سلام مامانا اینم تجربه زایمان من.
۴۰هفته ویک روز بدون درد رفتم بیمارستان معاینه ونوارقلب گفت اوکیه ویک سانت بازشدی بروخونه چتدروز دیگه بیا منم گفتم احتمال داره تاچندروز دیگه بازم بازنشم پس بذار دردشوزودتر بکشم چون ورزش دوش ابگرم داشتم بااسرارخودم بستری شدم بعدازچندبارمعاینه رفتم زایشگاه با ماماهمراه هماهنگ کردم که ۴سانت شدم بیاد. اتاق زایمان اتاق مرگ بودبرام ازبس که معاینه میکردن هردقیقه دستو کامل میبردن داخل که با دست بازکنن ولی همچنان یک سانت بودم پیشرفت نداشتم ورزشم داشتم اونجا فایده نداشتم دکترم گفت چرابستری شدی من‌ که گفتم بستری نشو دیگه من ازشدت درد معاینه فقط گریه میکردن یه چیز تیزم با دستشون داخل میکردن اون دردو بدترمیکرد خلاصه کیسه آبمو زدن من فقط ازخدا میخاستم که ببرنم سز که دعام مستجاب شد یه پرستاراومد گفت بچه پی پی کرده لباساتوعوض کن بریم اتاق عمل اینوگفت انگاردنیاربهم دادن باویلچرمنوبردن اتاق عمل اونجا تو۱۰ دقیقه بچه به دنیا اومد.فقط بعداز بی حسی دردامو باشیاف کنترل میکردن البته سزارین دوره نقاهتش سخته ولی بنظرم ازطبیعی بهتره. انشالله همه مامانا بچشونو به سلامتی به دنیا بیارن ...اینم تجربه زایمانم🌹

۶ پاسخ

کدوم بیمارستان؟؟

مث من با این تفاوت ک من تو اتاق عمل طبیعی زاییدم😂😂

خداروشکر بسلامتی بچتو بغل گرفتی

گلم دیگ سزارین اجباری شدی ازت پول نگرفتن؟

ای جان اذیت شدی خب. میگن ادم باید خوش زایمان باشه. دیگران هم مقصرن. فدای سرت سز شدی خدا کمکت کنه زودتر سرپا بشی.

منم سر زایمان اولم خیلی معاینه شدم
تا مدتها کابوسم بود

زایمان دومم خودم میگفتم معاینه کن نمیکرد
خیلی کم معاینه شدم

سوال های مرتبط

مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۸ ماهگی
#پارت سوم زایمان
وقتی تخت بغلیم رو دکتر اومد نگاه کرد گفت سریع ببرینش اتاق عمل که سزارین بشه بچه مدفوع کرده، همونجا به دخترم گفتم مامان جان نزار من درد بکشم خودت کیسه اب رو پاره کن و از ته قلبم دعا کردم کاش منم ببرن اتاق عمل چون واقعا با اوضاع تخت های کناریم و مامان های که توی اتاق زایمان زور میزدن و بخیه میزدن و از درد گریه میکردن رو دیدم ،واقعا دیدم توانایی طبیعی زایمان رو نداشتم ، و اینم بگم بخاطر شرایط بچه من از ساعت 4 تا 9 فقط دراز کش بودم،مثل مامان های دیگه که راه میرفتن با توپ ورزش میکردن نبودم و این از همه برام سخت تر بود.ساعت 9 بود که ماما اومد برای معاینه گفت 2 انگشت ازادی که دیدم تا 4 الی 5 سانت که ماما شخصیم بیاد راه زیاد دارم ،زدم زیر گریه به ماما گفتم من خودم رو باختم بگید مامانم بیاد ببینمش یکم روحیه میبینم،ماما که شرایطم رو دید گفت باشه هماهنگ میکنم، و من ته قلبم خوشحال که مامانم رو میبینم و روحیه میگیرم . وفتی ماما گفت اسحاقی بیا برو مامانت اومده فقط ده دقیقه بیشتر وقت نداری دنیا رو بهم دادن،سریع بلند شدم رفتم که توی راه رو مامانم رو ببینم که دیدم مادر شوهرم به جای مامانم، یه ان قلبم درد گرفت دنیا برام تموم شد انگار، گفتم مامان ،مامان خودم کو؟؟ گفتم همین الان رفت پایین چیزی بخوره کاری داشتی بگو من برات انجام بدم، یکم پیشش گریه کردم و گفتم من خودمو باختم بگو مامانم بیاد بالا پیشم که گفت باشه الان میگم بیاد و سریع رفت ....
مامان هدیه خدا مامان هدیه خدا ۱ ماهگی
تجربه زایمان من خلاصه میکنم من گفتم بزارم بچم ۴۰ هفته بشه چون وزنش کم بود نه پیاده روی کردم نه ورزش صبح بلند شدم دیدم کمرم یه درد خیلی بدی میگیره با شکمم ول میکنه بچم خودشو سفت نمی‌کرد منم گفتم پس درد زایمان نیست از ساعت ۵ صبح تا ۱۱ خونه موندم دیدم نه ادامه داره رفتم حموم لک خون دیدم رفتیم بیمارستان پیامبر اعظم گفت بیمه اینجا قبول نمی‌کنیم برو افضلی پور منم که فقط گفتم برم ببینم درد زایمان یا مادرد اونجا که رفتم تو اون نیم ساعتی که آن اس تی گرفت چهار دفعه معاینه کردن منم رفتم بیرون دردم زیاد شد گریه میکردم خیلی درد بدی بود گفتن بیا تو دردت زایمان یه دانشجو دیگه گفت نه برو خونت درد هنوز دور مونده بودم حرف کدوم گوش کنم نرفتم خونه بیرون بودم که دردم زیاد تر شد رفتم دوباره ریختن سرم سه بار محکم معاینه کردن جیغ میزدم بیشتر دستشون فرو میکردن میگفت جیغ نزن دیگه جون نداشتم میگفتم ببرید منو سزارین انقد دست کاری کردن منو که دهانه رحمم باز شد ولی بچه سرش نبود تو لگن یکی آمد بالای دندهامو فشار داد که بچه بیاد پایین یکی دیگه هم از پایین دستش تو بود از حال رفتم که کشیدن کنار گفت برو بستری شو ساعت ۷ شب رفتم اتاق زایمان تا ساعت ۱۱ همچنان داشتن پشت سر هم معاینه میکردن میگفت هنوز بچه دور ولی ۷ سانت باز شده فوله
مامان بردیا مامان بردیا ۶ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان علی جــ❤ــانم مامان علی جــ❤ــانم ۷ ماهگی
#پارت ۲
#زایمان طبیعی
ایپدورال که زدم حدود ۵ سانت بود دهانه رحمم، و به طرز عجیبی تا ۹ سانت دیگه هیچی دردی نداشتم، خیلی خوشحال بودم که بدون درد نهایتا حدود یکی دوساعت بعد زایمان میکنم ولی نگو تقدیر برای من طوری دیگه رقم میخوره، وقتی ۱۰ سانت شدم تقریبا داشت اثر بیحسی میرفت و ماماها ازم میخواستن زور بزنم هر چی زور میزدم نمیشد دیگه واقعا حالم بد شد و هیچ انرژی برام باقی نمونده و من از حال میرفتم زمانی که دکتر معاینه کرد گفت بچه سرش نمیاد وارد کانال بشه، موهاشو میدین ولی سرش کرول نمیشد، و ماما و دکترم وقتی معاینه میکردن سری تکون میدادن و میگفتن نمیشه و من حالم بدتر میشد تا بعد ۲ ساعت زور زدن دکتر تصمیم گرفت ببرنم اتا عمل سزارین کنن، من شروع کردم جیغ زدن که من درد طبیعی را تحمل میکنم ولی سزارین نمیشم، نمی تونم دوتا درد تحمل کنم و فقط قصدم اینه زایمان طبیعی داشته باشم ولی دکتر با من صحبت کرد که موافقت کنم، بعد کلی گریه من و فرستادن اتاق عمل....
مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد
و منم هم زایمان کردم تحربه من از یه زایمان بد و پرخطر😐
جمعه ساعت ۱۲ بستری شدم با دوسانت نیم ساعت یک کیسه ابم پاره شد امپول فشارم بهم زدن دردای بدی داشتم تا ساعت شیش عصر خیلی درد داشتم فقط چهار ساعت باز شده بود امپول اپیدروال زدم بخاطر درد زیاد تا ۹ شب درد نفهمیدم خیلی میومدن معاینه میکردن تا کمک کنن دهانه رحمم باز بشه انواع ورزش روم انجام دادن اتاق پر خون بود ساعت ۹ شب ۶ سانت بودم دو تا همزمان سرم فشار بهم وصل کردن بی حسی امپول پریده بود دردام شروع شد بود داشتم میمردم همش معاینه میکردن تا ۱۱ شب ۸ سانت بودم ماماها به دکترم میگفتن پیشرفتی نداره بیشتر از ۸ سانت باز نمیشه دکترم میگفت ن خوبه ۱۲ شب شد باز نشد همش میگفتن مادر فرزند از دست میدیم دکترم قبول نمیکرد حالم خیلی افتضاح بود در حال مردن بودم اخر گفت تا دوشب صبر کنید باز نشد بیارید اتاق عمل دو شد من ۸ سانت بودم دیگ داشتم بیهوش میشدم اخر بردن سزارین بچه رو برداشتن من زایمان کردم
مامان آقا پسری مامان آقا پسری ۹ ماهگی
تجربه زایمان #۱
من از اول بارداری انتخابم زایمان طبیعی بود،ولی خب چون ماه هشتم بارداری سرماخوردگی شدید گرفتم و کلی وزن از دست دادم،دیگه ترجیح دادم زایمان سزارین و انتخاب کنم ،دکترم هم قبول کرد 😁البته زیر میزی شو گرفت ،ولی دکترم گفت سزارین اختیاری واسه ات انجام نمیدم،روز ۴ام که شیفتم توی بیمارستان بیا که به بهانه طبیعی بستریت کنم و بعدش ببرمت واسه سزارین که بتونی از بیمه پولت و بگیری،
خلاصه سرتون و درد نیارم
۴ فروردین شد و من صبح با بهونه کاهش حرکت بچه و خارش کف دست و پا رفتم بیمارستان ،معاینه کردن دکتر گفت ۱سانتم باز نشدی ،بستری شدم بلوک زایمان ،اونجا کلی ترسیده بودم ،چون ماما ها فقط می اومدن بالا سرم و چکم میکردن ،
بعد یک ساعت دکترم اومد ،و ان اس تی ودستکاری کرد گفت کاهش ضربان قلب جنین داریم باید سزارین بشه .همه اینا الکی بود
دیگه سریع سوند و بهم وصل کردن که خیلییییی درد داشت،
بعد دو دقه من توی اتاق عمل بودم ،اونجا همه کلی باهام حرف میزدن که از استرسم کم کنن ولی مگه این استرس لعنتی کم میشد؟!
دیگه امپول بی حسی مو زدن و کم کم کمر به پایینم گرم شد و بی حس،
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۸ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم