دست نوشته های یه مادر خسته 😄
هرشب ساعت ۷ باید شام آماده باشه ساعت ۸ بچه ها تو تخت باشن و قبل ۹ خواب باشن برای اینکه به این مرحله از عرفان برسم از نوزادی بچه ها تلاش کردم مهمانی نرفتم یا اگر رفتم فقط ظهر پنجشنبه و جمعه بوده که به ساعت خواب لطمه وارد نشه حقیقتا آرامش و سکوتی که از ساعت ۹ به بعد تو خانه ایجاد میشه رو دوس دارم ولی انقدر خودمم خسته هستم که اکثر وقت ها همان موقع غش میکنم .
صبح ۶ باید برپا باشیم برا این ظرف غذا یک ساعت وقت میزارم حالا اگر شب گذاشتم که سه هیچ جلو ام اگر نه که صبح ۵ باید پاشم 😭 خیلی روز ها خسته میشم و حس لفت دادن دارم ولی همش سعی میکنم به خودم انرژی بدم بگم ادامه بده چیزی نمونده ولی خب مقصدی نیست و خودم گول میزنم باید از همین مسیر زندگی با تمام خستگی هاش لذت ببرم الحق تا وقتی بچه ها مهدی و مدرسه ای نبودند راحت بودم و الان سرویس شدم به معنای واقعی کلمه
لاغر شدم و دوماه رژیم فست ادامه میدم و تو ماه سومم حدود دوازده کیلو کم کردم و به سایز ۴۰ رسیدم کمی مونده به هدف اصلیم برسم .انقدر حس خوبیِ لباسایی که دوست داشتم و مدتها در چمدان بوده الان به راحتی اندازمِ ؛ کلی لباس سایز ۴۴ و ۴۶ بخشیدم تا دیگه هوس نکنم برگردم به اون سایز و وزن؛ خدایا شکرت
فقط کمی انرژی و توان بیشتری بهم بده ❤

تصویر
۲۶ پاسخ

خدا قوت واقعا سخته
من یکماه دیگه باید برم سرکار با یه بچه ۹ ماهه راهمم خیلی دوره به محل کارم انقدر فکرم درگیره روز و شبم شده ناراحتی و گریه نمیدونم من ضعیفم یا واقعا چیزی که تصور میکنم قراره برام پیش بیاد واقعا همونقدر سخته🥲

خیلی ازت خوشم‌ میاد . ماشالااا

آفرین بهت حسودیم شد بهت 🥲

خیلی خوب بود آفرین به شما

عزیزممم
خدا قوت ماشالله بهت مامان جان❤️🌱

عزیزم بهتون درخواست میدم برای دوستی. خیلی از سبک زندگی کردنتون خوشم اومد. دوست دارم ازتون بیشتر یاد بگیرم. چندتا تاپیکاتونو خوندم کیف کردم از اینهمه اراده و توانایی. واقعا خدا قوت عزیزم😍❤️

۳ قلو داری ؟؟ گلپ

عزیزم ممکنه درخواستمو قبول کنی؟

خدا قوت
منم بچه هامو قبل ۹ میخوابونم پسرم کلاس اوله ظرف غذاشو شب و گاهی صب اماده میکنم و همگی ۶:۳۰ بیداریم و تا شب من دیگه بیجون میفتم
از خانوادمم دورم و کمکی ندارم خیلی سختمه ولی بازم شکر

منم تا قبل ده و نیم خاموش میکنم و خیلی خوبه خودمم که غش میکنم از خستگی منم ۳ بچه دارم

خداقوت بهت 🥺💘

خسته نباشی مامانِ با هدف و قوی♥️
انگیزه میگیرم ازت

خداقوت عزیزم ماشاالله به این اراده همینجور قوی پر قدرت برو جلو

افرین عزیزم خداقوت❤️

خسته نباشی واقعا. منی که بچه هام هنوز بیدارن و دور خونه میچرخن اصلا زود نمیخوابن متاسفانه

چه خوب من بچه ها رو باید ساعت ۱۱ تلاش کنم بخوابن تا ۱ شب به زور میخوابن فرداش ۱۱ بیدار میشن

خسته نباشی مامان قوی💪👏😍

آفرین ب ط بهترینی

راجع به رژیم فست توضیح میدید

خدا قوت عزیزم❤❤❤ان‌شاءالله همیشه پرانرژی ادامه بدی

ماشالله به این مامان زرنگ و خوش سلیقه و منظم کلی بهت افتخار کردم خوشکلم😍😘الهی سالم باشی و خدا قوتت بده دوست دارم انقدر وقت میزاری برا تزئین و تنوع افرین
ظمنا برا منم دعا کن برسم وزن ۶۰😂

وای خیلی سخته خدا قوت

شما یه مامان بی نظیری خدا بهت قوت بده بچه ها بهتون افتخار میکنن

ای جانم❤عجب مامان بی نظیری،بهت افتخار میکنم عزیزم،خدا بهت صدبرابر توان و انرژی بده

خدا قوت عزیزم
من از وقتی که فهمیدم مانلی رو باردارم اولین کاری که کردم حسابم کردم از چه سالی مدرسه ش شروع میشه و مجبورم از صبح زود پاشم😅😁
هرچند الانشم خواب درستی ندارم از دست این دختر شیطون

خداقوت قشنگم الهی مزد زحماتتو بگیری 💚

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود
مامان علی مامان علی ۱ سالگی
از شیر گرفتن تدریجی

من خیلی تحقیق کردم این روش به نظرم خوب اومد
توی این روش خیلی آهسته از شیر میگیرین طوری که بچه خیلی کم اذیت بشه
هم اگه خودتون شیر می‌دین تولید شیر به مرور کم میشه
فقط صبر و حوصله زیاد میخواد
اول اینکه شما اصلا پیشنهاد شیر خوردن بهش نمی‌دین
در تمام روز سعی میکنین سیر بمونه که به خاطر گرسنگی سمت شیر نیاد
خب مرحله اول اینه که از وقتی بیدار شد تا چهار ساعت یعنی خواب بعد از ظهر اصلا نباید شیر بخوره تو این مدت همش باید بازی کنین یا برین بیرون یا....کلا حواسشو پرت میکنین که یاد شیر نیفته
تا چهار روز این روند ادامه پیدا می‌کنه
بعد شروع می‌کنین به گرفتن شیر بعد از خواب بعد از ظهر تا چهار ساعت بعد
اینم تا چهار روز ادامه می‌دین
خلاصه این روند رو اینقدر ادامه می‌دین که شیر خوردن بشه فقط موقع خواب
که اونو در مرحله آخر یهویی قطع می‌کنیم
تو این روند اگر بچتون با شیر می‌خوابه باید براش روتین درست کنین و کارای دیگه تا یاد بگیره بدون شیرم بخوابه (مثلاً بعد از شیر خوردن بزارینش رو پا یا تاپ یا ..... که اینطوری بخوابه)
مامان حبه قند مامان حبه قند ۱ سالگی
اومدم یه فکت حق بگم و برم
مادر بود خودش به تنهایی به شدت طاقت فرساست ساعتها کار مداوم و تکراری روزمره رو باید انجام بدی بدون ذره ای استراحت چون تا بیای بشینی قطعا یه کاری داره جوجه که بلندت کنه...
حالا در کنار این خستگی باید حتما ساعت خواب داشته باشه جناب خان،
به این منظور قطعا باید صبح زود بیدار بشه، پس خواب شیرین صبح مادر به فنا میره، برای زود خوابیدن در شب هم باید یه چرت کوتاه ظهر داشته باشه مبادا این چرت کوتاه کمی بلند بشه، وگرنه زحمت کل روزت و صبحت و همه از بین میره و قطعا شب ساعت خوابش میگذره و هورمون کورتیزول جان هی بیشتر و بیشتر میشه و اوووووف.
پس جدا از خستگی کارای روزمره هیچ فرصتی برای استراحت بین روز برای یک مادر نمیمونه.
حتی یه چرت کوتاه ظهر ، برای من که اینطوره چون همسرم دیر از سرکار میاد و تا بیاد غذا بخوریم پسرم بیدار باید بشه.
خواستم بگم مادر بودن تمام ساعت های روزت، تمام انرژیت و تمام وجودت رو میگیره.
اگه به این ایثارگری نرسیدیم بچه داری قطعا براتون یک شکنجه خواهد بود.
پ.ن: در کنار همه این سختیا بچه داری لذت‌های کوتاه و عمیقی داره که با دنیا نمیشه عوضشون کرد.
مامان دردونه🌸👸🏻 مامان دردونه🌸👸🏻 ۱ سالگی
هر روز صبح وقتی از خواب بیدار شدین این متن رو یک بار بخونید:🌱
✅دارم کار می‌کنم رو خودم، تا به هر حرفی، به هر توهینی و به هر حرکتی واکنش نشون ندم...
✅یکی محبت داره به من، یکی نداره. برداشت‌ها متفاوته، باید به نظر همه احترام گذاشت...
✅گاهی نباید واکنش نشون داد چون سکوت، عاقلانه‌ترین راه‌حله.
✅من راه خودمو دارم، راهمو هم ادامه میدم. مهم نیست بقیه چی میگن. انرژی مثبت بدن، دریافت می‌کنم و سعی می‌کنم برگردونمش. انرژی منفی بدن، بی‌تفاوت از کنارش عبور می‌کنم.
✅دارم کار می‌کنم رو خودم تا ذهن و افکارم رو کنترل کنم و به چنان آرامش ذهنی‌ای برسم که هیچ‌کس و هیچ چیزی نتونه اعصابمو بهم بریزه.
✅حتی گاهی اوقات باید با کسایی‌ که از من بدشون میاد باید مهربون باشم.
✅هربار بحثی میشه مدام با خودم میگم نباید بجنگم. جروبحث و رقابت انرژی منفی درست میکنه. باید خودم، تنها رقیب خودم باشم.
✅نباید برای جلب توجه یا راضی نگه‌داشتن دیگران کار و تلاش کنم. باید خودمو به خودم ثابت کنم.
✅باید درونم رو نسبت به همه‌ی موجودات پر از عشق کنم. نباید بذارم کینه و دشمنی تو وجودم نفوذ کنه...
مامان امیرعلی جانم♥️ مامان امیرعلی جانم♥️ ۱ سالگی
مامانا عصابم بخاطر بچم خیلی بهم ریخته، حس میکنم اونطوری که باید در حقش مادری نکردم، همش عذاب وجدان دارم، خدا لعنتم کنه چرا نفهمیدم بچم عفونت گرفته، که حالا کارش بجایی برسه که عفونت خونش برسه به ۱۱۶، شاید باورتون نشه از شیش ماهگی تا الان بچم وابستگی شدید به شیر خودم داره، ازشیش ماهگیش تاالان نشده فقط یک شب بتونم دوساعت کامل بخابم، یعنی از ساعت چهار نصف شب بیدار میشه تا خوده ظهر یه کله شیر میخوره، همیشه یه مادر خسته بودم ،کمبود خواب داشتم، ازیطرف خونه رو تمیز کن، از طرفی ناهار شام درست کن ، از طرفی باید به بچه میرسیدم، مریضم که میشد دیگه قوز بالا قوز میشد، از روزی که مادر شدم دیگه حتی خودمو فراموش کردم حتی دو این دوسال یکبار نشد برم آرایشگاه بخودم برسم، اما باهم اینا فکر میکنم اونطور که باید واسه بچم مادری نکردم، از خودم خیلی دلخورم، چرا باید انقد مادر بی فکری می‌بودم که حالا بچم بخاد عفونت بگیره، میخام چندروز دیگه برم هم آزمایش خون هم آزمایش ادرار واسه بچم بگیرم، خدا رو به بزرگیش قسم میدم که اینبارم به کنه مادر رحم کنه بچم جواب آزمایشش خوب بشه، بچمو که بردم اورژانس اونجا گفتن باید بستری بشه وگرنه عفونتش به مغزش آسیب میزنه از اون شب تاالان همش ته دلم خالی میشه، همش نگاه بچم میکنم دلم آتیش میگیره تو رو خدا واسه بچم دعا کنید چیزیش نباشه، من تمام دلخوشیم تمام زندگیم بچمه، جونم به حونش بنده ،انقد که وقتی مریض میشه پا به پاش مریض میشم، الهی که خدا هیچ مادری رو با جیگر گوشش امتحان نکنه الهی که خاری که قراره تو پای بچم بره تو قلب من بره اما بچم چیزیش نشه،تواین دنیا هیچی از خدا نمیخام جز سلامتی بچم