فقققققط یه کلام بیاین بگیین شوهرایه شماهم اینجورین یااا نه


چند شب پیش شوهرم بهم گفت که یه دکتر خوب پیدا کردم که بچه رو ببریم پیشش منم گفتم خیلی خوبه از همه چیز بچه با خبر میشیم
خلاصه امروز مادرشوهرم تا منو دید گفت اره پسرم گفته بچه رو‌مبخام برم دکتر منم گفتم واسه چی اونم گفته چون چاق بشه. منم گفتم بچه ی سالم روببری چی بگی این و تازه از شیر گرفتین اینجوریهه. منم گفتم همه چیز که ب ظاهر نیس من بچمو چکاب یه سالگی نبردم ادم کم خونی داشته باشه شاخ و دم که در نمیاره خیلی چیزارو از طاهر نمیشه گفت
بخدا اعصابم ریده شده

اولش که سعی چیزی که به شوهرت میگی بعدش چن بار بهش تاکید کن بگو به خانوادت نگی.بعدم وقتی یه تصمیمی میگیری اونا نظرشون هر چی که هست برات مهم نباشه کارت خودت رو انجام بده

من از بس بش گفتم نگو دیگه نمیگه

بگو به توچه

چی بگم خواهر منم با خانواده هنسرن تو یه ساختمونیم ولی تا حالا نگفت نبر دکتر ویا آزمایش نگیر وای دهن لقی شوهر اولیا ازدواج همه چی میگفتن به هم من ناراحت شدم چون واقعا تو زندگی ما این طوری نبود بهش گفتم درست شد اینم بگم همسرم گفت من نمیدونستم بد چون خواهرم همه چی بهموت نیگه منم گفتم اون خواهرت من دوست ندارم کسی از خانواده بفهمه من چیکار میکنم یا کجا میریم امیدولرم هنسرت عزیزم اخلاقش تغییر کنه وگرنه زندگی آسیب میبینه

شوهرمن جالبع من نباشم همه چیو ب ننش میگ ولی اگ از زبون من چیزی بشنوه بهشون گفتم بام دعوا میگیرع چراب اونا گفتی من نمیخام بدونن چیزی از زندگیم😐😐

بله😑😑

سلام همه شوهرا همیجوری هستن خدافظ😂

چن کیلوع پسرت

به بچه منم میگن لاغر مادرنمیرسه بهش ..دیگ چکارکنم ازبس میگنش

شوهرمن همه چیوگزارش میده

یه کلام نه😐

چرا نمیگی مامان جون شما دخالت نکن من خودم بلدم بچمو بزرگ کنم و بدو خوبشو بدونم
شما بچه هاتو بزرگ کردی نیازی نیست بچه منو بزرگ کنی یا دربارش نظر بدید