ادامه
دکتر ک اومد معاینم کرد دید من دوباره از 5سانت شدن 2سانت😖واقعا اون لحضه حالم خیلی بد شد بهم اموزش تنفس رو یاد داد ک من بتونم درد هامو تحمل کنم ولی واقعا قابل تحمل نبودن هی شدید و شدید تر میشدن تا اینکه ادامه دادم و هر نیم ساعت میومدن معاینم میکرد و پیشرفت میکردم تا اینکه ساعت 3و نیم ظهر دیدن ک دارم فشار میدم اون لحضه فقط دوس داشتم برم سرویس تا اینکه اومدن معاینم کردن دیدن من شدم 8سانت 🥴بعد که زود ب دکتر زنک زدن تا دکتر اومد بهم اموزش زور زدن رو یاد میدادن تا دکتر اومد من فول شده بودم و ساعت 4و نیم من حورا جونمو به دنیا اوردم و اون لحضه واقعاا قابل توصیف نیست اون لحضه ک من حورا رو دیدم همه دردام رو فراموش کردم حتی احساس نکردم چطور بخیه خوردم ولی اینجاش بد هست ک من خیلی برش خوردم و زاید بخیه خوردم و خیلی سخته نشستن و پاشدن برام بعد ازون اون دکتر مغروره اومد منم با کل غرور برگشتم بهش کفتم خداروشکر شما نبودین ک من تا الان زایمان نکردن چ خوشانسم من ک شما رفتین خیلی بهش برخورد ولی دل من اروم شد 😂😂و پایان ولی تجربه خیلی خوبی بود اکر من بازم باردار شدم بازم انتخاب من طبیعیه😊

۶ پاسخ

خوبش کردی زنیکه رو

🥹🥹🥹 مبارکت باشه عزیزم پاقدمش پراز برکت وشادی باشه واستون 🧚🏻‍♀️👣😍 واسه منم دعا کن انتخوابم طبیعیه خیلی میترسم اتفاقی بیوفته یهو بگن باید سزکنم🥺

واااای خدا منم خیلی میترسم از زایمان فکرشم‌اذیتم میکنه

چن هفته زایمان کردی عزیزم؟چن کیلو بود حورا جون؟

ای جانم مبارکه گلم الله متعال چه نازت برات نگهداره ❤

عزیزم بسلامتی پا قدمش به خیر و خوشی 💕💕

سوال های مرتبط

مامان حورا مامان حورا روزهای ابتدایی تولد
ادامه تجربه زایمان طبیعی
اون شب انگار احساس میکردم ک میخوام دخترمو ببینم احساس شوق داشتم همرا با ترس ولی با اون همه سنکینی پاشدم خونه رو مرتب کردم و وسایل بیمارستان رو اماده کردم و از ساعت 1درد شروع شد درد خفیف پریودی ولی درد کمر شدید دردام ادامه داشتن تا ساعت 5صبح ک دردام و انقباضا منظم شدم رفتم زایشگاه معاینم کردن ک من رحمم 3سانت باز بود خیلی ترسیده بودم یکی از دکترا قبول نمیکرد بستریم کنه دومی اصرار داشت بستری بشم ولی بلاخره بستری شدم با کلی بحث تو اون حال ک منو بردن تو اتاق زایشگاه ساعت 6و نیم بود ک اون دکتره لجباز اومد با لهن مغرورانه گفت تو 37هفته میخوای زایمان کنی بمون منکه اصلا بالا سرت نمیام من تو اون هال اصلا نمی تونستم جوابشو بدم خیلی درد داشتم من ساعت 8 صبح5سانت شدم بدون امپول فشار ولی بعدش دردام خیلی شدید شدن و قابل تحمل بودن ولی من هیچی نخورده بودم واحساس ضعف شدید داشتم اون دردا برام قابل تحمل نبودن شروع کردم ب جیغ زدن....
مامان پـ💙ـارسا مامان پـ💙ـارسا ۱ ماهگی
ساعت ده شب بود ک دردای شدیدی داشتم تا ساعت دو نصف شب اومدن معاینه کردنو گفتن چون بچه اولمه باید ده سانت شم دیگه رفتنو من بی اختیار زور میردم مامام میگف زور نزن ولی نمیتونستم
بی حدی زور میزدم ک پاهام میگرفت احس میکردم یه چیزی وسط پامه گفتم بچه اومد و بدو بدو دکتر اومد نگا کرد و گف سریع ببرینش رو تخت زایمان و من نمیتونستم راه و برم و ب سخنی رفتم رو تخت
در حین زور زدن یکم تیغ زدن و من اینقد درد داشتم ک درد اونو زیاد متوجا نشدم زور دوم بچه به دنیا اومد و دقیقا ساعت دو و نیم بود
و من از اونجا ب بعد چشام دنبال بچه بود گفت باید صبر کنیم تا جفت بیاد و خیلی زود جفتم اومد و شکممو فشار دادو کلی ازم خون اومد و بعد شروع کرد بخیه زدن ک من متوجه میشدم گفتم دردشو متوجه میشم گف بی حسی زدم ولی خب یکم درد داره دیگه تحمل کردمو بعد از یه ربع بردنم همون اتاقی ک اول بودم مامام اومدو بچمم اورد و من بی اختیار اشک میریختم
باورم نمیشد تونستم
گفت ساعت چهار و نیم میبرننت بخش تا اون موقع ب بچه شیر دادم و بغلم بود تا شد چهار و نیم اومدن لباسامو عوض کردنو بردنم بخش و مامانمو تا دیدم شروع کردم گریه کردن
مامان آیلین و یاسین💙 مامان آیلین و یاسین💙 ۶ ماهگی
دیگه اون شب تا صب من درد داشتمو خدارو صدازدم ساعت هفت صب بود ک اومدن باز معاینه کردن تازه شده بودم سه سانت واینکه دیگه سر بچه فیکس شده بود بهم گفتن بگو مامات بیاد ب ماماهمراهم زنگ زدم ک ساعت هشت اومد خداخیرش بده خیلی کمکم کرد بهتون پیشنهاد میکنم حتما ماماهمراه بگیرید . دیگه ماما گفت از تخت بیا پایین ورزشاشو شروع کردیم خیلی تو دردام تاثیرداشت بهتر میتونستم دردموتحمل کنم من دلم اصلا درد نمیکرد فقط و فقط کمرم بود . تا ظهر با ماما ورزش کردیمو من دهانه رحمم شد هشت سانت وای دل غافل ک دیگه همون هشت موندمو اصلا پیشرفت نکردم هرکاری ک بگیدهرچی مامام بهشون میگفت ک برام آمپول فشاربزنن یا اینکه بیان کیسه آبمو بزنن گوش نمیکردن میگفتن درداش خوبه آمپول فشار نمیخواد . من همینجوری فقط دردمیکشیدم تا اینکه ی دکتر اومد گفت ک چرا هنوز کیسه آبمو نزدن اون اجازه داد تا بلاخره کیسه آبمو زدن بعدش چن قطره آمپول فشار واینکه دردش برا م غیر قابل تحمل بود گفتم ک آمپول بدون درد میخوام همون اسپاینل میگفتن باید نیم ساعت از زدن کیسه آبت بگذره بعد بزنیم ماماهمراهم گفت ک نزن عوارض داره من گوش نکردم وای کاش هیچ وقت اون آمپول لعنتی رو نمیزدم
مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۶
بچه اولم همینحوری بود سرش یکم بزرگ بود پاره شدم تا اومد یکی اومد رو لبه تخت دوپا و با دستش فشار میداد رو شکمم خودمم زور ک میزدم نفسم نمیومدم گفتم نفسم نمیاد ول کرد دوباره معایته کرد گفت ن هنوز ۱۰ نشده من هیی زور میزدم اونم فشار میداد رو شکمم دیگه سر یچه دیدن گفتن زور بزن پاهام گرفتم تا تونستم زور زدم ساعت ۶ چهل پنج دقیقه بود ک ب دنیا اومد از داخل بخیه نخوردم ولی بیرون چهار پنج تا خوردم موقع بخیه بهشون گفتم سر کننده بزنین گفتن ن چون بیرونی سر نمیشه اون بخیع میکرد من درد میکشیدم هیی معذرت خواهیی میکرد دخترم اوردن گذاشتن رو شکمم هیی پرسنل نازش میکردن اون ماما همراهی ک میگفت میام مامات میشم اومد بالا سرم گفت زایمان کردی گفتم اره دیگه نمیخوامت 😂
ساعت ۷ بود ک دیگه بردنم ت ی اتاق دیگه و مامان و مادر شوهرم اومدن پیشم ساعت ۱۰ نیم بردنم بخش

اینم از تجربه زایمان دوم ولی زایمان دوم ک همه میگفتن راحت تره واقعا راحت تر بود من وایه بچه اولم خیلی بخیع خوردم و خیلی اذیت شدم
مامان تیارا مامان تیارا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی من
من توی 41هفته یا علائم کاهش حرکت و درد زیر شکم رفتم بیمارستان و با این دلیل ک چرا تا الان زایمان نکردم بستریم کردن.روز اول ک فقط بهم سرم میزدن ولی روز دوم امپول فشار میزدن توی سرم ک بعد تموم شدن سرم دردمم قطع میشد و با تزریق دوباره دردم میگرفت اونم خیلی کم در حد درد پریودی.روزسوم بعد دوبار معاینه ک دیدن دهانه دحمم یک فینگره دکتر زد کیسمو پاره کرد ساعت 9صبح بود دردای من اروم اروم شروع شد .اولش خیلی کم میگرفت ول میکرد ک با تمرین تنفس میتونستم کنترلش کنم ولی ساعت 12ظهر ک شد شدت دردام خ بیشتر شد و من بیحسی اپیدورال گرفتم .دوز اول ک اثر کرد و اروم شدم دکتر گفتش که از ده درصد دودرصد باقی مونده ک اون دودرصدم زور بزنم.من با اینکه اون دو درصدم حس نمیکردم شروع کردم ب زور زدن.بعد یک ساعت اثر بیحسی رفتش و دوباره دردام با شدت بیشتر شروع شد و با معاینه گفتن ک هنوز یک فینگرم ولی سر بچه اومده پایین و حس میشه.بعد یک ساعت دردکشیدن دوز دوم رو تزریق کردن که دیگ اثر نکرد تا 70درصد دوزشو بیشتر کردن ک بازم اثر نکرد
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از زایمان طبیعی
تو هفته ۳۷ و ۴ روز
ساعت ۴صبح پنجشنبه کیسه آبم پاره شد
رفتم بیمارستان و معاینه کردن گفتن ب زور یک سانتی
معاینه وحشتناک بود خیلی چون دهانه رحمم اصلا پیدا نمیشد😭
دیگه بستری شدم و تا ۹ صب ک دردام شروع نشده بود قرص بهم دادن ک
دردام شروع بشه تا ۲ ظهر قابل کنترل بود و هنوز یک سانت بودم
از ۲ ی قرص دیگ بهم دادن ک دردام غیرقابل تحمل شد و ماما همراهم اومد و هرچی میخواست باهام کار کنه ب زور میتونسم ورزش کنم از درد زیاد دوبار بهم مسکن زدن دیگ وسط دردام خوابم میبرد
انقباض ک میگرفت میپریدم و جیغ میزدم از درد
ساعت ۱۱ بود ماما همراه بردم تو وان آب گرم و تا ۱۱:۵۰ دیقه روی سینه ب پایین دوش آب گرم باز کرده بود و گرفته بود خودمم ک تو وان بودم و با انقباض ها دوباره حالم بد میشد دیگ ساعت ۱۱:۵۰ معاینم کردن گفتن سر بچه پیداس زور زدنای با دردم شروع شد ک ۱۵ دیقه زور میزدم انگار ک مدفوع دارم و همزمان شکم ک کمر و کلیه ام تیر میکشید وحشتناک
دیگ ۱۲:۵ با برش ناحیه پرینه بچم ب دنیا اومد و انگار آب یخ ریختن روم آروم شدم و جفتم بعدش خودش اومد بیرون و بخیه زدن و شکمم رو فشار دادن تا هرچی اضافس بیاد بیرون با اینک خیلی درد کشیدم ولی بچمو ک گذاشتن بغلم خیلی آروم شدم
ایشالا همتون ب سلامت زایمان کنین
ولی آستانه تحمل هرکسی فرق داره من تحمل دردم خیلی کمه و خیلی اذیت شدم🥺
مامان فرهاد مامان فرهاد ۴ ماهگی
پارت۴
ساعت ۱۲ ظهر ک شد ی ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ سانت نیم بازی و بهت دارو تزریق میکنیم ک دردات شروع بشه
ی سروم داخل واژنم گذاشتن و گفتن تا ساعت ۳ طول میکشه ک تموم بشه و وقتی این از داخل بدنت در بیاد یعنی ۴ سانت باز شدی
گذاشتنش داخل بدنم خیلی درد داشتن اما بعدش دیگ دردی حس نکردم
ساعت ۲ ک شد گفتن بلند شو راه برو و کمر تو بچرخون همراهش
و منم تا بلند شدم ازم کلی آب خون ریخت و گفتن طبیعیه بخار سروم داخل واژنت هست
حدود نیم ساعت راه رفتم تو اتاق بعدش خسته شدم دراز کشیدم ساعت ۲ ۵۰ دقیقه سروم از بدنم خارج شد و من انقباض هام در حد ۵ دقیقه ۳۰ ثانیه بود
از وقتی سروم اومد بیرون ی ماما اومد و گفت هر یکساعت میام معاینه تحریکیت میکنم تا کمک کنه بهت من دردام قابل تحمل بود تا ساعت ۹ شب من همینجوری انقباض داشتم و هی معاینه میشدم و نوار قلب میگرفتن از بچه
تا اینکه ساعت ۱۰ شر اومدم ی آمپول بهم زدن ک بلافاصله بعد اون آمپول دردام ده برار شد و انقاباض ها ب ۲ دقیقه ۵۰ ثانیه رسید ساعت ۱۰ نیم آمدن معاینه یهو شده بودم ۷ سانت و از اون به بعد من فقط داد میزدم و اصلا باهاشون همکاری نمیکردم تا ساعت ۱۱ نیم انقد داد زده بودم ک گلوم زخم شده بود و قلب بچه افت کرده بود
....پارت بعدی