#تجربه_زایمان_من
🔺 قسمت هفتم
من شدم ۳۶ هفته و سه روز
گفتم برم پیش دکترم حتما سزارینم می‌کنه
.
شرایطمو که دید از این حجم دردی که می‌کشیدم وا رفت
به گفته دکترای دیگه گفت باید بری بیمارستان فاطمیه همدان یه شب بستری بشی و آزمایشات لازم برای عفونت خون برات انجام بدن
اگه عفونت وارد خونت شده باشه ممکنه به بچه هم رسیده باشه 😔
.
خیلی بهم ریخته بودم دیگه
همش درد می‌کشیدم و به گوشه ای خیره میشدم و اشک میریختم
.
دیگه نگم براتون که چقدر اذیتم کردن تو بیمارستان فاطمیه همدان
درد کلیه داشتم و میگفتم درد دارم و عمل کردم
میگفتن نه این درد زایمان هست 😐بدون هیچ آزمایشی
گفتن باید معاینه بشی
گفتم نه نمی‌خوام
از اون قسمت رفتم یه قسمت دیگه
دیدم راه فرار ندارم دکتر بخش همون آدمه 😭
مثل اینایی که می‌خوان انتقام بگیرن اومدن بالا سرم و معاینم کردن
با کلی توهین
.
هی میگفتن بچت مشکل داره
قلبش افت کرده
با وجودی که من میدونستم وقتی غذا نخورم بچم حرکاتش خیلی ضعیف میشه
و هم اینکه دستگاه های بخش اورژانس بدرد نمیخوره چون مشکل همه بود
به همه همینو میگفتن
ولی کسی به صدام گوش نمی‌داد
.
با معاینه دردای زایمانم بیشتر هم میشد
اونجا دیگه به خودم گفتم تسلیمم به همه درد ها دیگه فرقی نداره کجا باشم ، و دیگه تقلا کردن برای نجات پیدا کردن بی فایده ست
.
فردا ظهرش با رضایت خودم مرخص شدم
.
رفتم پیش دکتر زنانم گفت الهی شکر ولی سن بارداریت خیلی کمه و ممکنه بچه مشکل تنفسی یا قلبی داشته باشه برو معروفیت میکنم پیش یه دکتر دیگه ببین چی میگه اگه تایید کرد من فردا عملت میکنم
....

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺قسمت اول
وارد هفته ۳۴ که شدم مثل همه خانوم های باردار کمر درد داشتم و زیر شکمم درد می‌گرفت و حسابی هم سنگین شدم
که یهو شب با درد عجیبی از خواب پریدم
درد پهلو چپ
اولش حس کردم سرما خورده پهلوم با یه شال پشمی بستم و سعی کردم بخوابم
صبح شد و همینجوری که بیدار شدم و رفتم تو آشپزخونه ، بازم پهلوم گرفت
دردش بدنمو بی جون میکرد و نمیزاشت هیچ غذایی بخورم
افتاده بودم روی مبل و ناله میکردم 😭
همسرم زنگ زد به مادر شوهرم که رضوان داره درد می‌کشه
مارشوهرمم که اومد گفت‌ ممکنه درد زایمان باشه بریم دکتر
از اونجایی که بعدازظهر پنجشنبه بود نه دکتر خودم نه دکترای دیگه بودن و مجبور شدم برم بیمارستان تامین اجتماعی
اونجا هم آزمایش گرفتن ازم و nst گرفتن و گفتن نه درد زایمان نیست
و هیچ کاری نمی‌تونیم کنیم و فقط یه سرم ساده نوشتن
.
وسطای سرم بود که باز درد اومد برام میپیچیدم به خودم و با خواهش و گریه گفتم سرم رو دربیارن
دوباره رفتم پیش دکتر بخش گفتم تورو خدا یه مسکن بهم بدید
گفت ممنوعه تو بارداری 😭
گفت اگر دردت بیشتر شد برو بیمارستان فاطمیه
چون بچت نارس هست و می‌ره تو دستگاه ماهم دستگاه نداریم 💔
.
از اونجایی که تجربه خوبی از بیمارستان فاطمیه نداشتم
گفتم برم خونه نهایتا تا شنبه تحمل میکنم بعد میرم پیش دکتر خودم
و من ساعتی نتونستم بخوابم و غذا بخورم
و درد همه وجودمو گرفته بود
انگار اسیر شده بودم تو چیزی که نمی‌دونستم چیه و چطور درمونش کنم 🥲💔
..
همینجوری که می‌گذشت همسرم گفت من سنگ کلیه داشتم قبلاً این دردی که میکشی احتمالا از کلیه باشه
ترسیده بودم ، شنیده بودم خیلی دردناکه پروسه سنگ کلیه و از اونجایی که خواهرم و پدرمم این دردو کشیدن بیشتر مطمن شدم
....
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺قسمت هشتم
رفتم پیش دکتر دیگه گفت آره سن بارداریت کم هست
و اگر یه درصد هم احتمال داشته باشه بچت بره تو دستگاه خیلی اذیت خواهی شد و برای بچه هم مشکل سازه
گفت تنها راهش اینه من آب دور جنین و الان بکشم بیرون و بدیم آزمایشگاه اگه تایید کنه جنین سالم هست منم نامه میدم به بیمارستان
.
جواب آزمایش اومد و گفت بچه کامل رسیده
گفت میتونی نامه رو ببری بیمارستان
.
ساعت شده بود ۷ ونیم شب خیلی داغون بودیم
به همسرم گفتم سر راه بریم بیمارستان همین الان کارای پذیرش بکن که فردا اومدیم دیگه معطلمون نکنن منو سریع بستری کنن
.
رفتیم تو بیمارستان پذیرش گفت باید تاییدیه بگیرین از دکتری که می‌خوان جراحی انجام بدن
دکتر خودش هم الان تو اتاق عمله برید دمه در یه تاییدیه بگیرین
.
همسرم من با ویلچر برد که امضا بگیریم از دکتر
.
دکتر تا منو دید گفت خداروشکر جواب آزمایشات خوبه
بیا داخل تا همین الان عملت کنم
من اینجوری بودم که😐 الااااااااان
من نه کیف آوردم نه کارای پذیرش کردیم
.
گفت دیگه نباید صبر کرد
ساعت ۸ من رفتم داخل که سوند و اینام وصل کنن
.
۹ ونیم اینا نوبت زایمان شد و منو جراحی کردن
.
و نگم از وقتی که بچمو همونجا گذاشتن بغلم😭خیلی گریه کردم
تا بچم اومد تو بغلم آروم شدیم هردومون 😭❤️
.
.
خلاصه منو وارد بخش کردن و شب اول خیلی اذیت شدم
بشدت تشنه شدم و بدنم درد میکرد
دلم میخواست تکون بخورم ولی نمیشد
.
فردا صبحش که باید راه میرفتم خیلی وحشتناک بود
ولی تونستم
تمام ترسم این بود که باید میرفتم دستشویی و میگفتم اگه کلیم بگیره باید چیکار کنم
خدارو شکر درد کلیم شدید نبود قابل تحمل بود
.
فقط میخواستم برگردم خونه
....
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺 قسمت دوم
به دکترم گفتم و اون هم گفت برم سونو اول بعد جوابشو بیارم پیش خودش
رفتم سونو همینجور که داشتم آب می‌خوردم تا نوبتم بشه
درد پیچید بهم انگار یه مار تو پهلوم باشه و بالا و پایین بشه
از ناله هام بیمار های مطب‌ گفت من زودتر برم برای سونو
دکتر سونوگرافی هم گفت بچه سالمه و کلیه هم چیزی مشاهده نمیشه
.
با همون حالم رفتم پیش دکتر خودم و جوابو نشونش دادم و منو ارجاع داد به متخصص کلیه که اورژانسی ویزیتم کنه
رفتم اونجا دکتر کلیه گفت این دردی که میگی سنگ هست ولی تو حالب گیر کرده و باید عمل شم و سریع نامه نوشت که همین الان برو بستری شو
من و همسرم خیلی نگران شدیم
دوباره برگشتم پیش دکتر زنان بهش گفتم
گفت نگران نباش عمل سختی نیست برو انجام بده الان تو مهم تر هستی
گفتم خانوم دکتر من الان ۹ ماهه هستم میترسم برای بچم
گفت اگه نری کلیه تو از دست میدی
با یه حالت ناامیدی و ترس و نگرانی برگشتیم خونه
ترسیدم گفتم بچم چیزیش بشه چی
بزار نظر یه دکتر دیگه هم بپرسیم
همین فاصله من بیشتر آب می‌خوردم که اون سنگ بیوفته
ولی امان از اینکه تا آب می‌خوردم درد می‌پیچید تو تنم
انگار یه چیزی حرکت میکرد تو پهلوم و نفسمو میخواست بگیره
.
چند روزی گذشت و من شبانه روز درد کشیدم
رفتم پیش دکتر زنان
گفتم بیاین منو عمل کنین بعد زایمان به کلیه ام بعداً میرسم
گفت نمیشه پرسه سزارین خودش دردناک هست بعد به مشکل می‌خوریم
....
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺قسمت سوم
روز و شبام یکی شده بود فقط ناله میکردم و درد می‌کشیدم
یه دکتر معروف بهم معرفی کردن که اورژانسی برم پیشش
اولش گفت ما اصلا بیمار اینجوری نمی‌بینیم
خلاصه با خواهش و اینکه دید باردارم و اینجوری بی جون اومدم تو مطب
گفت بشین شاید آخرین نفر فرستادمت داخل
خیلی درد می‌کشیدم ، هیچی نخورده بودم به همسرم گفتم یه آب میوه برام بگیره تا فشارم نیوفته
آب میوه رو که خوردم دیگه جون درد کشیدن نداشتم
نشسته بودم و دستای همسرمو فشار میدادم
دستشویی رفتن بدون درد شده بود برام آرزو 🥲
باورتون میشه!
همسرم باید منو میبرد و دستامو می‌گرفت
بیمارهای مطب تا شرایط منو دیدن گفتن من زودتر برم داخل
.
این دکتر سونو کرد گفت کلیه ها ورم کرده و ممکنه عفونت کرده باشه
این درد هم نشونه سنگ هست ولی هیچ سنگی دیده نمیشه نه تو کلیه نه تو حالب
گفت خود عمل عوارض داره و اگه بتونی دردو تحمل کنی
گفتم من الان چهار پنج روزه فقط میتونم آب میخورم ، دستشوییم خیلی سخت شده
(الان دیگه هم گوارشم کار نمی‌کرد و هم ادرارم شده بود یه ذره یه ذره
اونم با درد و هر ده دقیقه ای یه بار میرفتم سرویس بهداشتی )
دکتر گفت چهار پنج روزه ؟؟؟؟!!!!!!! 🥴
اونم سریع منو ارجاع داد به جراح
رفتم پیش جراح گفت من نمیتونم نظری بدم باید بری سونو دقیق تر
رفتم اونجا یه بار با مثانه پر گرفتن یه بار خالی
تو مطب به همسرم میگفتن این خانوم درد زایمان داره میگیره چرا اومدین اینجا😖
همسرم می‌گفت درد کلیه ست 🤧
....
مامان (پناه) مامان (پناه) ۱ ماهگی
خودمو بشورم و اینا بعد گفت برو رو تخت معاینم کرد گفت آره بچه اومده پایین فقط سجده برو تا قشنگ بیاد سر جاش و بعد منم سجده رفتم و بعد معاینم کرد گفت خوبه به ماما های بخش گفت بیاین معاینه کنین اومدن و بعد معاینه گفتن وسایل زایمان رو آماده کنین بچه داره میاد اون لحظه انقد احساس آرامش کردم که حد نداشت گفتم خداروشکر بچم داره به دنیا میاد و دیگه دردام تموم میشه آخه درد آمپول فشار خیلی بده هم پشت سر همه و هم شدید هست بعد دیگه اومدن برا زایمان و میگفتن زور بزن من از مد جافوع کردن می‌ترسیدم و خجالت می‌کشیدم برا همون درست زور نمیدادم و بچه زیادی تو کانال موند و سرش داشت کشیده می‌شد و اذیت میشد که گفتن باید برش بزنیم اولش ترسیدم ولی با وجود اون همه درد گفتم بزنین بابا زودتر به دنیا بیاد من دیگه نمیتونم دردم تحمل کنم بعد دیگه بی حسی زدن و برش رو که اصلا احساس نکردم هیچی نفهمیدم واقعا وبچمو دادن بغلم و یه حس خیلی آرامشی گرفتم بعد دیگه بچه رو بردن برا وزن و اینا و جفت رو هم در آوردن و شروع کردن به بخیه زدن اولش فقط یکم احساس سوزش داشتم و زیاد درد و اینا حس نکردم تو بخیه های داخلی ولی بخیه های آخری که سطحی بود درد و سوزش داشتم که قابل تحمل بود ولی میگفتم بی حسی بزنین که گفتن نمیشه الان بزنیم و بچمو آوردن کنارم تا آروم بشم و حواسم پرت بشه بعد دیگه درگیر بچم بودم نفهمیدم کی تموم شد و بعدش دیگه دوساعت نگم داشتن و بعدش راهی بخش شدم
مامان آوا قشنگم مامان آوا قشنگم روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم که درد طبیعی کشیدم و در اخر سزارین شدم
سلام من ۳۴هفته بودم شب رفتیم بیرون و من با دختر خاله هام بلند شدم رقصیدم بعد شب خیلی سرد بود لباس گرم هم تنم نکردم و تا ساعت ۳صبح بیرون بودیم و من همون شب داستانم شروع شد شب که میخواستیم برگردیم من از درد واژن نمیتونستم توی ماشین بشینم از اون شب هی درد داشتم و نمیتونستم راه برم کل ۳۴ هفته هر شب از درد به خودم پیچیدم هی میرفتم بیمارستان میگفتن انقباض نیست درد داری عزیزم باید تحمل کنی بعد چند روز من حس کردم یک دفع شورتم خیس شد بعد دیگه اون روز پیام دادم به دکترم گفت گفت بیا پیش من ۳۴هفته ۵روز داشتم رفتم پیش دکتر دکترم گفت زود برو بیمارستان شاید کیسه ابت باشه رفتم بیمارستان گفتن کیسه ابت نیست همه چی اوکی بود تا اینکه فشارم رو گرفت گفت ۱۵روی ۹هستش باید بستری بشی چون یک زایمان توی ۳۶هفته داشتم بخاطر فشار بالا پسر اول زود دنیا اومد بعد منو بستری کردن اون شب تا ۳۵هفته ۳روز شدم میخواستن مرخصی کنن که اومدن دوباره فشارم رو چک کنن که مرخصمم کنن بعد یک دفعه دکتر گفت فشارت خیلی رفته بالا سریع برو زایشگاه رفتم توی زایشگاه تا شب بودم بهم هی قرص دادن خوردم ساعت ۴بود یکی از ماما ها اومد منو نگاه کرد گفت چهار سانت شدی زود به ماما همراهت بگو بیاد من به ماما همراهم زنگ زدم اومد و هی میومدن منو چک میکردن وای چه دردی داشت تا ساعت ۱۱ماما همراه گفت بیاین چک کنین بعد دوباره که چک کردن دیدین دهانه رحمم همون چهار سانته با همون دردی که هی میگرفت ول میکرد دیگه دکتر اومد گفت باز نمیشه دهانه رحمش چهار سانت بیشتر باز نشده برای بچه خطرناکه ببرینش سزارین بچه اولشم باید سزارین میشده و اون شب منو سزارین کردن
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۲ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.
مامان آوید مامان آوید ۵ ماهگی
تجربه من از زایمان در بیمارستان رضوی مشهد
تقریبا ۴۰ هفته ام پر شده بود دکترم گفت که دوشنبه برو بیمارستان برای ent ؛ اگر لازم باشه پرسنل به من زنگ میزنن ؛ من رفتم اتاق معاینه ؛ رفتار پرسنل خوب نبود از همون اول استرس به من وارد کردند و خیلی هم نوبتم طول کشید با اینکه خلوت بود ؛ خلاصه معاینه شدم و گفتن هنوز یکی دو روز دیگه جا داری ولی با این حال به دکترم زنگ زدن و جواب آزمایش ها رو بهش دادن و اون گفت برای فردا طبیعی ؛ بستری بشم ؛ با اینکه هیچ دردی هم نداشتم و دهانه رحمم هم اصلا باز نشده بود ؛ اینجا بود که پرسنل استرس وارد کردند و بهم گفتند زود برو کاراتو بکن و وسایلتو بیار و .... که بستری شی ؛ من بیرون داشتم با همسرم حرف میزدم که یکی از اون خانوما با لحن بد بهم گفت خانم زود باش دیکه بیا بهت لباس بدن برو لباساتو دربیا و اینا ؛ خیلی بد بود
خلاصه که من رفتم اتاقم و لباسامو تحویل دادم دوباره بهم الکترود و فشار اینا وصل کردن تقریبا ۵ دقیقه بعدش ضریان قلب بچه کند شد و صداش نمیوومد به پرستار گفتم اومد و رفت و بتز دوبار اومد بهم دستگاه اکسیژن وصل کردن و به دکترم زنگ زدن یهو گفتن دکتر گفته سزارین اورژانسی ؛ منو بگو داشتم میمردم سوند وصل کردن داشتم میلرزیدم و یخ زده بودم خیلی بد بود بلاخره رفتم اتاق عمل ......
مامان 🩷🩷🩷 مامان 🩷🩷🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از زایمان
من قبل اینکه زایمان کنم خیلی دوس داشتم طبیعی زایمان کنم سونو ۳۲ هفته رفتم گفت بچه سفالیکه دیگه سونو نرفتم مامای خصوصی گرفتم بهم ورزش داد و گفت پیاده روی کنم و اینکه دیگه لازم نیست برم پیش دکتر خودش منو معاینه کرد یه بار گفت لگنت خوبه بار دوم گفت بد نیس که کاش میرفتم دکتر هم معاینه می‌کرد سونو هم کاش ۳۷ هفته میرفتم من ورزش ها رو بعضی روزا انجام می‌دادم دیگه وقتی همه کارام رو انجام دادم روز بعد با ورزش و پله نوردی کیسه آبم باز شد رفتم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن ۱ سانت بازه که مامای خودم آخرین بار گفته بود ۳ سانت بازه زنگ زدم بهش گفتم اونم با پرستارا صحبت کرد قرار شد ۴سانت که باز شد بیاد خلاصه منو بردن لیبر یه ماما اومد منو معاینه کرد هنوز درد نداشتم گفت اگه تا ساعت۱۲ دردات شروع نشن آمپول فشار میزنن دیگه ورزش بهم داد انجام دادم ساعت ۱۰ یا ۱۱ بود آمپول فشار زدن ساعت ۱۲ بود معاینه کردن ۴ سانت باز شده بودم زنگ زدن ماما اومد منم چون آمپول فشار زده بودن دردام شروع شده بود خیلی شدید بودن جوری که نم میتونستم بشینم نه ورزش کنم خلاصه ماما اومد معاینه کرد که من تازه اونجا فهمیدم معاینه چیه😑با هر سختی بود معاینه شدم چند بار ورزش هم خیلی سخت بود انجام دادنش که اونجا پشیمون شدم از انتخاب طبیعی کاش رفته بودم سزارین خیلی بهم گفته بودن نرو طبیعی پشیمون میشی گوش نکردم خلاصه بعد کلی درد کشیدن و معاینه شدن فول شدم که آخر معاینه کردن من چون بچه بجای سرش صورتش تو کانال بود دکتر کشیک اومد منو اورژانسی سزارین کرد اینطور من هم درد طبیعی کشیدم هم سزارین شدم ولی اگه برمیگشتم عقب اصلا زیر بار زایمان طبیعی نمی‌رفتم خیلی سخته