مامانا شوهرم خیلی مشکوک میزنه اصلا نمیدونم چشه مثل افسرده هان درسته از قبل بداخلاق بود الان بیشتر شده سر هر چی بهم گیر میده اشکمو میخواد در بیاره بعد همش اهنگای عاشقانه ی غمگین گوش میده انگار عاشق یکی باشی که بش نرسی اینجور گوش میده حتی خسته شدم از آهنگ گوش دادنش بش پیام دادم گفتم چرا اینا رو گوش میدی هر کی ندونه فک میکنه یکی دیگه رو میخوای گفت که ن ولی انگار دروغ میگه. فقط دنبال بهونن دعوا راه بندازه مثلا برا شام گفتم جیگر مرغ بیار بعد گفت کباب کن گفتم که پسرم کباب خشکه نمیخوره با رب اینا تفت میدم گفت باشه بعد وقتی اوردم خورد بلند شد گفت این چیه درست کردی من گفتم کباب کن گ ش ا دی که نخواستی کباب کنی حالا بقران خونه مامانش من چند بار دیدم درست کردن شوهرم مثل گ ا و میخورد پیش من فیس میکنه بعد گفتم چجور پیش مامانت میخوردی چیزی نمیگفتی حالا برا من میگی عصبی شد گفت پیش مامانم ک ص ک ش ی هم میکردم خوب شد. یعنی یه مرد فوق العاده بداخلاق بی تربیت عصبی روانی عقده ای یعنی هر بگم کم گفتم اگه پسرم نبود یه ثانیه نمیموندم

۹ پاسخ

ی مدت ھرچی گفت قبول کن بھونہ ندہ دستش از خودش بپرس ببین چ غذاھایی دوس دارہ ھمونو براش بپز ببین لیاقت دارہ یا نہ امتحان کن مردا ھمشون ھار شدن بخدا

عزیزم بهونه دستش نده اگ گفت کبابی براش کبابی کن تا حرف خودش باشه نتونه عیب و ایراد بزاره بگه من گفتم تو نکردی برا پسرتم چندتا دونه جدا با رب درست میکردی یا میگفتی خودش کبابی رو درست کنه توهم ربی برا پسرت سعی کن هرچی میگه خودتو قانع کنی تا جایی ک میشه انجامش بدی یا راه حلی پیدا کنی ک دعوا نشه

میدونم بد اخلاقی خیلی بده ولی یه مدت توم محلش نکن عادی باش بیخیال هرچی گفت بگو باشه بعد میفهمی ک منتظر بوده همش یچیزی بشه برداره داستان دارش کنه طولش بده خودتو سرگرم کن بیخیال باش ببین چی میشه

زندگی جنسیتونو خوب کن

وقتی توی یه شهر دیگه کار میکنه و در ماه فقط ۷ روز میاد پیش تو اصلا بعید نیست با کسی دیگه ای آشنا شده باشه

ایندفعه هم گفتی که گوشیشو قایم می‌کنه اره ؟ بنظرم زیر نظر داشته باشش

به نظرم شرایط اقتصادی فشار آورده
چون شوهر منم افسرده شده

ببین شوهر منم بد غذاس
مادرشم همینطور همیشه براش جدا درست میکنم
به حرفش احترام بذار
خدا شاهده مادرش که میاد دست کم یه ماه خونمونه
هر روز دو نوع غذا داریم با اینکه شاغلم
خودم هر چی بمونه برام فرق نداره
دخترمم همینطور
ولی پسرمم مثل باباشه
زندگیتو واسه این چیزا تلخ نکن

توهم بی توجهی کن بهش اصلاانگارنیست
غذاهم بگوهمینه که هست نمیخوایی بروسفارش بده من بابچه کوچیک اینم هنرکردم برات درست کردم

سوال های مرتبط

مامان نی‌نی‌ گودو مامان نی‌نی‌ گودو ۱ سالگی
مامانا امروز پسرم مریض شده بود تب داشت از شانسم شوهرمم خونه بود امروز. حالا اول گفتم بچه رو ببریم دکتر گفت هم بچه مریض میشه که دکتر نمیبرن اگه خوب نشد فردا ببریم. یکم گذشت پسرم گریه میکرد هی میگفت ای دستم ای پام درد . همینطور اشک می‌ریخت حالا من ترسیدم گفتم بچه چیکار شده بیا بریم دکتر رفتیم دکتر ، فقط استامینوفن و پلارژین داد گفت ویروس سبک گرفته. حالا اومدیم بیرون شوهرم اینقدر به من غر زد که چرا هر چی میشه میگی بریم دکتر همین استامینوفن رو که تو خونه خودت بهش دادی دیگه الان اومدیم دکتر چی شد مثلا بعد اینا به کنار
به من میگه تو با این پسر مثل دخترا رفتار کردی این لوس شده یکم مریض شده ببین چه گریه ای میکنه. دکتر میخواد معاینه کنه یه جوری گریع می‌کنه انگار میخوان چیکارش کنن. گفتم خب بچه است دیگه میگه نه همه بچه‌ها اینطوری نیستن تو اینو لوس کردی هی به خودت از اول چسبوندی این اگه نازکش نداشت اینقدر ناز نمی‌کرد اینقدر از این حرفاش به دلم میاد
میدونین مادرشوهر من خیلی زن خوبیه ولی اصلا محبت نمیکنه نه به بچه‌هاش نه به نوه‌اش اصلا بچه منو بغل نمی‌کنه نمی‌بوسه. حتی یک بار از دهنش عزیزم و قربونت برم نشنیدم به بچه‌هاش یا نوه‌اش بگه کلا یخه اخلاقشه بعد شوهرم فکر می‌کنه منم باید با بچه یخ باشم ولی من پسرمو هر روز صد بار می‌بوسم و بغل می‌کنم و قربون صدقه میرم این اختلاف اذیتم می‌کنه
مامان پناه مامان پناه ۲ سالگی
سلام مامانا لطفا اونایی که تجربه رفلاکس دارن بیان کمکم کنن
پسرم ۴ماهشه فقط شیرخشکیه اپتامیل ساده میخوره دیروز بردمش فوق تخصص کوارش کودکان خیلی تعریفشو‌میکنن
گفت پرخوری میکنه رفلاکس گرفته گفتم اصلا اونجورم پرخور نیست گفت هروقت گریه کرد که نباید شیر بدی خلاصه گفت چون وزنگیریش خوب بوده فقط پرخوری کرده گفتم شیرشو‌تغییر ندم ar بدم گفت نه مدفوعشم فقط یبار همون روز خلطی بود گفت عیب نداره دارو‌هم‌نداد خلاصه گفت فقط کمتر شیر بده بعد من دکتر پسرم اصلا اول گفت شیرشو عوض کن خیر سرم گفتم برم ازین فوق تخصص مشورت بگیرم ک هیچی نداد
بعد دختر خالم ی شهر دیگس بچه اونمم ۴ماهشه عین پسر من بالا میاره برده ساشه امپرازول داذه گفت خیلییی بهتر شده خدایی چرا دکترا اینقدر باهم اختلاف نظر دارن
الان ب همسرم میگم ولش کن اینو بیا ب خرف دکتر خودش گوش کنیم همسرم‌میگه فطعا این‌تخصص گوارش داره بهتر میدونه
اخه من هی اصرار ب عوض کردن شیرو دارو داشتم گفت اگر میخای بدی جرا اومدی دکتر حالاک اومدی پیش من پس گوش کن دیگه
مامان نفس مامان نفس ۲ سالگی
سلام خانوما میگم هرکی هرچی میدونه راجب این مشکل من بهم بگه ناراحت نمیشم
من تازگیا یعنی یکسالی میشه که خیلیا رو شبیه هم میبینم مثلا دوتا بازیگر متفاوت رو فک‌میکنم یه نفر بعد بقیه بهم میخندن میگن اینا اصلا شبیه هم نیستن چه برسه یه نفر باشن بعد توضیح میدن با تمسخر که این فلانیه این فلانیع
بعد دیروز تو یه مهمونی بودم به یکی گفتم اینا خواهر دوقلو هستن انگاری شیبو از وسط نصف کنی گفت اصلا اینا باهم فامیل نیستن چه برسه خواهر دوقلو کلی هم خندید بهم
بعد امروز رفته بودیم پارک با خواهرم بچمو برده بودم از این پارک های سرپوشیده یه دفعه من گفتم یا خدا آبجی این دختره که اون طرف بود داشت بازی میکرد الان قبل ما نشسته تو استخر توپ گفت آبجی یعنی نیک ساعته تو متوجه نشدی اینا دو تا خواهر دوقلو هستن گفتم آبجی اینا خیلی شبیه بهم هستن از کجا بدونم گفت خواهر خودتو مسخره کردی اینا زمین تا آسمون فرق دارن
من چه دکتری باید برم چرا اینجوری شدم خودمم میترسم ولی رو نمیکنم
مامان دلوین و رادین مامان دلوین و رادین هفته سی‌ونهم بارداری
خدا منو بکشه بچمو دعوا کردم 😔😔😔دارم میمیرم از عذاب وجدان
دیشب حالش خوب نبود گربه میکرد ک میخابم حالا گرسنه هم بود .. سر سفره شده سفره انداختم غذا آوردم با اینک خیلی گشنش بود گفت بریم بخابیم با کلی گریه گفتم مامان غذا بخور بعد بریم گفت نه میخابم ....
گف رو تاب میخابم
بردمش رو تاب بهش غذا دادم بعد کلی سرحال شد خبری از گریه نبود کلی انرژی داشت و حسابی بازی کرد اصلا از این رو ب اون رو شد ن خوابش میومد ن خیچی فقط گشنش بود ...
حالا امروز صبونه سه چهارتا لقمه خورد میدونستم واس ناهار حسابی گشنش میشع مثل همیشه ناهارشو قشنگ میخوره ...
منم سفره انداختم گفتم مامان غذا امادس اولش خوشحال شد اومد فقط یه لقمه خورد و گریه کرد بریم بخابیم ینی گریه هااااااا خودشو میمالید ب زمین تا من میگفتم الان وقت غذا خوردنه گربه هاش بیشتر میشد ... منم گفتم الان اگ ب گریه هاش بخا بدم همش میخاد غذا نخورده گریه کنه ک خوابم میاد و از سفره بلند شه بره ... چند بار گفتم مامان الان وقت غذا خوردنه غذا میخوریم بعد میخابیم هی میخاس کار دیشبشو تکرار کنه و براش بشه یه عادت ... منم کنترلمو از دست دادم وقتی گریه میکرد دعواش کردم 😔 گفتم بشین سرجات غذا میخوریم بعد هر جا دوس داری میری 😔😭 بد دعواش کردم اصلا دست خودم نبود
اونم داشت میون گریه هاش میگف غذا میخورم 😭😔 الان دارم تعریف میکنم اشکام میاد
الان ک اومدیم تو اتاق بخابه باهاش حرف زدم گفتم ببخشید دعوات کردم بوسش کردم و علت دعوامو بهش گفتم اونم یه لبخند شیرین زد و چشاشو بست قلبم داره تیکه تیکه میشه 😔😔 از وقتی باردار شدم خیلی حوصلم کم شده سریع کنترلمو از دست میدم 😔
مامان علی مامان علی ۲ سالگی
ادامه:


بهش گفتم بچم چش شده، گفت هيچي براي يه ديقه نفسش قطع شد
و من اونجا دنيا روسرم خراب شد كفري از پرستاري كه به همين راحتي گفت نفس بچت قطع شد
و مني كه همه زندگيم عين يه تيكه گوشت و صورت باد كرده رو تخت بود و كلي دم و دستگاه
همونجا بود كه دلم شكست و بغضم تركيد
رفتم در گوش پسرم گفت تا اخر عمرم علي اصغر صدات ميزنم
به امام حسين(ع) همونجا گفتم اين پسرته اسمشو ميذارك علي اصغر كه پسر خودت بدونيش،بچمو بهم برگردون(اخه من پسرمو بعد يك سال كه هي اقدام ميكردمو نميشد و برا اولين بار اربعين رفتم كربلا و بچه خواستم و بعد ٣ ماه خدا و امام حسين(ع) و حضرت عباس(س) دعامو مستجاب كردنو علي اصغرمو بهم دادن)
از اتاق اومدم بيرون و زار زار گريه ميكردم،گفتم بچم نفس رفت،همتون تا هميشه علي اصغر صداش بايد بكنيد
به همسرمم گفتم اسمشو ميذارم علي اصغر و شوهرم رفت شناسنامشو گرفت و پسرم شد علي اصغره امام حسين(ع)
خلاصه سرتون رو درد نيارم ١٦ روز پسرم بستري بود و فقط چون خوب ساكشنش نكرده بودن و اب تو ريه هاش بود و شير نميتونست بخوره قندش افتاده بود و تشنج كرده بود
خداروشكر به خير گذشت
٣ ماهش شد اسهال شديد گرفت يه صبح تا عصر چنان بدنش بي اب شد و منم بي تجربه كه تو خونه دوباره تشنج زد
چون داروي شد تشنج ميخورد،سراسيمه برديمش پيش دكترش تو اتاق دكتر دوباره تشنج كرد
من اونجارو گذاشتم رو سرم،مادرشوهرم و برادرشوهرم بالاسره بچه بودن
منو شوهرم دم در و من هي خودمو ميزدمو شوهرم منو ميگرفت،بهش گفتم مگه من اسمشو عوض نكردم كه امام حسين(ع) نگاهي به بچم بندازه و مراقبش باشه پس چرااااا دوباره اينجوري شد چرا؟؟؟دكتر گفت تشنجش تايمش كم بود ولي براي منه مادر انگار يكسال طول كشيد


😍😍😍😍
ادامه تاپيك بعدي
مامان نلین مامان نلین ۲ سالگی
خب اومدم تجربه ی خودمو در مورد ترک پستونک بگم نمیگم راحت بودش ولی اونجوری که برای خودم غول ساخته بودم نبودش من ۱۲ روز پیش خیلی یهویی نلین از خواب بیدار شد تصمیم گرفتم پستونک بهش ندم البته نلین تا قبل ۱۸ ماهگی فقط برای خواب و هنگامی که از خواب بیدار میشد بهش میدادم که دوباره به خوابش ادامه می‌داد تا اینکه از اردبیهشت ماه که تب ۴۰ درجه کرد وابسته پستونک شد که فقط می گفت پستونک که کلا در طی هم زیاد می خورد یه مدت گفتم ایرادی نداره چون دندونش هم در می آورد از اونورم خواب در طی شبش خیلی بدجوری شده بود پشت هم توی خواب بیدار میشد و پستونک می خواست دیگه دیدم خیلی وابسته شده صبح بیدار شدم گفت پستونک گفتم مامان نمیدونم کجا گذاشتی برو بگرد پیداش کن تا ساعت یازده موقع خواب نیم روزش یه پنج دقیقه گریه کرد و خوابش برد بیدار شد گفت پستونک نلین به پرنده ها علاقه داره گفتم مامان پرنده ها بردند گفتند نلین بزرگ شد گفتند چیزی دیگه ی برای نلین میاریم گفت نه نه منم پشت هم تکرار میکردم پرنده ها بردند تو که پرنده ها رو دوست داریی تا غروب حسابی سرشو گرم کردم حسابی خستش کردم شبش رفتیم با هم عروسک به همراه وسیله های تمیز کاری خریدیم نلین خیلی جارو دسته بلند دوست داره گفتم نلین کدام‌ها رو دوست داریی پرنده ها گفتند هر کدوم دوست داریی بردار که انتخاب کرد اومدیم خونه خیلی خسته بودش زود خوابش گرفت در طی شب هم بیدار شد یکبارش روی پام گذاشتم چند بار دیگه پشتشو ماساژ دادم خوابش برد نمیگم راحت خوابش برد حتی چند دقیقه گریه هم کرد ولی خب اونجوری نبودش زود خوابش می کرد فرداش چند باری اومد گفت پستونک بازم همون جمله ها رو گفتم و عروسکشو نشون گفت باشه روز سوم تب کرد بقیه رو پایین میذارم