سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۶ ماهگی
سلام می‌خوام تجربه زایمانم بگم بعد از ۶ماه پارت ۱
سزارین اختیاری بودم تو شهر خودمان انجام نمیدادن کرمان پیش دکتر سجادی میرفتم قرار بود بیمارستان راضیه فیروز عمل بشم برام ۹اردیبهشت نوبت زد با دکتر شهر خودمونم حرف زدم چون درد داشتم گفتم اگه اورژانسی شدم بیمارستان خصوصی عملم کنه ۳۱فروردین عصری رفتم حمام دوساعت بعد ساعت ۷ یکم خون ریزی داشتم زنگ زدم دکتر شهر خودمان گفت نیستم برو بیمارستان nstبگیر سریع برو کرمان به دکتر کرمانم حرف زدم گفت نیاز به نوار قلب نیست فردا صبح بیا همین جا وای دلم طاقت نیاورد رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت گفت خداروشکر همه چی خوبه میخواست معاینه انجام بده که نگذاشتم شب ساعت ۱۲ اومدم خونه ولی تا صبح خواب نرفتم مامانم چند روز قبلش پیش بود دوسه روز رفته بود خونشون که کارهاشو انجام بده بر زایمانم بیاد که همون شب زنگ زد اومد پیشم صبح ساعت ۶ حرکت کردیم بسمت کرمان من با آمادگی کامل ولی آقام و مامانم نه من کل وسایلم برداشتم اونا میگفتن میریم برمیگردیم تا روز زایمانت ۱۰ روزه زوده هنوز وقتی رفتم پیش دکتر گفت بچه کامل اومده پایین دهانه رحمتم نرم شده آماده زایمان هستی اصلا نمیتونی برگردی خطر ناکه
مامان هیراد❤🥺 مامان هیراد❤🥺 ۷ ماهگی
مامان هیراد❤🥺 مامان هیراد❤🥺 ۷ ماهگی
من رفتم بیمارستان اول ماما چک کرد قد وزن فشار رو ساعتم ده بود یازده هم قرار بود دکتر بیاد نمیدونستمم دکترم هست اخه دکترم گفت هفدهم میاد اهواز اون روزم شانزدهم بود منم ۳۸هفته ۱ روز بودم به ماما گفتم خو دیت بزار رو شکمم ببین چقد سغت چرا باور نمیکنی رنگمم زرد شده بود خودشم گفت دستشو گذاشت گفت خانممم این چه وضعیه چرا سفت گغتم پس چی یساعت دارم چی میگممم فرستادم زایشگاه من کلنیک بیمارستان بودم سریع معاینه شدم بهم گفتن اصلاا باز نشدیه ولی فوری باید عمل کنی شامم خورده بودم صبحانه هم خورده بودمم گفتم منکه شکمم پر بستری نشدم گفت ده دقیقه وقت داری جون بچه ات نجات بدی اومدم دم در به شوهرم گفتم اونم باورش نشد خواهرا شوهرمم همه مسافرت بودن اخه دیگه همون روز .. روز بعد تعطیلی عید بود که همجاا باز شد شنبه بود مامانمم که شهرستان زنگ زدم مامانممم... مامانم نذاشت حرف بزنم گفت مامان بیرونم دارم خرید میکنمم خدافظ😂گفتم مامانییی وایس قطع کرد دوباره زنگ زدم من دارم میرم اتاق عمل خودتو برسون چهارساعتم راه بود.. پارت بعدی
مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۱ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۲ ماهگی
#پارت_سوم
خب منم بردن تو یکی از اتاق ها و نوار قلب رو وصل کردن بهم و زیرانداز یکبار مصرف رو انداختن زیرم و دوباره اومدن معاینه کردن و من چون مدفوع نکرده بودم بهم گفتن تا دستشویی نکنی بچه نمیاد دنیا . بعد چند دقیقه یه لوله باریک آوردن و کیسه آبمو پاره کردن و از اون موقع دردام شروع شد ولی فعلا قابل تحمل بود و بهم گفتن هروقت کاری داشتی این زنگ بزن و منم بعد چند دقیقه دستشویی داشتم و بهشون گفتم و اومدن گفتن که برو اشکال نداره . منم رفتم دستشویی و دردام یکمی آروم شد و اومدم رو تخت دراز کشیدم
ماما شیفت شب اومد خودشو معرفی کرد و گفت هرچی خاستی به خودم بگو و تا آخر اون معاینه م کرد . و معاینه م کرد شده بود ۴ سانت تو ۲ ساعت پیشرفت خوبی داشتم و رفت دوباره و بعد نیم ساعت دکتر دارایی نیا اومد معاینه م کرد ۵ سانت بود و بهم گفت اگه ماما همراه نگیری تا دو روز دیگ بچت نمیاد دنیا😂🥲
زنگ زدن به همسرم باهاش حرف زدن و خودمم باهاش حرف زدم که واقعا سخته و اصلا نمیتونم از جام بلند شم از شدت درد چون دردام بیشتر شده بود .
ساعت ۱۰ شب بود فسقلی فعلا نیومده بود دنیا که یه خانوم اومد و خودشو معرفی کرد و گفت من ماما همراهتم خیلی خانوم خوبی بود اسمش خانوم کرمی بود خیلی بهم کمک کرد و روحیه بهم میداد و کلی میخندوندم
بهم آبمیوه و آب میداد ولی بعد چند دقیقه همشو بالا میاوردم🥲🙂
باهام ورزش کرد و حالت سجده وایسادم و اون خیلی بهم کمک کرد البته من کلاسای بارداری رو میرفتم و اون بیشتر از همه بهم کمک کرد
مامان رادین مامان رادین ۸ ماهگی
بچها باردار که بودم ۳۰هفتگی رفتم سنو گفت جنین بریچه و من انگار دنیا رو بهم دادن چون پول نداشتم زیر میزی بدم برم سزارین زایمان قبلیم ۴سال پیش بود با اینکه بچم ۲کیلو بود ولی خیلی در وحشتناکی داشتم و خیلی از زایمان دومم میترسیدم یعنی وقتی بیبی چکم مثبت شد تا اخرش ترس زایمان داشتم خدا خدا میکردم بریچ بمونه دکتر نیگفت بعید میدونم و من هر روز دعا تا روزی که۳۷هفته بودم گفت فکنم چرخیده برو سنو گفتم خانم دکتر من سر بچمو میفهمم بالاس نچرخید بچم تا رقتم سنو و اومدم بریچ بود و انگار دنیا رو بهم دادن خلاصه رفتم بیمارستان امین یه بیمارستان معمولی دولتی سزارین شدم خیلی ازم مراقبت کردن همه چیز عالی خیلی بهم سر میزدن انگار خصوصی بود خیلی خدارو شکر میکنم که اذیت نشدم چون ماها که دستمون خالیه نمیتونیم هزینه و زیر میزی و بیمارستان خصوصی بریم واقعا دردناکه و خیلی خوشحالم هنوز از بابتش خداروشکر میکنم همش به پسرم میگم افرین مامان که نچرخیدی تا لحظه اخر🤣🤣اینجا ۶ماهه حامله بودم
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۶ ماهگی
دیروز خیلی اعصابم خورد بود همش پسرم سرفه میکرد زدم به سیم آخر گفتم میرم تا آخر وقت تو مطب میشینم بالاخره رام میندازه
رفتم دیدم خانوم دکتر مطب نیست بیمارستان گفت بیمار ویزیت نمیکنه تو بیمارستان بالاسر نوزاد های بد حال
برو شنبه نوبت بگیر بیار گفتم پسرم مریضه چند روزه در تلاش نوبت گرفتنم نتونستم گفت راهش همبنه مگر اینکه جمعه این پسرتو به این شماره بفرستی اگه کنسلی داشتم بهت زنگ میزنم
همسرم گفت آشنا یکی از دوستامه میگم شب تو بیمارستان ویزیتش کنه 😞😞😞خلاصه همسرم زنگ زد حاضر شو بریم بیمارستان رفتیم
حتی خانوم دکتر به خودش اجازه نداد تا پایین بیاد پسر منو معاینه کنه به یکی از دکترا گفت علائمشو بگو
اون دکتر هم علائمشو گفت
خانوم دکتر دستور بستری و آزمایش و سرم و اینجور چیزا دادن 😭😭😭اعصابم خورد شد
رفتیم پذیرش همکارای خودشون میگفتن چجوری دلتون میاد بستریش نکنین پنج ماهشه سوراخ سوراخش میکنن
یکی دیگ گفت چیشد خانوم دکتر معاینه کرد دستور بستری داد؟
گفتیم نه اینجوری شده و جریان رو گفتیم
گفت چقدر بی وجدان که خودش نیومده معاینه کنه با چهار تا حرف نوشته بستری
بخدا همکارای خودشون بودن که اینجور میگفتن
دیدم هیچکس موافق بستری نیست منم گفتم نه بریم خونه
حالا از دیشب پسرم سرفه هاش بدتر شده قبلا خشک بود الان خلط دار شده 😞😭بمیرم براش
ساعت ده نوبت یه دکتر دیگ داریم
حالم دیگه از اون دکتر بهم میخوره همه تعریفشو می‌کردن ولی ....
بی مسئولیت ترین دکتری بود که دیدم
مامان Ayhan🤍💗 مامان Ayhan🤍💗 ۱۱ ماهگی
این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره ...

هیچ وقت برای زایمان آمادگی نداشتم اونروزا .. فقط شب به فکر ناهار فردا بودم تنعا دغدغم همین بود که فردا چی بپزم و بعدش شوهرم که رفت سرکار برم خونه مامانم ...آخه هنوز ۳۷هفتع بودم و دوروز قبلش رفته بودم پیش دکترم گفته بود یک سانتی هنوز چیزی نیست و جا داری تا به دنیا اومدنش ...
خوابیدم و صبح با خیس شدن از خواب پریدم و با همون موهای خراب و لباسای معمولی رفتم بیمارستان .. فهمیدم کیسه آبم پاره شده رفتم بیمارستان و دکترمو دیدم گف عزیزم طبیعی هستی من میرم نیم ساعت قبل از اینکه به دنیا بیاد میام پیشت تا ده سانت نشدی من نیستم .. با کلی استرس رفتم و پذیرش شدم .. رفتم مامانای ک طبیعی زایمان میکردن جیغ میکشیدن وحشتناکککک. خیلی ترسیده بودم و منم کم کم دردام شروع شده بود و تا سه سانت رفتم تا اینکه نوار قلب گرفتن و گفتن سزارین اورژانسی هستی رفتم اتاق عمل ترسیده بودم و ی حس عجیبی داشتم .. اشکام میریخت ... بچم به دنیا اومد و از بیمارستان ک مرخص شدم گفتع بودن باید پیش متخصص ببری بچع رو .. بردم تا اینکه فهمیدم زردی زیاد داره .. واسه زردی آیهان ده میلیون خرج کردیم .. تا چهل روزگی زیر دستگاه بود و من با شکم پاره و بخیه شده نگران بچم بودم ... شیرخودمو بهش میدادم بچم با وزن سه کیلو به دنیا اومد و بیست روزه شده بود بردیمش ۳۱۰۰بود و دکتر گفت باید فقط شیرخشک بدی .. من مونده بودم برای زردی زیادش غصه بخورم یا اینکه وزن کم کرده و توی بیست روز صد گرم بیشتر شده غصه بخورم ... خلاصه روزای سختی بود برام خیلی غصه خوردم .. همش گذشت همش ... اما خیلی غصه میخوردم...🥺