یعنی باور کنم یک ساااال گذشت ؟ پارسال همین روز ساعت ۹و ۴۵ دقیقه صبح زایمان کردم یه فندقی رو خدا بهم هدیه داد جالبه بدونید من خییییلی آدم مذهبی نیستم اصلاااا اما لحظه دنیا اومد بچم خیلی ناخدا گاه صلوات می‌فرستادم با صدای بلند حضرت علی رو صدا میزدم اون لحظه ای که گزاشتن رو شکمم خدایا باور نمی‌کنید که تمام دردام تموم شد مدام قربون صدقش میرفتم مدام میگفتم مراقب بچم باشید لباس تنش میکنید سرما نخوره ازم دور نشه روی سر آستین لباسهاش همه اسم و فامیلش رو زده بودم خدایا شکرت که کمکم کردی که مادرشدن رو تجربه کنم من مثل خیلیا شعر نوشتن رو بلد نیستم که شیک و باکلاس ب نظر بیام اما با نهایت قلبم از خدای بزرگم سپاسگذارم امیدوارم خودش نگهدار تمام بچه ها باشه تا سلامت و باهوش و صالح باشند تا در کنار هم ایرانی آزاد و آباد و شاد داشته باشیم و ما پدر مادرها هم از دیدن بچهامون کیف بکنیم
چه روزایی رک پشت سر گذاشتم مننن روزای زردی و مدام دکتر بردن و چک کردنش ۴ روز توی دستگاه گذاشته بودیمش از سینم خون میومد دردهایی که سر شیر دادن کشیدم و بعد از ۱۰ روز همه مسئولیت بچه با خودم بود سعی کردم با ارگانیک ترین روش ممکن بچه رو بزرگ کنم چه غذاهاش چه لباساش که با دست میشستم چه پوشک که از ۴ ماهگی پارچه میزاشتم تا مبادا مواد داخل پوشک بد باشه یا پاش نسوزه چقدررررر استرس کشیدم سر واکسن زدنش فقط خدای بالاسر میدونه با این حجم کلیپ هایی که توی اینستا میدیدم شبا تا صبح بیدار بودم از استرس واکسنش خدایا شکرت ک کمکمون کردی

۶ پاسخ

چقد قشنگ نوشتی اشک تو چشام جمع شد

خداروشکر

تولدش مبارک انشالله موفقیت هاش جشن بگیری

عزیزم خدا حفظش کنه😍
منم موقع به دنیا اومدن پسرم فقط صلوات میفرستادم بیشترم از استرسش بود🫠🥹

ای جانم، خدا حفظش کنه براتون انشالله موفقیت عالی و سلامتیش😘❤️

چقدر شبا تا صبح بیدار بودم به خاطر شیر نخوردنش چقدر چقدر سخت بود روزایی که تا یه نفر میومد خونمون بچه من تا ۳ روز شیر نمی‌خورد فقط خدا میدونه و من چندین ماه تز خونه نیومدم بیرون که مبادا ویروس نگیره زیر ۶ ماه خدایا شکرت که هوامونو داشتی

سوال های مرتبط

مامان علی جون مامان علی جون ۱۸ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱ سالگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان دلسا💞 مامان دلسا💞 ۱۶ ماهگی
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۳ ماهگی
#ترمه
۲۳۶


الان دلیل رفتار های ضد و نقیضشو میفهمم ، میفهمم چرا یه روز باهام گرم میگرفت و یه روز نه .
باورم نمیشه تو اون زمان هایی که من میزاشتم آزادانه بدنمو لمس کنه اون با همون دستا یک نفر دیگه رو لمس میکرد
الان اون ازم ناراحته در صورتی که یکی از دلایلی که عاشقم شد با^کره بودنم بود و حالا خودش چی؟
اشکام دوباره ریختن رو از سر گرفتن و رو گونه هام سر خوردن
بیچاره بچه ای که تو شکممه و باید این چیزا رو تحمل کنه!
اطرافو نگاه کردم و یه پتو برداشتم روی شایان انداختم
الان میفهمم عشق هرچقد هم درد داشته باشه ولی از بین نمیره … وسعتش تا عمیق ترین قسمت های روح انسان نفوذ میکنه
به خودم تو آینه نگاه کردم و موهامو باز کردم
اطرافو نگاه کردم هیچ لباسی نبود فقط یه حوله بود
همونو برداشتم و رفتم حمام
زیر اب داغ وایستادم و به زمین خیره شدم ، دوباره دنیا بهم یاداوری کرد که زندگیم هیچ وقت قرار نیست نرمال باشه
تقریبا یک ساعت تو حمام بودم و بعد حوله رو پوشیدم رفتم بیرون
شایان بیدار شده بود و سعی داشت با پنس و بتادین زخمای دستشو تمیز کنه
رفتم جلو و خواستم پنسو بگیرم
اروم گفتم: بدش به من
با اخم دستمو رد کرد و گفت : لازم نکرده خودم انجامش میدم
با ناباوری نگاش کردم بهم نگاه نمیکرد ولی جدیت کاملا از نیم رخش هم پیدا بود
ترمه : شایان این چه رفتاریه؟ بزار کمکت کنم
شایان: کمکتو نخواستم
مامان 💗نیارا💗 مامان 💗نیارا💗 ۱۴ ماهگی
امروز تولد نیارای خوشگل منه 👧🏻🌷🌹
تو همین ساعت دختر من به دنیا اومد و مثل اسمش به زندگی ما روشنایی بخشید
قبل از بارداری با استرس باردار شدن و بعد از اون هم با سختی استراحت مطلق روزهای زندگیم سپری شد هر روز از بارداریم برام به اندازه یکماه گذشت
تا بالاخره ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ دخترم دنیا اومد من روز تولدش ندیدمش چون بردنش ان ای سی یو
عوضش تو این ساعت محکم جای اون روز بغلش کردم رو سینه م گذاشتمش
این یکسال خیلی سخت گذشت و به جرات میتونم بگم نیارا از اون بچه آیی بود که همه چیش همراه چالش بود ولی همه ی شب نخوابی ها و خستگی ها با یک لبخندش از بین میرفت
الان هم اینجا بهش میگم:
نیارای جانم دختر عزیز مادر عاشقانه دوستت دارم و نفس من بسته به صدای نفس هات بزرگترین خواسته ی من از خدا سلامتی تو هست
وقتی به چشمام نگاه میکنی تمام دنیا رو داخل نگاه تو میبینم ازت ممنونم که دختر من شدی امیدوارم پدر و مادر خوبی برات باشیم❤️❤️🌹🌹🌹🌷🌷🌷
امیدوارم خدا همه ی بچه ها رو واسه پدر مادرهاشون سلامت نگه داره و سایه ی پدر و مادر ها روی سر دلبند هاشون باشه❤️