امشب پسرمو بردم با همسرم خانه بازی همسرم از سرکار اومده بود گفتم تو بشین من باهاش بازی میکنم تو قسمت ماشین سواری سوار لوپ کار بود دورش جدول کشی هست روکش هم داره که تیزی یا سفتی نداشته باشه خواست پیاده بشه بره سرسره بادی سوار شه اومدم بغلش کنم خودم ببرمش همیشه خدا مانتو هام کوتاهه یه مانتو پاییزه خریدم بلنده تقریبا اصن عادت ندارم انگار تو دست و پامه اومدم برم لوپ کار لیز خورد اومد تو پام مانتومم تو دست و پام بود به همون نام نشون یکی انگار منو بلند کرد کوبوند رو اون جدول بغل بادست اومدم رو جدول دستمم زیرم موند ☹️☹️
فقط تنها کاری که تو اون شرایط تونستم بکنم پسرم و یجوری گرفتم اون زباد اسیب ندید برا همین از خودم اصلا نتونستم محافظت کنم که اصن مهم نس پسرم مهم بود



خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب بیمارستان بودم دستم باد کرده بود دکتر گفت ضرب دیده خداروشکر نشکسته البته که اصلا نمیتونم تکونش بدم از این آتل ها که دست اویزون گردن هم میشه ۱۰ روز باید بندازم فقط خداروشکر دست چپمه


خانوادمم مسافرتن فردا انشالله برمیگردن ولی شب میرسن همسرمم صبح میره سرکار صبح مادرشوهرم میاد کمکم پسرم و نمیتونم تنها نگه دارم اینجوری خلاصه که امشب به طرز وحشتناکی بلا سرم اومد اصلا خیلی بد بود

۶ پاسخ

چشم خوردین گلم یکم اسفند و نمک بریز تو آتیش صدقه هم کنار بزار
خداروشکر اتفاق بدتری نیوفتاد

این لوپ کار انقدر مسخره سُر و تیزه
خیلی چرته😑

آخی خیلی سخته دستت اینطوری بشه با بچه کوچیک چند روز کمک بگیر و استراحت کن تا بدتر نشه

صدقه بده
خداروشکرکه به خیرگذشت

بازم خداروشکر بخیر گذشات
یه صدقه بنداز

خداروشکر به خیر گذشت هم تو هم پسرت چیزتون نشد

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین🌙 مامان امیرحسین🌙 ۲ سالگی
مامان یاسین مامان یاسین ۱ سالگی
مهمونامون اومدن شام آوردم خوردیم حالا اومدم تو اتاق یاسینو خواب کنم چون خیلی کلافه بود رو تایم خوابش خیلی حساسه دیر هم شده دیگه 😂
الانم بخوام از وضعیت بگم ، سفره رو جمع کردم اومدم تو اتاق دیگه مردا دست بکار شدن با همسرم ظرفا دستمال کشیدن گذاشتن تو ماشین
باقی مونده اش هم دارن میشورن و سفره تمیز میکنن و جارو میزنن 🤣🤣
خانوما هم نشستن بچه نگه میدارن
اون بچه ۴ ساله سرماخورده بود نیاوردنش
اون یه سال و نیمه بی نهایت شیطونه همش داره یه جایی سرک میکشه و خراب کاری میکنه 🥴 البته مامان باباش همش دنبالشن نمیزارن کاری بکنه
اون بچه دوساله هم که گفتم بدغذاست خداروشکر سوپ خورد خوشش اومد کته با یکم چلو گوشت هم خورد 😎 نمی‌دونم چرا من اینقدر راضیم از این وضعیت انگار خودم بچه ی بدغذا دارم که با خوردنش انرژی گرفتم 🤣
اهان راستی اونی که بچه اش ۴ سالشه که نیاورده خودشم بارداره و طفلک همش حالت تهوع داره چیزی هم نخورد خیلی ☹️
وای من انگار اخبار میگم 🤣🤣
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۲ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤
مامان محیا(زندگی) مامان محیا(زندگی) ۱ سالگی
امشب همسری فیلش یاد هندوستان کرده میگه بچه دوم رو بیاریم 😑 نمیدونم کی مغزش رو شستشو داده که بچه ات از آب و گل دراومده الان نیاز به همبازی داره نمیدونم دچار افسردگی میشه در آینده تک و تنها میمونه، اینقدر حرف زد ها خیلی هاش یادم رفت میگم من اصلا به بچه فکر نمی‌کنم نظرم به تک فرزندی هستش چون نه روحی نه جسمی اصلا آمادگی اش رو ندارم برگشته میگه به نظر تو نیس که فقط این زندگی دوتامون هستش😒 چون تک و تنها دست تنها بچه بزرگ میکنم واقعا سخته من تازه چند وقتی هس که شب ها میتونم راحت بخوابم در طول روز اینقدر کار و فشار روانی رم هستش که شب از بدن درد و فکر و خیال خوابم نمی‌بره ،خودشم اصلااااااا کمک نمیکنه تو بچه داری مثلا میگم اون شیشه رو بشور بده بهم میگه من نمیتونم خودت پاشو، در این حد هستش، الان آقا میگه بچه منم گفتم بیا👍 خیلی تو این یدونه بهم کمک میکنی و کمک دستم هستی که فکر بعدی افتادی! خلاصه اون گفت من قبول نکردم دعوا شد و قهر کرده الان 😒
مامان یاسین مامان یاسین ۱ سالگی
سه روزه از سردرد وحشتناک دارم میکیرم 😭😣
علی الخصثص امروز
صبح پاشدم قرص میگرن با استامینوفن کدیین خوردم
خوب نشد خیلی شدید بود دیگه نمیتونستم تحمل کنم
به همسرم گفتم یه آمپول مولتی خارجی با آمپول دگزامتازون و متورولاک و اپوتل و اندانسترون ریخت تو سرم بهم وصل کرد ، یعنی بگم یه درصد بهتر شد نشد
ظهر رفتم سرکار همکارم بهم پتدین زد باز فقط سرگیجه گرفتم و سرم سبک شد ولی سردردم خوب نشد
دوبارع ساعت ۵ یکی آمپول پرومتازین زدم بازم خوب نشد
( نگید ضرر دارم خودم کاملا میدونم دارم خودمو به فنا میدم ولی خیلی غیرقابل تحمل بود دردش ، یعنی میتونم بگم از درد سنگ کلیه و سزارین که شدم بدتره )
اومدم خونه همسرم رقته بود سرکار گفت کاچی درست کردم بخور
اینو خوردم پنج دقیقه بعدش خوب شدم
یعنی خوب خوبااا . هیچ اثری ازش نموند
تا حالا تو سردرد کاچی نخورده بودم چون میگفتم شیرینه بدتر میشه ولی شبی همسرم دزست کرده بود برای پریودیم گفت بخور لااقل درد و خونریزیت کمتر بشه دیگه سرت از این بدتر که نمیشه
خلاصه نمی‌دونم چی میشه ، میخواستم خودمو بکشم از درد ، سرکار یه عالمه گریه کردم اینا گفتن برو استعلاجی ولی اگه میومدم خونه بچم منو با این حال میدید گناه داشت 🥲
صبح هم هی میومد سرش رو میذاشت رو پام گریه می‌کرد 😞🥺