صبحو با فحشای افریته روزمیکردم شب خسته وکوفته توخاب میرفتم حالادیگه تنها خودم نبودم دلم برا دخترامم میسوخت که مثل بچه های همسن خودشون نمیتونستن یه خوشی هرچند کوتاه داشته باشن باباشون یه آدم بی حس وبدبخت بود حتی بچهارو بیرون از خونه یکبارم نمیبرد خداازش نگذره پولداربوداااا ولی بشدت خسیس خودشم یه لباس خوب نمیپوشید چه برسه بقیه
بایه خانمی آشنا شده بودم کارگاه داشت توش پنبه حلاجی میکرد وتشک درست میکرد گفته بودم نمیتونم نمیزارن بیام اونجا کارکنم کارا رو بفرسته برام توخونه انجام بده یه خرجی بهم بده براخودم وبچهام اینبار کارم هزاربرابربود هم کارخونه بود هم کارای تازه ازصبح طلوع خورشیدکارمیکردم یه چرخ خیاطی دستیم خریده بودم باپولم عفریته ازصبح فحشم میدادتا غروب میگفت تو چرخ خیاطیت برق زیادمصرف میکنه صدای کار کردنت نمیزاره ما آروم شیم بهانه الکی میگرفت بارها دعوامون شده بود تو صدبار یبار جواب میدادم خودشو دختراش میریختن سرم حتی انتر تا سرحدمرگ کتکم میزدن دخترای بدبختم میفتادن روم وشاهد همه اون صحنه ها بودن تنها بهانه انتر خوشکل بودنم بود بقررررران اصلاحرف نمیزدم روانی از درمیومد میگفت نکنه هوا برت داره که خوشکلی خ ششتیپی میزد زیرچشمو کبودمیکرد به قول خودش تاکسی نگام نکنه

۳ پاسخ

ای لعنت بر پدر و مادرش کثافت

😢😢😢😢

عین رمان زندگیت😳

سوال های مرتبط

مامان یارا مامان یارا ۹ ماهگی
بچها یه روز داشتم یارا رو غذا میدادم که مامان بزرگم رسید
می‌گفت اونموقع ها خودش سنش کم بوده بچه های شیره به شیره داشته و تازه از مادرشوهرش جداشده بوده یه خانواده ای رو میارن که کمک حالشون باشن
می‌گفت من وقتی نوبتم بود که بچه ها دراز کنم فرنی درست می کردم حریره سیب زمینی و تخم مرغ و کدو و این چیزا درست میکردم بچه ها رو یکی یکی دراز میکردم و بهشون غذا میدادم
ولی اون خانومه که خودشم یه بچه داشت نون با شیر خیس میکرد میداد دست بچه ها تا خودشون بخورن یا سیب‌زمینی آبپز میکرد خلالی میداد دستشون کلا هر غذایی رو یجوری میداد که خودشون بخورن مثلا برنج گلوله میکرد میداد دست بچه ها هر وقت میخواست آبگوشت بذاره به تیکه گوشتو باریک و به قول خودمون انگشتی میذاشته واسه بچه ها مامان بزرگم می‌گفت من اوایل ناراحت میشدم میگفتم بچه ها اینجوری خفه میشن یا وزن نمی‌گیرن ولی بچه خودش تپل تر بوده
چند وقت که میگذره اشتهای بچه ها خیلی بهتر میشه و کلا کار مامانا سبک تر میشه می‌گفت چه خوب که تو اینجوری غذا میدی عروس و دخترای من به حرفم گوش نمیکنن😅
پس نتیجه میگیریم BLW روش جدیدی نیست فقط اسمش جدیده
این عکسم ناهار دیروز یاراس از صبحونه امروزش نگرفتم
مامان آوین مامان آوین ۱۵ ماهگی
مامانا کیا بچشون از یه طرف چه خانواده خودتتون چه خانواده شوهرتون نوه اول ؟
آوین نوه اوله پدر شوهرم دیونم کرده دلم میخواد خودم بزنم یه دم میگه گرمه یه دم میگه سردش میشه نمیزاره تبش بگیرم میگه گریه می‌کنه میرم خونشون نمیزاره جای ببرمش حتی برا رفتن خونه بابام باهاش مشکل دارم همش میگه نمیخوا بری همین جا بمون کلا خیلی اذیتم میکنن آوین یه عطسه میزنه دونفری با مادر شوهرم میگن سرما خورد خداروشکر میکنم ما ازشون دوریم والا من بدبخت میکردن منم اعصاب ندارم تو هم می‌پیچیدمشون این نه ماه من دیونه کردن هروقت شوهرم میگه بریم سری بزنیم من با استرس میرم هم نوه اول هم پدر شوهرم کلا دختر نداره
من تازه زایمان کرده بودم میومدن تو اتاق کنار بچه من بخیه هام می‌سوخت خودشون که میومدن هیچ برادر شوهرام و کل طایفه شوهرم میمومدن به مامانم گفتم توروخدا نزار من ببرن خونشون ولی دیگه مجبور شدم برم میخواستن براش قربونی کنن اونجا هر شب مهمونی بود منم تازه زایمان کرده بودم یه کوچولو اولی بود داشتم افسردگی می‌گرفتم من که اینقدر با شوهرم خوبم بهش میگفتم من طلاق بده من دیگه تحمل ندارم اونم می‌گفت باشه بزار آوین از آب گل در بیاد 🤣 بیشتر لجم می‌گرفت چون شیر خودمم به اوین میدادم دائم هرچی میگفتن بخور مادر شوهرم شبا پیش ما میخوابید آوین یه کم گریه میکرد میزد به من پاشو شیرش بده آق یاد اون روزا افتادم اعصابم خورد شد اگه میومدم خونه خودم پامشیدن میومدن سرم مجبور بودم اونجا بمونم 😐نه ماه گذشته ولی من هنوز قشنگ یادمه چقدر اذیت شدم اون چهل روز خیلی بد گذشت آوینم رفلاکس داشت الهی بمیرم به بچم همش صورتش جوش میزد بالا میآورد الآنم سرما خورده من کلا آدم مزخرف ترسو ایی هستم تا آوین خوب بشه من داغون میشم
مامان ✨ܥ‌‌ܠߊ‌ܝ̇ߺߊ✨🐣 مامان ✨ܥ‌‌ܠߊ‌ܝ̇ߺߊ✨🐣 ۱۱ ماهگی
سلام مامانا
میدونین که هر اتفاقی تو دوران بارداری و روزای اول زایمان بیوفته تا ابد یادمون میمونه مثل یه زخم باز روی دلمون اثرش هست و خواهد موند...
من اوایل بارداریم بود و سونوی قبلش بهم گفته بود خونه تو رحمت جمع شده باید خیلی مراعات کنی و...
بعد پسر خواهرشوهرم ۶ سالشه و شیطونه همیشه رد میشد یه تنه هم به من میزد من چون میترسیدم همیشه بهش میگفتم نکن نگو این هی حساس تر میشده چون تو سن لجبازی هست
خلاصه یه روز اومد جلوم وایساد دوتا مشت گذاشت تو شکمم که تازه بالا اومده بود من شوک شدم برای اینکه سومی و چهارمی رو نخورم سرشو گرفتم فرستادمش یه طرف دیگه درستش اینه که هولش دادم تنها دفاعم همین بود و اخم هم کردم ک بفهمه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و چون من قبلا شاهد تنبیه فیزیکی والدینش بودم برای اینکه نزننش گفتم من زدمش در صورتی فقط هولش دادم اونم کارم اشتباه بود نمیتونستم خودم جابجا شم به یه سری دلایل.....
این رو دلم مونده شوهرم هیچوقت حمایتم نکرد و خواهر شوهرمم برخورد خیلی بدی باهام داشت همشونم برچسب حساس زدن روم
حالا سوال من از شما اینه من کارم بد بود؟؟
من حرفم اینه اصلا من باردارم نباشم بزرگتر اون بچه هستم که نباید اصلا دستش به من بخوره حتی هفت ماهه بودم یه لگد گذاشت تو پهلوم که نزدیک بود سکته کنم از ترس
من هنوزم که هنوزه میبینمش میترسم و از پسر بچها میترسیدم تو دوران بارداریم در حدی که پنیک میشدم
مامان آرکان مامان آرکان ۱۳ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود