علیرضا قبل از دنیا بیاد اسمش سامیار انتخاب کردع بودم
دنیا که اومد عفونت داشت با آنتی بیوتیک بجای که کم شع بیشتر میشد
جواب نمیداد هیچ آنتی بیوتیکی 😞مجبور شدیم اجازه بدیم ازش آزمایش مایع نخاع بگیرن خلاصه که حالش خوب نمیشد منم دعا کردم امام رضا و حضرت علی شفاش بدن اسمشو بزارم علیرضا
خدارو شکر بچم خوب شد روزی که رفتیم اسم انتخاب کنیم همسرم باهام موافق بودم اما جاریام با بردارای شوهرم میگفتن اسم پیامبر نزارین اینا خرافاتع همون سامیار بزارین
من گفتم به هیچ عنوان من اجازه نمیدم کسی بخواد برا اسم بچه من تصمیم بگیره من ۹ماه توشکمم نگهش کردم من درد زایمان کشیدم من داشتیم برای عفونتی که داش میسوختم خودم میخوام اسمش بزارم علیرضا
دیگ که همسرمم موافق بود شد علیرضا
بعد الان جاریم حاملس
هعی چپ میرع راس میرع میگع حالا که به حرفم گوش ندادی اسم بچت بزاری سامیار
اسمی که دوست داشتی میزارم رو بچم
خب اینا به کنار که از قصد میخواد منو حرص بده
ولی خب خبر ندارع من جنسیت بچش خبر دارم که دختررررررررررره😂

تصویر
۷ پاسخ

چقد همتون جنستون خرابه چرا😁

کسی که با امام رضا و حضرت علی معامله کرده چرا باید براش مهم باشه؟🤔🤫

ت از کجا فهمیدی😂

انشاالله هنوزم تو دلم اسم دیان اما خب دیگه شرایط بچه دوم رو ندارم واقعا سخت زندگی 🥴

انشاالله داغش نبینی
منم خیلی دوست داشتم بزارم دیان تا شب زایمانم هم بحث سر اسم بود بابام می‌گفت بزار آیهان من می‌گفتم ن دیان از نامزدی برای بچه هامون اسم انتخاب کردیم ولی خب من مشکل داشتم رفتم حرم آقا قسمش دادم ب خون طفل شیش ماهش ک بهم یه بچه بده اگر پسر شد بزارم علی اصغر ولی دختر شد نمی‌دونستم باید چی بزارم ک من همون موقع ک حرم آقا بودم باردا بودم نمی‌دونستم 🥰خلاصه اسم گل پسر ما هم شد علی اصغر 😘و خیلیم خوشحالم ک اسم پسرم نذر آقا بوده چون من همیشه آرزو داشتم یه داداش داشته باشم ک اسمش یا حسین باشه یا علی اصغر یا محمد نشد ک بشه
ولی در عوضش اسم پسر خواهر بزرگم محمد اسم پسر خودم علی اصغر اسم پسر خواهر کوچیکم حسین و من از خدا فقط سلامتیشون رو میخام😍🥰😘

انشاالله داغش نبینی
منم خیلی دوست داشتم بزارم دیان تا شب زایمانم هم بحث سر اسم بود بابام می‌گفت بزار آیهان من می‌گفتم ن دیان از نامزدی برای بچه هامون اسم انتخاب کردیم ولی خب من مشکل داشتم رفتم حرم آقا قسمش دادم ب خون طفل شیش ماهش ک بهم یه بچه بده اگر پسر شد بزارم علی اصغر ولی دختر شد نمی‌دونستم باید چی بزارم ک من همون موقع ک حرم آقا بودم باردا بودم نمی‌دونستم 🥰خلاصه اسم گل پسر ما هم شد علی اصغر 😘و خیلیم خوشحالم ک اسم پسرم نذر آقا بوده چون من همیشه آرزو داشتم یه داداش داشته باشم ک اسمش یا حسین باشه یا علی اصغر یا محمد نشد ک بشه
ولی در عوضش اسم پسر خواهر بزرگم محمد اسم پسر خودم علی اصغر اسم پسر خواهر کوچیکم حسین و من از خدا فقط سلامتیشون رو میخام😍🥰😘

انشاالله داغش نبینی
منم خیلی دوست داشتم بزارم دیان تا شب زایمانم هم بحث سر اسم بود بابام می‌گفت بزار آیهان من می‌گفتم ن دیان از نامزدی برای بچه هامون اسم انتخاب کردیم ولی خب من مشکل داشتم رفتم حرم آقا قسمش دادم ب خون طفل شیش ماهش ک بهم یه بچه بده اگر پسر شد بزارم علی اصغر ولی دختر شد نمی‌دونستم باید چی بزارم ک من همون موقع ک حرم آقا بودم باردا بودم نمی‌دونستم 🥰خلاصه اسم گل پسر ما هم شد علی اصغر 😘و خیلیم خوشحالم ک اسم پسرم نذر آقا بوده چون من همیشه آرزو داشتم یه داداش داشته باشم ک اسمش یا حسین باشه یا علی اصغر یا محمد نشد ک بشه
ولی در عوضش اسم پسر خواهر بزرگم محمد اسم پسر خودم علی اصغر اسم پسر خواهر کوچیکم حسین و من از خدا فقط سلامتیشون رو میخام😍🥰😘

سوال های مرتبط

مامان نیک مامان نیک ۱ سالگی
سلام .
تجربه من از ۳ بار آخری که پسرم سرماخورده
طبق گفته متخصصی که میگفت بچه که سرما میخوره فورا آنتی هیستامین ندین چون باعث میشه آبریزشش جلوش گرفته بشه و باعث مشکلات تنفسی بشه و بدنش به آنتی بیوتیک مقاومت پیدا نکنه
دوبار قبلی آبریزش شدید گرفت و من از لحظه ای که متوجه شدم شروع کردم به استفاده از اسپری بینی ۳ ۴ ساعتی یک بار زدم و بینیشو تمیز کردم ۳ ۴ طول کشید تا قطع شد

بار سوم که ابریزشش شروع شد سرماخوردگیش شدیدتر بود سرفه یکم داشت و مشخص بود گلودرد داره منم بردمش دکتر براش سیتریزین و کتوتیفن نوشت ولی باز مقاومت کردم و بهش ندادم
به جاش مرتب براش سوپ رقیق گرم درست کردم ک چون اشتهاش کم شد ۳ ۴ تا قاشق بیشتر نمی‌خورد ولی به همینم راضی بودم
مرتب بهش لیموشیرین و آب پرتقال دادم
شلغم بهش میدادم
و با ویکس کودکان اطراف گوش پیشونی گردن سینه و دنده هاشو ماساژ میدادم
جوشانده عناب و بادام درختی هم ۲ بار بهش دادم که خداروشکر با همینا خوب شد و نیازی به آنتی بیوتیک و آنتی هیستامین پیدا نکرد
هرمادری قطعا صلاح بچشو میخواد و بهترین تصمیم رو براش میگیره قصدم تجویز چیزی بهتون نبود ولی خب شاید یکی به کارش بیاد
مامان ماهان مامان ماهان ۱ سالگی
#زایمان زود رس
پارت ۳
ادامه پارت قبلی
داستان زندگی من


منی که برای لحظه به لحظه بند بند وجودش که تو بدن من شک میگرفت استرس کشیده بودم غصه میخوردم رو تخت سونو خشک شده بودم بچم انگار حس کرده بود که مامانش دیگه بدنش حس نداره انگار صدای دکتر رو نمیشنیدم داشت با درد هام اضافه میشد دیگه از شوک در اومده بودم تو دلم گفتم اگر قراره بچه طوریش بشه نباشه دیگه منم نیستم یا با هم میمیریم یا سالم بیرون میایم رفتیم دوباره به اون بیمارستان لعنتی چشمم که به درش خورد تموم اون لحظه های که جیغ زدم التماس خدارو کردم که بچمو نگیره جلو چشمم اومد گلو خشک شده بود دست پام به شدت یخ بود چشمام سیاهی میرفت رفتیم اوراژنس سونو رو که دید گفت باید معاینه کنیم چون سرکلاژی اگر فشار رو رحم باشه پاره میشه رحم گفت یک لحظه اجازه میدید مامانمم همراهم بود به بهانه ای فرستادمش بیرون گفتم اجازه نمیدم معاینه کنید صداشو برد بالا خانوم پس چرا اومدید اینجا مگه من مسخره شمام بغض داشت خفم میکرد اون نمیدونس که جیگرم داره پاره میشه از درموندگی فقط حرف میزد گفتم نمیزارم گفت پس باید امضا کنی که اگر رحمت پاره شد مردی ما مقصر نیستیم اون لحظه نمیدونستم دارم نامه مرگ خودمو امضا میکنم یا مرگ بچمو فقط میدونستم که دوتا انتخاب بود یا دوتامون قرار بود بمیریم یا هیچ کدوم دستم میلرزید اما امضا مردم نه با تردید با دل جون امضا کردم #ادامه پارت بعدی#
مامان دردونه مامان دردونه ۱۷ ماهگی
پستم نکته خاصی نداره. صرفا برای ثبت داشتنش مینویسم.
بالاخره بعد از ۱۵ ماه تونستم ورزش رو دوباره شروع کنم.
منی که قبل بارداری و حین یارداری باشگاهم ترک نمیشد نزدیک به ۱۷ ماه بود که نتونسته بودم باشگاه برم.
بعد زایمان نمیشد تا یه مدت...
بعدش بچه کوجیک بود ...
بعدش کسی نبود نگهش داره...
خیلی تلاش کردم که هر طور شده برم ولی اصلا نمیشد. نزدیک به چندین ماه بود که هر روز تو کارهای فردام مینوشتم ورزش و نمیشد که برم.
ولی این ماه دیگه بی خیال باشگاه رفتن شدم و یه دوره آنلاین ثبت نام کردم. امروزم چهارمین روزی بود که تمرین داشتم. خیلی خوشحالم. حس قدرت میکنم و به خاطر این قوی بودن به خودم افتخار میکنم. گل پسرم هم دیگه داره کم کم عادت میکنه. کمتر سراغم میاد وقتی بهش میگم دارم ورزش میکنم.
اون روزهایی که حس میکنی ضعیفی، دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی، نمیتونی... به کوچولوت نگاه کن و به خودت یادآوری کن: این فسقلی تو بدن من بزرگ شد و به دنیا اومد و با شیره وجود من رشد کرد. مگه کاری هم هست که من نتونم انجامش بدم؟! تو از بهونه هات قوی تری! اینو یادت باشه.
مامان النا کوچولو مامان النا کوچولو ۱۶ ماهگی
من خیلی عصبی میشدم ، مشکلاتی که قبلا با همسرم داشتم(خیانت و...) افسردگی بعد از زایمان ،تروماهای کودکی همه اینا تاثیر خیلی خیلی بدی روی زندگیم گذاشته بود .. افکار منفی و پرخاشگری .. من بخاطر دخترم تصمیم گرفتم درمان بشم ، از صحبت با روانشناس ترس داشتم درحدی که تماس گرفته بودم و قطع کردم اما دیگه خیلی همه چیز درحال بدتر شدن بود انقدر داد می‌کشیدم که دخترم دوتا دستش رو میزاشت روی صورتش از ترس... شده بودم یه هیولای واقعی 💔 اما بلاخره تونستم یه قدم برای خوب شدن بردارم الان حدود یک ماه و نیمه که تحت نظر روانپزشک هستم نمیگم صد درصد اوکیم اما خیلی خیلی بهتر از قبلم ... امید به زندگی دارم انرژیم بیشتر شده و مهم تر از همه رفتارم با دخترم خیلی بهتر شده و الان همش میگم کاش زودتر به دنبال درمان رفته بودم که حال خودم خوب بشه و مامان بهتری باشم واسه دخترم که تنها پناهش منم❤️‍🩹
اینا رو اینجا گفتم که اگه کسی با شرایط سابق من هست حتما به دنبال راه درست درمان باشه واقعا نصف عمرم رفت تو اون دوره مزخرف کاش زودتر دنبال درمان خودم بودم و از زندگیم لذت می‌بردم...❤️