تقدیر پناهم شد بستری شدن 11 روز تو بیمارستان اونم نه بخاطر مشکل خودش بلکه بخاطره مشکل امیرعباس چون میگفتن تو یک بچت اینجوری بوده ما باید آزمایش های لازم رو انجام بدیم روی دخترت.
دخترمو قرار بود 1 روز بستری کنن اما بردنش به بخش ان ای سی یو همانا و اجازه ندادن حتی ترخیص کنیم همانا.
از پزشک قانونی 3 بار اومدن بالا سرش اما دکتر پناه میگفت این بچه به هیچ عنوان به هیییییچ عنوان نباید حتی با رضایت شخصی پدر ترخیص بشه بچمو سوراخ سوراخ کردن یک هفته بهش شیر ندادن منم از روز اول تو بیمارستان بودم حتی درد بخیه و سلامتی خودم یادم رفت لحظه ای که شوهرم اومد تو بخش زنان بهم گفت قراره پناه بیشتر از 1 روز اینجا بمونه جیغ زدم طوری که صدام به گوش خدا برسه فقط زجه زدم گریه کردم از خدا گله کردم گفتم یا بهم برگردون دخترمو یا خودمو میکشم میدویدم تو سالن و با وجود بخیه هام فقط جیغ میزدم همه به جای شکایت بابت داد و هوارم به حال و روزم گریه میکردن و دلداری میدادم اما اون لحظه من مثل دیوونه ها هیچی حالیم نمیشد هیچی

تصویر
۱۵ پاسخ

الهی بگردم😪😪

بمیرم برای دلت مادر خیلی سخته میدونم خانم فاطمه زهرا کمکت کنه

سلام عزیزم بیمارستان امام خمینی شهریار رسیدگیش چطور بود؟

الان حال دخترت خوبه؟

انشاالله گل دختر همیشه صحیح و سالم باشه..همه مامانا با دلخوش نی نی هاشونوبغل بگیرن..با خوندن هر متنت کلی بغض کردم..امیدوارم دراینده نزدیک یع نویسنده عالی باشی😍

الهیییییی عزیزمممم♥️♥️💔
انشالله تموم میشه این روزا

عزیزم با تک تک حرفات اشکم اومد و انگار کنارت بودم و حالتو میفهمیدم چون خودم یه نی نی دارم. خدارو هزار بار شکر که روزای سخت تموم شد عزیزم و پناه قشنگمون سالم و سلامت هستش. قدر این روزها رو بدون و لذت ببر و به هیچی فکر نکن 😘😘😘

گریم گرفت خداروشکر ک بخیر گذشت .....چقد اذیت شدی عزیزم ....التماس دعا

سلام عزیزم الان دخترت خوبه؟پسرتون چه مشکلی داشته؟ان شاالله بهترین ها نصیب دل نازخودتودخترت بشه

منم با کیسه اب پاره رفتم بیمارستان بیشرفا ۲۲ ساعت بدون کیسه اب نگهم داشتن کلی درد کشیدم اخر دادنم سزارین خودشم سزارین ازاد
بچم چون بدون کیسه اب موند دنیا اومد ۴ روز رفت ان ای سیو
من اون چهار روز مرده متحرک شده بودم
الانم پسرم سخت نفس میکشه و‌ سی روزه مدام تو دکترام
خدا ذلیلشو کنه نمیبخشمون اگر زودتر میدادنم سزارین این طور بچم و خودم اذیت نمیشدیم
علوم پزشکی هم شوهرم شکایت کرد به جایی نرسید متاسفانه .....
جیگرم کبابه به پسرم

خدا پسر نازتو بیامرزه دختر نازتو حفظ کن انشالله

جون دلم خدا حفظش کنه انشالله برات خواهری تنش سلامت باش انشالله

آخی بگردم الهی ، دردم تازه شد ❤️‍🩹دختر منم تمام دست و پاهای کوچولوش کبود شده بود ، خدا رو شکر اون روزها تموم شد ، دخترک من بخاطر سهل انگاری دکتر و دیر عمل کردنم ب این روز افتاد

مگه مشکل امیر عباس چی بود

براچی مثلا وقتی مشکل نداشت انقد اذیت کردن

سوال های مرتبط

مامان مهوا مامان مهوا ۳ ماهگی
پارت آخر
روزی ک زایمان کردم بچم رو تو بخش دیدم بهشون گفتم دکتر گفته بخاطر گروه خونی بچه زردی میگیره بهشون گفتم توجه نکرد.تااینکه موقع ترخیص دکتر اطفال اومد گفت زردی روی۱۲نمیشع بچه رو ببرید..ماهم بچه رو دادیم دستگاه بعد گفتن خودتم باید بیای ک ب بچت شیر بدی..تااومد خونه لباس تعویض کنم زنگ زدن بیا بچت شیر میخواد.سریع رفتم دیدم یا خدا بچم چقد گریه کرده این نامردا هم اهمیت ندادن..دیگ موندم بچم خیلی گریه میکرد همش بغلم بود شیر میخواست دستگاه هم نمی‌رفت..روز بعد ب همسرم گفتم بیا بچه رو ترخیص کنیم اینا ک سرم و دارو چیزی نمیدن بچمم تو دستگاه نیست همش بغل..خب چه فایده از بیمارستان موندن..هم‌بچم یکم گریه میکرد سریع میگفتن بغل کن.همسرم گفت ما بچمون رو می‌بریم گفتن نمیشع باید نامه از دادستانی بگیری...بعد دعوا شد و...روی بچم اسم گذاشته بودن میگفتن سلیطه... اصلا به نوزادان اهمیت نمیدن خیلی گریه میکردن صورتشان ناخن کشیده بودن باهمسریم رفتیم از بخش شکایت کردیم..روز بعد بچمو‌ دکتر گفت نگه دار من ب پرستار میگم رسیدگی کنه..بعد روز بعدش بچمو ترخیص کردیم آوردیم خونه توی دستگاه گذاشتیم..اومدم خونه بقدری تو بخش نوزادان منو بشین و پاشو داده بودن بخیه هام جاشون ورم کرده بود
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۲ ماهگی
خلاصه بهشون ماجرا رو گفتم شوهرم خیلی سعی داشت بهم دلداری بده ولی من از چشماش میخوندم که چقدر حالش داغونه.شوهرم موقع امیرعباس هم همینجوری بود به من دلداری میداد درصورتیکه تو خلوت سکته رو رد کرده بودو به من نگفته بودن تا یکی از پرستارا لو داد گفت شوهرت سکته رو رد کرد وقتی پسرتونو دید.اون لحظه فقط تو بغل خودش آروم میشدم مثل همیشه بغلم کرد سرمو بوسید گفت زهرا هرچی بشه مهم نیست فقط تو ناراحت نباش.خواهرمو شوهرش مدام بهم دلداری میدادن که چیزی نیست و نگران نباش خواهر زادم مدام تو گوگل سرچ میکرد میگفت خاله بخدا چیزی نیست اینجا زده نرمال نگران نباش اما من دلم آروم نمیگرفت که فقط با دیدن سلامتی پناه آروم میشدم.
یک ساعتی تو محوطه بیمارستان بودیم که از زایشگاه به همسرم زنگ زدن که خانم رو بیار بالا باید دوباره ان اس تی بده. با گریه ازشون جدا شدم رفتم داخل دوبار دیگه ازم گرفتن همش مشکل داشت هم انقباض و هم ضربان بالا پناه تمام ان اس تی هامو بردن اتاق عمل به دکترم نشون دادن اونم دستور داد آماده بشم واسه عمل.....
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۲ ماهگی
تا ساعت 7 شب سعی کردیم منو همسرم به چیز های خوب فکر کنیم به اینکه یه روزی صدای خنده های دخترمون پناه بپیچه تو خونه ای که 10 ساله منتظر همچنین لحظه ای.
برای اینکه فکرای خوب بیاد تو ذهنم به دختر همسایه گفتم برام موهامو بافت آرایش کردم تیپ زدم واسه لحظه دیدن دختر نازم
ساعت 6 و نیم بود که به همراه ساک خودم و پناه راهی بیمارستان شدیم تو راه کلی عکس و فیلم گرفتیم قبلش هم با خواهرم هماهنگ کردم که بیاد بیمارستان چون حس میکردم بخاطر دردی که دارم امشب بستری بشم.وقتی رسیدم بیمارستان و رفتن تو بخش زایشگاه با شنیدن صدای جیغ و با حسین و یا ابوالفضل گفتن یک مادری که داشت بچشو به دنیا میاورد و من فقط صداشو میشنیدم مو به تنم سیخ شد رفتم داخل اتاق ان اس تی یه خانومی رو تخت بود با دیدن من شروع کرد به گلایه که وای زایمان چیه خدایا غلط کردم دیگه من حامله نمیشم.منتظر شدم تا دکترم اومد منو دید اونجا هم یک بار ان اس تی گرفتن دوباره دکترم گفت این درست نیست هم اینکه انقباض داری هم اینکه ضربان قلب بچت خیلی بالاست برو بیرون یه هوایی بخور بیا تا دوباره ازت ان اس تی بگیریم استرس هم نداشته باش.اومدم بیرون از زایشگاه با دیدن خواهرم و شوهرش و دخترش زدم زیر گریه به هق هق افتاده بودم شوهرم هرچی ازم میپرسید نمیتونستم درست جواب بدم....
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۲ ماهگی
بعد از بخیه منو گذاشتن رو برانکارد و بردن سمت ریکاوری زیر هیتر برقی حسابی گرم شدم اون لحظه تمام درد و غم و ترس و دلهره دود شد رفت فقط قدرت خدا دلتنگ پناه بودم انگاری من پناهو هزار ساله که میشناسم هروز دیدمش جوری دلتنگش بودم که پرستار کلافه شد اومد با همون ملافه سبز گذاشت رو سینم پناه خانومم نامردی نکرد اون لحظه حسابی خودشو سیر کرد و شیر خورد.
بعد چند دقیقه از پرستار خواستم پناهو برداره از روم چون دستان جون نداشت نگه دارمش دیگه گیج بودم.
تنها چیزهایی که از لحظه خروجم از اتاق عمل یادمه پوریاست.
که چشم انتظار با دیدنمون حس کردم خوشحال ترینه بهش گفتم دیدیش دخترمونو دیدی چه نازه... پیشونیمو بوسید و ازم تشکر کرد.
همین....

امیدوارم همه با حال خوب و دل شاد و سلامتی کامل خودشونو نی نی های نازشون این صحنه رو با گوشت و پوست خودشون حس کنن و تجربه کنن.
بعد از اومدنمون به بخش هم که خیلیا میدونن پناهم بستری شد
انگاری تقدیر من اینجوری بود که برای داشتن بچه بجنگم
مامان کیارش💙 مامان کیارش💙 ۳ ماهگی
پارت ۳
من هرچی زور میزدم فایده نداشت و حتی با وجود اینکه ده سانت بودم هنوز سر بچه فیکس نشده بود و تو وضعیت خوبی قرار نگرفته بود
من توی اون دور هیچی نخورده بودم چون هرچی میخوردم استفراغ میکردم برای همین دیگ جون ادامه دادن نداشتم و خیلی ناتوان شده بودم و احساسات خیلی بدی داشتم تا اینکه شیفت عوض یه دکتر دیگ اومد بلافاصله بعد معاینه گفت اتاق عملو حاضر کنین وضعیت وخیمه
و بعلهه بعد دوروز تحمل دردهای وحشتناک طبیعی در آخر سر من سزارین شدم
و حین عمل از شدت خستگی و فشارهایی ک بهم وارد ششده بود از حال رفتم و حتی بچمو هم ندیدم
بعد اینکه به هوش اومدم فهمیدم بجم بخاطر فشار زیاد زایمان حالش خوب نبوده و رفته ان ای سیو
بعدش منو هم بردن بخش و من تا صبح روز بعد بچمو ندیدم تا اینکه منو مرخص کردن و مستقیم رفتم پیش پسرم قرار بود اون هم مرخص شه اما دوباره اکسیژنش افت کرد و ما تا ده روز اونجا موندگار شدیم و با وجود اون همه بخیه و دردهای بعد عمل سرپاموندم تا روز بهبودی پسرم رسید و ما مرخص شدیم و رفتیم خونه و تمام درد های ک کشیدم یه طرف بستری شدن پسرمم هم یه طرف خیلی بد بود هرچی بود خلاصه گذشت و خداروشاکرم بابت داشتن پسرم ک شیرین ترین موجود دنیاست برا من
الهی ک همه مامانایی ک توراهی دارن به سلامتی و با کمترین درد زایمان کنن و خدا خافظ و یارو یاور همه بچه ها باشه
مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۵ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۲ ماهگی
میگم همه تجربه زایمان گذاشتن منم دلم خواست بزارم 😁
با اینکه وسطاش تلخ شد برام اما الان با حضور دخترم کنارم خیلی زندگی به کامم شیرینه😋😍
خب جونم براتون بگه که 3 خرداد روز شنبه مثل همیشه گفتم که برم چکاب هفتگی البته دو شب بود که یه دردایی میومد سراغم اما درد زایمان نبود صبح رفتیم دکتر چک شدم همه چیز خوب بود تا بهم گفت باید ازت ان اس تی بگیرم بار اول گرفت گفت پاشو چیز شیرین بخور دوباره بیا منم جاتون خالی دو تا آبمیوه انبه و کیک خوردم رفتم برای بار دوم خوابیدم رو تخت استرس داشتم شدییییید بابت اتفاقات سال 1400 و پسر نازنینم خییییلی میترسیدم میترسیدم اینبارم خدا خدایی نکرده برام بد رقم بزنه. آنقدر استرس داشتم که ماما متوجه شد گفت خانم.... چرا آنقدر استرس همون لحظه زدم زیر گریه انگاری تو اون لحظه دلم میخواست یکی باشه بهش بگم درد دلمو خانم جعفری ماما مهربون دوست داشتنی که از اول بارداری منو ویزیت کرده بود خندید گفت نبینم اشکتو مطمعا باش خدا دوست داره برای بار دوم برات اتفاق نمیوفته انشالله رفت و منو با پناه که تو دلم حسابی خونه کرده بود و نفسم به نفسش بند بود تنها گذاشت اون لحظه شروع کردم با پناه صحبت کردن نفس عمیق کشیدم دلم نمیخواست استرس من رو ضربان قلب بچم تاثیر بزاره به چیز های خوب فکر کردم به گرفتن دستای نرمش بعد از تولد تو اتاق عمل به دیدن چهره اش که قراره شبیه کی بشه به تمام اتفاق هایی که دوست داشتم با پسرم سال 1400 تجربه کنم و نشد.....
مامان شکوفه ی گیلاس مامان شکوفه ی گیلاس ۴ ماهگی
یه تجربه از زایمان تو بیمارستان خصوصی صارم یادم اومد الان بگم واسه مامانایی که سزارین هستن…
وقتی بچم به دنیا اومد و آوردنش تو اتاق گفتن ۱۵ میل شیر خشک خورده و تغذیه شده از اینجا به بعد فقط بزار سینتو بمکه و شیر خودتو بخوره و نگرانم نباش چون بچه سیره فقط بزار بمکه…
خلاصه که منم تجربه ی اولم بود و اینکارو کردم و برای مادرای سزارینی طبیعی طبیعیه که تا ۲-۳ روز شیرشون نیاد!
دیگه همون شب اول بچه کلی گریه کرد چون شیر نداشتم و پرستارا میومدن و میگفتن نگران نباش سیره و دلش درد میکنه طبیعیه تو نوزادا!
فرداش دکتر خودم اومد گفت چرا کمکی ندادی به بچه گرسنه مونده …
خلاصه بچه تغذیه نشد تا زردیش رسید به ۱۰!
با اینکه گروه خونی من و بچم یکی بود زردی بخاطر اینکه شیر نخورده بود رفت بالا!
فرداش اومدن گفتن بچه زردی داره و کلی آسمون ریسمون بافتن که خطرناکه و باید حتما بستری بشه و اینطوری ما مرخص نمیکنیم و این حرفا صرفا بخاطر اینکه ۳۰ میلیون هزینه ی بیشتری دریافت کنن!!!
خلاصه با مشقت فراوون رفتیم و با رضایت شخصی خودمون مرخص شدیم
و بچمو خوب طی دو سه روز تغذیه کردم و بچه خوب شد خداروشکر😊
اینارو گفتم که گول بیمارستانا و بعضی پرستارای بی وجدان رو نخورید مامان اولی ها👌🏻