# تجربه زایمان ۱
سزارین
یکشنبه ۱۶ شهریور ساعت هفت صبح تو بیمارستان بهمن نامه بستری داشتم. چون فاصلم تا بیمارستان ۶۵ کیلومتر بود ساعت ۶ از خونه راه افتادیم بیست دقیقه به هفت بود که رسیدیم بیمارستان قضیه از این قرار بود ک هرکس تایم زودتری برسه بیمارستان کارای پذیرشش انجام بده زودتر عمل میشه و من اینو نمی دونستم حالا بااینکه بیست دقیقه زودتر رسیده بودم ولی نفر پنجم بودم و گفتن هرکس نیم ساعت چهل دقیقه عملش طول می‌کشه. کسایی که قرارع بیمارستان بهمن زایمان کنید سعی کنید از قبل کارای کپی و اینارو انجام داده باشید ک کارتون طول نکشه تو پذیرش.خلاصه که کارای پذیرش انجام شد تقریبا یه بیست دقیقه ای طول کشید بعد پرونده و یه ساک کوچیک ک داخلش دمپایی و قاشق و لیوان و لباس بیمارستان بود رو دادن دستم و گفتن برم بلوک زایمان. اونجا از در ک میری داخل لباس و پتوی نی نی رو از همراه میگیرن ( زیردکمه حتما باید همراهتون باشه و اینکه پتویی ک می‌برین نازک نباشه چون نی نی سردش میشه ) بعد یه اتاق هست رفتم اونجا گفتن سریع لباستو عوض کن انقد ادمو هول میکنن ک تو یه دقیقه سریع لباسمو عوض کردم لباسامو گذاشتن تو ساک گوشیمم هنوز دستم بود ساکو دادن دستم اونجا یه سه تا پرستار نشسته بودن پشت میز یه سری سوالا ازم پرسیدن ( دارو مصرف می‌کنی.دیابت داری و از این سوالا) اینجا باید کدپستی همراهت باشه که حتما میپرسن. بعد ک کارم تموم شد گفتن برو تو فلان اتاق رو تخت دراز بکش( اتاق آمادگی) اونجا یه پرستار اومد ان اس تی فشارمو اینارو گرف گف همینجا دراز بکش قبل رفتن به اتاق عمل میام سوندتو وصل میکنم و رف. من اونجا تقریبا یک ساعت و نیم منتظر بودم

۶ پاسخ

منم تو بیمارستان بهمن زایمان کردم از دکترم واقعا راضی بودم خیلی زود سر پاشدم
فقط نظافت سرویس بهداشتی اصلا اوضاع خوبی نداشت
دکتر شما کی بود؟

عزیزم زودتر تجربه ات رو بگو من نیاز دارم

عزیزم من فردا عمل دارم ساعت چند برم ؟؟

بقیش چیشد

به تو هم امپول زدن از باسن به من دوتاهم سرم زدن بعد سوند زدن

بسلامتی عملم دوساعت طول کشید

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
خانما میخام از تجربه سزارینم بگم تو بیمارستان ثامن الائمه ناجا مشهد ،دکترم هم خانم سکینه انبیایی
پارت یک
ساعت ۶ بیمارستان بودیم منو مامانمو شوهرم رفتیم شوهرم ک کلا بیرون بود منو مامانم رفتیم بخش زایشگاه تا تشکیل پرونده دادم تقریبا شد ساعت هشت و نیم یا نه ، مامانم و فرستادن بیرون ،من رفتم توی اتاقای بخش زایمان ک نوار قلب بگیرم و سوند بزارم ،چون دفع پروتئین داشتم اول یه آزمایش ادرار دادم و بعد اومدم روی تخت بهم سرم و نوار قلب وصل کردن ، ما مریضای خانم دکتر دو نفر بودیم،ساعتای نه و چهل دیقه بود ک گفتن خانم دکتر اومده اون هم تختیمو بردن برای عمل ،منم فقط صلوات میفرستادم و دعا میخوندم خیلییییی استرس داشتم وااای،خدایی رفتار پرستار ها عاالی بود منک راضی بودم(البته اینو بگم خواهرم تو همون بیمارستان زایمان طبیعی داشت و اصلا از پرستارها راضی نبود ،یعنی پرستار ها با کسانی ک زایمان طبیعی داشتن خیلی بدرفتار بودن من اونجا دیدم به چشم خودم)
خلاصه یه چهل دیقه ای نوار قلب گرفتن از بچه و پرستار بعدش اومد و گفت میخام برات سوند بزارم گفتم نمیشه توی اتاق عمل بزارن برام چون خیلی میترسیدم گفتن آره میشه ولی توی اتاق عمل مرد زیاد هست خودت موذب میشی ،قانع شدم و گذاشتم بزاره،خودمو شل شل گرفتم و اصلا درد نداشت و برام گذاشت،و گفت چند دیقه دیگ عمل خانم دکتر تموم یشه تو باید بری،بعدش با ویلچر اومدن تو اتاق بخش گفتن بیا بشین اینجا من چون سوند داشتم یکم اذیت بودم بلند شدم و تا نشستم روی ویلچر سوند خیلی می‌سوخت و اذیتم می‌کرد ولی تحمل کردم‌،یه روسری و یه چادر سرم کردن و منو بردن بیرون از بخش زایمان تا ببرن تو اتاق عمل
مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
پارت دو
مامانم بیرون در بود و از توی ساک بیمارستان داشت لباسای بچه رو یک دست و یک پوشک می‌داد به پرستار،خودشون گفته بودن،راستی یه ساک هم بهم دادن خود بیمارستان ک توش یک شرت یک بسته دستمال کاغذی یک ژیلت شلوا. و لباس و روسری و رو تختی و زیرانداز های مشمایی(تا جایی یادم اومدو گفتم) قبل از عمل هم‌اومدن چک کنن ببینن جای عمل ک میخان‌برش بزنن شیو هست یا نه و اگر نبود با ژیلت خودشون میزدن برات،خلاصه منو ک داشتن میبردن مامانمم باهامون اومد و هی بهم می‌گفت دعا کن برا بقیه برای مریضا و اصلا استرس نداشته باش و اینا،رسیدم جلوی در اتاق عمل شوهرمم اومد و باهاشون خداحافظی کردم ،فک میکردم اگ‌برم تو اتاق عمل قراره سکته کنم و خیلی گریه کنم‌ولی اصلا گریم نمیومد،با بقیه خداحافظی کردم و رفتم داخل ،یه سالن خیلی بزرگ بود پر از اتاق های کوچک ک هر کدوم یک اتاق عمل بودن،منو یک کنار گذاشتن با ویلچر و گفتن اتاق عمل باید استریلیزه بشه بعد تو بری داخل همونطور ک کنار دیوار بودم و داشتم تند تند دعا میخوندم خانم دکتر و پرستارایی ک رد میشدن از کنارم بعم لبخند میزدن تا بهم دلگرمی بدن ،یه آقایی از پشت اومد گفت این خانومیه ک سز داره ،گفتن آره بعد اومد پیشم گف دیشب کی شام خوردی گفتن ساعت ۱۰ شب،بعد هیچی نگف،گفتم شما دکتر بیهوشی هستین؟گفت آره. گفتم میشه منو بیهوش کنین من بی‌حسی نمیتونم،گف اتفاقا بی‌حسی بهتره که، گفتم من خیلی ترس دارم حس میکنم حالم خیلی بد میشه ،گف نه نمیشه بیهوشی و قول میدم یه سوزن نازکی برات بزنم ک نه سردرد بگیری بعد عمل نه کمردرد،اومد پیشم نشست تا اتاق عمل خالی شه،خیلی مرد باحالی بود مسن بود و خوش اخلاق تقریبا ده دیقه یک ربعی بیرون نشسته بودیم تا صدا زدن‌گفتن بیاین داخل اتاق عمل
مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت چهارم:
دستیار پزشک بمن گفته بود از ۸ شب قبل عمل چیزی نخورم تا فردا ساعت۱۲ طثظهر ک نوبت عملم هست یه عمل سنگین قبل من داشت یعنی فکر میکرد سنگینه و طول میکشه و ساعت۸ صیح هم برم کارای بستریمو انجام بدم.
ولی من ساعت۷ صبح رفتم بیمارستان چون خیلییی اهسته کار ادمو راه میندازن تا ۸ و نیم دقیقا کارای اداریش زمان برد و من هی رفتم بالا قسمت زایشکاه هی اومدم پایین تا بالاخره تموم شد.
با کلی نقشه و برنامه گفتم میخوام زایمان طبیعی کنم اما معاینم نکنید صبر کنید پزشک خودش بیاد و فلان بعد پک مادر و فرزند رو دادن ک اسمش پکه وگرنه جز لباس بیمارستان و یه بسته پوشک مای بیبی ۶تایی و دمپایی چیز دیگه نداشت!!! اونا رو پوشیدم و وسایلمو دادم به مامانم و موقتا ازش خدافظی کردم رفتم داخل چون همراه اجازه ورود نداشت!
استرسی نداشتم چون این عمل رو قبلا تجربه کرده بودم حتی وسیع تر و خطرناک تر و طولانی تر!
پرستاری ک همکار دکترم بود اومد بالا سرم گفت میدونم سزارینی صداشو در نیار. ان اس تی رو وصل کردن و منی ک تا۴ صبح کار کرده بودم رگ سیاتیکم گرفته بود و نمیتونسنم دراز بکشم نیم ساعت زیر دستگاه بودم و نمیفهمیدم چی به چیه هی تکون میخوردم اثهی اینا قطع میشد از اول دوباره شروع میشد.
یدفعه دیدم ساعت۹ و ربع اومدن منو گذاشتن توی ویلچر ملحفه اتاق عمل رو کشیدن روی پاهام ک پیدا نباشه و منو بردن گفتم کجا میریم؟ گفتن عمل کنی دیگه دخترتو بغل کنی😍😍😍
مامان حلما مامان حلما ۸ ماهگی
مامان Shahan♡ مامان Shahan♡ ۵ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین1)
38 هفته بودم رفتم پیش دکتر که نامه بستری بگیرم دکترم تاریخ زایمان همون 40 هفته زده بودکه داخل سونو بود 3/13 انقد اصرار کردم گفتم استرس دارم میترسم دردم بگیره نامه بستری3/6 داد
دوشب قبل عملم رفتم پیش دکتر آمپول بتامتازون 6تا شبی 3تا زدم برای ریه بچه بهم گفت ساعت 9 صبح برم بیمارستان صبح ساعت 4 سوپ رقیق و له شده بخورم من اون شب تا صبح بیدار بودم قرآن میخوندم خیلی استرس داشتم تا صبح شد حاضر شدیم با شوهرم مادرشوهرم رفتیم سمت بیمارستان مامانم قرار بود بابام بیاره
خلاصه رفتم تشکیل پرونده دادیم 1 ساعتی طول کشید من داخل بخش زنان بودم همسرم کارای بستری پایین انجام می‌داد ساک بیمارستان برام آوردن لباسامو عوض کردم فشار ضربان قلب بچه رو گرفتن ازم سوال میپرسیدن بعدش رفتم داخل اتاق بهم سرم و سوند وصل کردن خیلی از سوند میترسیدم ولی آنقدر درد نداشت یک سوز یه ثانیه ای بود نفس عمیق خیلی خوبه بکشی دوساعتی گذشت هنوز دکترم نیومده بود بیمارستان خلوت فقط من تنها بودم تو اون بخش استرس نگرانیم بیشتر می‌شد تا اینکه شوهرم مامانم آمدن پیشم آروم شدم ساعت 12 شد 1 شد هنوز دکتر نیومده بود من سردم شده بود میلرزیدم یکم یک پرستار امد ساعت 2 اینا بود فکر کنم ویلچر آوردن که بریم اتاق عمل لرزم بیشتر شده بود شوهرم مامانم دیدم دوباره اشکام می ریخت میترسیدم تا دم در اتاق باهام بودن بعد جدا شدیم اینو بگم من بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم تو دوران بارداری استرس زیادی کشیدم برا اینکه دکتری قبول کنه سزارین انجام بده
مامان 🎀سلن🎀 مامان 🎀سلن🎀 ۴ ماهگی
پارت سیزده
بعد ده دقیقه یک ربع اومدن گفتن باید اتاقتون عوض کنی چون سرما خورده هستی باید بری تو اتاق خصوصی دکترت گفت
گفتیم باشه
خلاصه انتقال دادن باز تو ی اتاق ده در ده ک نصفش تخت گرفته بود دیگه جا واسه اینکه صندلی همراه باز بشه ک دراز بکشن نبود
یکم استراحت کردم اومدن دوتا شیاف گذاشتن یکم دردم آروم شد و رفتن ساعتهای هفت و نیم اینا بود ک بچه رو آوردن پیشم گفتن ب هیچ عنوان ماسک ورندار بچه سرما نخوره بچه اکسیژن گرفته نباید سرما بخوره وگرنه بستری میشه و رفتن مادرم بچه رو آورد یکم شیر دادم بهش بلند دراز کشیده شیر خورد خوابید منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود تا وقتی ک شیافا اثرش بره
گذشت و گذشت تا ساعت دو سه ظهر بود ک اومدن گفتن آروم آروم بلند شو راه برو گفتم باشه من خودم کم کم تختمو آوردم بالا خودمو کشیدم بالا بعد نیم ساعت پاهامو خودم آویزون کردم از تخت یکم تکون دادم باز دراز کشیدم
پرستار اومد گفت بیا با کمک من بلندشو
دستمو گرفت آروم آروم بلند دم درد داشتم ولی قابل تحمل بود کمرمو نمی‌تونستم صاف نگه دارم
بلند شدم ی دو سه دقیقه ای وایستاده بودم پرستار گفت دراز بکش استراحت کن هروقت تونستی بلند شو سرگیجه یا حالت آهو داشتی بهمون بگو سری گفتم باشه یکم استراحت کردم بلندشم خودم آروم آروم راه رفتن سخت نبود اونکوری ک میگفتن ولی درد داشتم بازم قابل تحمل بود زود خسته شدم اومدم دراز کشیدم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت هشت
😂دوباره من نزاییدم اغاااا ساعت ۱۲شبه به من گفته بود ۴برم بیمارستان اماده بودم دوباره چیکار کنم
خلاصه اونقد پشت تلفن گریه کردم که نمیدونستم فیلمبردار با بیمارستان هماهنگ میشه فلان تلفن رو روم قطع کرد یه چند دقیقه بعد زنگ زد برو بیمارستان بستری شو میام بازم دلم سوخت برات😂
باز من میرم بزاعم به امید خدا🤣🤦🏻‍♀️
فیلم بردارم که نشد دیگ حسرت اون فکر میکرد ب دلم موند صبح ۴ بستری شدم فیلم بردار زنگ زد بیام؟ ب دکترم پیام دادم گفت باشه کلی خوشحال شدم🥺🥺
اومدن بستریم کنن گفتن سوند گفتم من سوند نمیخام گفتن عمرا نمیشه دوباره بحث کردم اونجا اینبار همسرم و مامانم میگفتن بزار بزارن این همه ادم گذاشتن چی میشه مگه
چون منو اوژانسی زده بودن همه خانما رفتن مشاپر بیهوشی منو نبردن گفتن دکتر ۸ عمل داره و تو باید تا ۸ تموم بشی ۶ رفتم اتاق عمل گفتن سوندم بمونه اتاق عمل با بیحسی و گفتن که اونجا کلی مرد هست گفتم مهم نیست درد نکشم فقط😅🤌🏻
با گریه و خداحافظی رفتم اتاق عمل همه میپرسیدن چیشده چرا گریه میکنی میگفتم میترسم دستام میلرزید از ترس
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
(پارت اول زایمان سزارین)
صبح روز شنبه ساعت ۶صبح منو شوهرم ،مامان و مادرشوهر و جاریم رفتیم بیمارستان رفتیم بخش زایمان کارای بستری رسیدیم وچون اتاق شخصی میخواستم اسممو نوشت پرستار ،من و چند نفری که زایمان داشتیم رفتیم داخل اتاق ک انژوکت و سوند اینا رو بهمون وصل کنن (من چون میترسیدم به دکترم گفتم ک داخل اناق عمل سوند بزارم ،و داخل نامه نوشت برام) و چندنفری که داشتن سوند میزاشتن‌خیلی اه و ناله میکردن
بد من اماده شدم لباس پوشیدم ،دکترم ۵دقیقه بد اومد من رفتم دم در اتاق عمل ،شوهرم چندتا ازم عکس گرفت رفتم داخل اتاق عمل خودم رو تخت نشستم اصلن استرس نداشتم اون روز،(درکل خیلی ادم ترسویی هستم و اینکه از شب قبل اصن نخوابیدم همینکه رفتم بیمارستان کلن استرسم از بین رفت)
یکم رو تخت نشستم یه مرد قد بلند که اومد امپول بی حسی بزنه اول یه چیز سرد اسپری کرد رو‌کمرم بدش امپولو رد اصلن حسش نکردم /بدش گفتن دراز بکشم ولی من میتونستم پاهامو تکون بدم بد ۲دقیقه کلن بی حس شدم‌ و یه خانومه اومد سوند گذاشت برام
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۴ ماهگی
زایمان
پارت 2
بعد اینکه رسیدیم دم خونمون پیاده شدیم ساک نینی رو برداشتم چون از قبل اماده کرده بودم برداشتم ساک خودمم برداشتم لباسمو عوض کردم مدارکمو برداشتم و شوهرمم منو از زیر قران رد کرد اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم رفتیم ب طرف بیمارستان علوی انقد ترافیک بود منم دردام یکم زیاد شده بود خلاصه. بعد یه ساعت رسیدیم رفتم بخش اورژانس مامایی گفتم کیسه ابم پاره شده زود منو فرستاد پیش دکتر رفتم گفتم کیسه ابم پاره شده بعدش گفتن برو رو تخت دراز بکش رفتم دراز کشیدیم بعد معاینه گفتن 2سانتی و باید بستری بشی منم ترس کل وجودمو برداشته بود خلاصه بهم گفت برو پروندتو تکمیل کن بستری شو اومدم نامه رو دادم ب مامانم رفت ک صندوق پولو پرداخت کنه منم با شوهرم وایساده بودم گریه میکردم چون خیلی میترسیدم بعدش ک شهورم میخواست بره ک منو بستری کنن بهش گفتم هنوز نرو بریم واسه من و بچه پوشک بگیریم خلاصه رفتیم مامانمم همراهمون اومد رفتیم گرفتیم اومدیم منم هم خوشحالم ک قراره نینیم ب دنیا بیاد هم استرس زایمان طبیعی داشتم خلاصه رفتیم شهوذم پروندرو تکمیل کرد ک منو بستری کنن رفتیم اورژانس مامایی کاغذو دادم بهشون گفتن برو رو تخت دراز بکش ک نوار قلب بچه و تکوناش و بگیریم خلاصه یه ساعتم اونجا موندم گفتن لباستو عوض کن لباسم فقط بلوز مدل مانتویی دادن شلوار ندادن منم شلوار نداشتم چون ساحلی طوری تنم بود خلاصه مانتویی ک دادن رو پوشیدم مامانمم رفت از ماشین شلوارمو بیاره خلاصه رفت اورد پوشیدم بعدش ک نوار قلب تموم شد منو سوار ویلچر کردن شوهرم روند پرستارم جلو. میرفت خلاصه رفتیم طبقه دوم منو شوهرم پیاده کرد و رفت بعد خداحافظی خودش رفت پایین
مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
پارت سه
رفتیم داخل اتاق، یه اتاق با یه تخت وسط با کلی کولر گازی و صفحات نور و مانیتور ،بزدن منو نزدیک تخت و گفتن بشین روی تخت ،دکتر بيهوشي بود و یه خانم‌ک فک کنم دستیار بیهوشی بود و یه خانم دیگ ک دستیار پزشک بود،و یه آقا جوون ک مسوول تمیز کردن اتاق عمل بود فک میکنم، (ک اصلنم نیاز نبود اونجا باشه بنظرم )رفتم رو تخت گفتم آقای دکتر راه نداره منو بیهوش کنی تروخداا گف نه اصلا نگران نباش پشیمون نمیشی،نشسته بودم رو تخت و یک پام به پایین آویزون بود و اونا داشتن به پشتم بتادین میزدن ،یهو دیدن پام پایینه گفتن عع پاتو بده بالا اصلا نباید پات پایین باشه خطرناکه و فلان من پاهامو دراز کردم و با دستام زانومو گرفتم و شانه هامو ریلکس و شل کردم خیلی حس غریب و عجیب و یدی بود یعنی طوری بود ک با اینکه دوس نداشتی اون کارو انجام بدی ولی از اونطرفم میدونستی ک مجبوری و بلاخره باید یجوری اون بچه بیاد بیرون،و خودت تسلیم میکنی دیگ ،حس کردم ک یه آمپول به کمرم زدم ولی اصلا درد نداشت کمرم یکم گرم شد ،فک کردم تموم شد ولی گفتن تکون نخور ک میخایم آمپول اصلی بزنیم ،بعد فهمیدم‌سه تا آمپول بی‌حسی بوده ک زدن تا آمپول اصلی رو وارد کن،آمپول اصلی اصلا درد نداشت مثل یه آمپول معمولی حتی کمتر هم بود دردش، بعد ۷،۸ ثانیه کم کم از نوک انگشتای پام داغ شد داشت میومد بالا اون داغی،بعد دکتر گفت خودتو بکش جلو کم کم منم دو بار خودمو کشیدم جلو بعد دیدم اینقد سنگین‌ شد پاهام و کمرم ک نمتونم برم جلو بعد گفتن حالا دراز بکش،دراز کشیدم دکترم هم وارد شد،خیلیییی خانم خوش اخلاقیه هم مومن هم خوش اخلاق هم‌ پول ویزیتاس مطبش از بقیه جاها ارزون تر ،دستمزد هاش هم خیلی کمم میگیره من فقط به خاطر اخلاق خوش و آرامشی ک بهم می‌داد انتخابش کردم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
خلاصه هی اونا گفتن من گفتم دوباره ان اس تی گرفتن کلا نرمال بود و حتی همونجا پسرم تو شکمم تکون میخورد گفتم نمیشه یه هفته هم صبر کنم گفتن خیر بچه رسیده به خشکی شاید الان نفس نداره حتی شاید چند دقیقه زنده بمونه😢🥺
وای هی من استرس میکشیدم هی همسرم نگاه میکردم تو چشاش ترس بود
چون من هیچ وقت رضایت به طبیعی ندادم نمیتونست بگه بمون زایمان کن میگفتم چیکار کنم میگفت نمیدونم که پاشو بریم بین المللی اونجا ببیننت
گفتم من میرم بیمارستان بین المللی گفتن نه شاید تا اونجا نرسی😕
گفتم ولی من خوبما چیزیم نیست گفتن ولی سونو خوب نیست منو بردن اتاق اصلی زایشگاه رو نشون دادن که اینجا تنها میزایی ال و بل گفتم من مشکلم اینا نیست من نمیخام اینجا بمونم و طبیعی و معاینه رو قبول ندارم شد ساعت ۳ شب
همونجا یه خانومم بود گفتن چرا اینجوری میکنی توضیح دادم گفت من از صبح ۸ بار معاینه شدم درد نداره که بزار معاینت کنن گفتم من چندشم میشه
مامان Mohammad hiva مامان Mohammad hiva ۶ ماهگی
سلام خانوما کسی تجربه داره که بچه ش crp داشته باشه
ینی پروتئینش بالا بوده باشه
پسر من ب دنیا اومد الکی مشکل قلب ریوی گذاشتن روش ولی بعد فهمیدن که crp داره ینی پروتئینش بالاس که بردیم بیمارستان بستری کردیم و از ۲۶ شد ۶
چون زایمان کردم و خونه نرفتم و همش بیمارستان بودم اعزام شدیم بیمارستان شهر دیگ و تنها اونجا با بچم بودم چهار روز اونجا آنتی بیوتیک گرفت که اومد پایین و گفتن زیر ده باشه ینی خوب شده و با رضایت آوردیم خونه پسرمو‌ چون دیگ اومده بود زیر ۱۰ و دکتر میخواست یه روز دیگ نگه داره نتونستم تو رو خدا قضاوت نکنید که یه روز دیگ می موندی و فلان بخدا اونجا داغون شده بودم دو هفته تو بیمارستان ها بودم نخوابیده بودم اصلا
وقتی پسرم از آی سی یو در اومد رفتیم بخش نوزادان پرستار رسیدگی نمی‌کرد و منم گفتم خوب شده الکی نگه ندارم ینی پسرم انقد بالا آورده بود منم نمی‌دونستم چیکار کنم پرستار صدا زدم فقط نگام کرد دیگ نیومد بگه چی شده
ب نظرتون بالا نمیره دیگ crp؟ کشی می‌دونه بگه تو رو خدا
مامان 💖دیلان💖 مامان 💖دیلان💖 ۵ ماهگی
به همسرم هم صبحانه دادم خونرو جمو جور کردم
زنگ زدم مامانم گفتم آماده شو بریم بیمارستان
من تا اینجا فقط دردام کم و قابل تحمل بود
رسیدیم بیمارستان پرونده رو تحویل دادم
معاینه اولو انجام دادن گفتن خدایا دختر ۵ سانت بازی
من تا اینجا اصلا دردی به اون صورت نداشتم
یه سرم بهم وصل کردنو آمپول فشارو زدن
ماما کیسه ابمو پاره کرد
تقریبا دو دقیقه سرمو گذاشتن بعد قطش کردن
یا خدا بعد یکی دو دقیقه دردام به شدت شروع شدن ک اصلا قابل تحمل نبودن من بیمارستانو با جیغو داد رو سرم گذاشتم تقریبا نیم ساعت این دردارو کشیدم هر ده دقیقه معاینه کردن من زود به زود بازو بازتر شدم
بعد نیم ساعت درد منو بردن اتاق زایمان گفتن سر بچه معلومه
دیگه برش زدنو بعد دو تا زور زدن بچم به دنیا اومد و تمام دردهای من تموم شد از داخل دو سه تا بخیه خوردم از بیرون ۶ هفت تا از کنار مقعدم رد کرده بود برشم
بخیه هام تموم شدو من انگار نه انگار زایمان کرده بودم
بعد زایمانم مامانم یه شب کنارم بود خودم دست تنها با وجود اینکه بچه اولم بود این دو ماه به بچم رسیدگی کردم
۱۵/۳بهترین روز این ۲۵ سال عمرم بودو هست خواهد بود
امیدوارم همه مث من زایمان راحتی داشته باشن 😍💋