
با اینکه خیلی حواسش بهم هست خونه باشه بچه کلا میگیره
من کارام میکنم
ولی زن نیاز به توجه داره
اللن بهتر شده اوضاع؟
مامان منم همینطوریه ولی اصلا نیوند پیش دخترش یا بگه بیا پیشم😔😔
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.