۱۱ پاسخ

احساستو درک کردم بچه پنج ماهمو از دست دادم... انقدر گریه کردم که خدا جاشو برام سبز کرد😔😔
قربون قلب پاکت عزیزم...
الان حاملم. هرچی میرم دکتر همش بریچه. دعا کن سفالیک بشم عمل نشم ابجی...
معلومه قلب پاکی داری.
خدا بچتو حفظ کنه بهترین و پاکترین دختر دنیا باشه گلم..
پسرتم همنشین علی اصغر امام حسین باشه♥

الهی من بگردمش کههه کوچولوی نازمونووو😍😍😍
خدا پناه نازمونو برات حفظ کنه زهرای قشنگم🤍🌙

جوجه خالشه این فسقلی 🥲❤️🧿

الهی که خدا بهت همینو ببخشه و ثمرشو ببینی ..... با دل شکستت برای همه دعا کن . برای منم دعا کن که ایشالا دخترم زود حالش خوب شه

ای جاانم😍😍
انشالله خدا فقط برات حفظش کنه و پناه کوچولو عاقبت بخیر بشه🤍🤍

قربون دلت برم عزیزم انشاالله پناه جونم برات بمونه و لحظه به لحظه بزرگ شدنش را به خوبی ببینی🥺😘

خدارو شکر انشالله برا همه دیگه حفظتون کنه خدای بزرگ

عزیزم خداروشکر انشالله همیشه سالم و خندان باشین. قربون اون چشمای خوشگلش بشم که پر از امید به زندگی هستش😘😘😘

من اعتقاد دارم شدیداً ب قسمت
الهی خدا دخترتو نگه داره برات عزیزدلم

الهی شکر
انشالله که موفقیت هاشو ببینی
جسارت نباشه پسر عزیزت چیشد ؟

ای خداااا . ایشالله خدا برات حفظش کنه وقتی تاپیکتو دیدم خیلی برات اون روز ناراحت شدم . چشم بد از دختر کوچولوی نازنینت دور 🧿❤️🫂

سوال های مرتبط

مامان لیانا|رایان مامان لیانا|رایان روزهای ابتدایی تولد
مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۵ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش