بعضیاتون میدونید من با شوهرم چون به خانوادش همیشه پول میداد ولی به زن و بچه خودش که می‌رسید همیشه نمیداد یا میداد کلی منت و غر و با دعوا. بعد دعوامون شد جوری که کتکم زد سر خانوادش بعد اون طلب کار بود زنگ مامانم میزد که بیا تکلیف منو با دخترت مشخص کن مامانمم پشت گوشی به من جلو شوهرم میگه گ و ه خوردی غلط کردی بشین زندگیتو کن. دیگه قسم خوردم خونشون نرم ولی چون امروز دانشگاه یه ساعت کلاس داشتم مجبور شدم برم بچمو بزارم پیششون. بعد دوباره بام دعوا میکرد بشین زندگیتو کن چرا پولاتو جمع میکنی طلا میخریدی برا خودت بخور و بپوش گفتم من پول یارانه خودمو جمع میکنم میخرم اون خودش وظیفشه هر ماه به زنش خرجی بده من چرا بیام از پولا خودم برا خودم چی بخرم بعد میگفت من چقد گفتم قبول نکن من راضی نیستم چقد گفتم خانواده خوبی نیستن هی گیر دادی من میخوامش‌ منو ببین دارم با بابات زجر میکشم حالا دروغ بابام بخدا خیلی خوبه کاش شوهر من مثل بابام بود همش یه حرف مامانمه هر چی کار میکنه میده مامانمم. بعد مامانمم نمک نشناسه. بعد الان که اینا رو دیدم میگم خدا رو شکر من نیومدم قهر وگرنه صد مرتبه بدتر از خونه خودم و شوهرم اینجا اذیتم میکردن با حرفاشون و غرغرا مامانم. اصلا اینجا جهنمه من بخاطر چی عروسی کردم چون زندگیم زهرمار بود همش مامانمو بابام دعوا میکردن ما بچه ها لطمه می‌خوردیم همیشه بهمون فحش میداد فقط خواستم فرار کنم از خونشون که شانسم گیر یه ادم بدتر افتادم

۶ پاسخ

یکم رو کارای شوهرت بیخیال باش تا اذیت نشی ونیازمند دست مامانت نشی انشالاه فقط هرچه لازم دا ی برات شوهرت بخره خونت زندگیت بکن بشین با شوهرت حرف بزن بگو عزیزم ببخشید حالم خوب نبوده بهت گیر دادم چرا به مامانت میدادی اتفاقا بگو عزیزم به مامان بابات کمک کن تا زندگی ماهم پراز برکت وروزی بشه وهمچنین به خواهرت کمک کن ولی باید اول زندگی خودمون رو فراهم کنی یکم باهاش با نرمی حرف بزن چاخانیش کن وبازبون نرمی ش کن ودر ضمن یه سرکتاب باز کن ببین چطوره ضرر نداره

مامانت چون همه پولا رو بابات بهش میده اختیارداریش هست می‌ترسه بری وبال گردنش بشی میگه بابات اخلاقیش بده تو هم باید به شوهرت بساز

عزیزدلم پس ببین دعوای پدر و مادرا چقدر روی بچها اثر میزاره. پسرت هم داره تجربه تلخ تورو تجربه می‌کنه. بخاطر پسرت سعی کن خونت پراز آرامش و امنیت کنی

نه داداش نداره

منم قبلا مثل تو بودم خیلی سر این چیزا خودمو حرص میدادم دعوا میکردیم درحد چی .الان دگ حوصلشو ندارم .الان شوهرم دوماه پیش ۱۰ملیون داد به مامانش رف مشهد دگ هم پس نداد دوباره پری روز ۱۰ملیون دیگه لازم داشتن داد بهشون.بازم ندادن‌.امروزم میگه مامانم زنگ زده ۱تمن گرفته میگم چرا و فلان میگه نمیدونم

اره منم انقد اخلاق مامانم مزخرفه هیچوقت راضی نیستم برم قهر
یبار عقد بودیم قهر بودم،جلو داداشم گفت تو نتونستی جلو خودتو بگیری دختر نیستی

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو
مامان لنا سادات مامان لنا سادات ۲ سالگی
امروز دخترم دو ساله شد🥹
چقدر خون دل خوردم تا بزرگ شد چون بچم نارس بود ۳۳ هفته دنیا اومد خیلی سختی کشیدم و اذیت شدم
بماند از از وقتی باردار شدم تا همین الان بخاطر مشکلاتی که داشتم یه روز خوش ندیدم
از بارداریم که یه بار سه ماهم بود مج شوهرمو گرفتم
یه بار ۷ ماهم بود مچشو گرفتم که اخرشم منجر شد به زایمان زودرس من!
زایمان که کردم شوهرم ورشکست شد و چکای منو که همه رو خرج کرده بود برگشت خورد و من موندم و یه بچه ۳ ماهه و کلی بدهی و شکایت
با بچه کوچیک از شهرستان زدیم بیرون به امید اینکه کار کنه و بذهی هارو بده
اما دو ساله که هیچی تغییر نکرده
و من هر روز نگران تر و افسرده تر از دیروز که اینده دخترم چی میشه با یه مادر و پدر فراری از طلبکار😔
قراره زندگیم تبدیل بشه به قبل تولد ۲ سالگی لنا و بعد تولد ۲ سالگی لنا
به شوهرم و خانوادش یه هفته فرصت دادم بدهی های منو بدن
اگه ندن بچمو جگرگوشمو میذارم و میرم خودمو معرفی میکنم به کلانتری
یک میلیارد و پونصد با چکای من بدهی درست کرده 😞
الان خودشو خانواذش افتادن به التماس ک بخاطر بچه نرو
منم گفتم اتفاقا بخاطر بچه میرم که وس فردا بزرگتر شد نیان منو جلو چشماش ببرن😭
بدترین روزای عمرمو دارم میگذرونم خیلی برام دعا کنید
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان تیام مامان تیام ۲ سالگی
مامانا خواهرشوهرم دیشب اومده بود خونمون مهمونی گیر داده ک چرا تیام حرف نمیزنه تخم مرغ کبوتر بدین زبون باز کنه فشار میاد واسش گفتم فشار چی
پسر دیر چهار دستو پا رفت دیر راه افتاد همه چیزش دیر بود الانم مامان بابا ددد دادا آب شیر جوجو آپو عمه جیش میگه ماشالا همه چی میفهمه یه باز بگی بهش من نفهمم چی میخواد دستمو میگیره میبره نشون میده .خواهرشوهرم رفته به مامانش گفته تیام قشنگ حرف نمیزنه امشب زنگ زده بود به شوهرم میگفت بهش تخم کبوتر بدین پسر همسایشون ک یک سال از تیام کوچیکتره با تیام مقایسه میکنه خیر ندیده هی میگه قشنگ حرف میزنه خیلی چاقه شما به تیام نمی‌رسین من حموم بود دراومد دیدم دارن حرف میزنم گفتم چرا اسرار داری عیب بزارین رو پسرم به وقتش حرف میزنه چکار داری تا پارسال گیر داده بودن ک چرا مو دانمارک چرا ابروه دانمارک چرا انقدر ریزه چرا فعلانه آنقدر اعصابم خورده به شوهرم گفتم حق نداری اجازه بودی بچمون با بچه مقایسه کنن چکار داریم ک حرف میزنه راه میره
بارداری خیلی مهمه واسه بچه دورانه خیلی مهمی من همش پیش بابام بودم ۷ماهم بود ک فوت شد من یه روز آروم نداشتم بخدا اونا رو نمیگن هی میگن چرا اینجوری .
حالا امشب داشتم تو اینستا نگاه میکردم یه پست دیدم درمورد دیر حرف زدن بچه نوشته بود دیر حرف زدن اعلام اوتیسم هست . درست
مامان الناز مامان الناز ۱ سالگی
امشب دخترمو بردم پارک یکم تاب بازی کرد بعد ترامپولین رو دید گفت برم بپر بپر
فضاش ۴تایی بود یکی دختر من بود داشت میپرید دوتاش دخترای دیگه که بزرگ بودن حدودا ۱۰ساله
یکی خالی بود
چند دقیقه گذشته بود یه خانمی اومد بلیط گرفت پسرش رفت داخل و پرید همون جایی که دختر من بود پسر حدودا ۸/۹سالش بود
همون لحظه اول دخترم تعادلشو از دست داد و افتاد باصورت
من بلند شدم به پسره گفتم اقا پسر هر کدوم از این جاها مال یه نفره شما باید بری جایگاه بغلی
حالا نگو بچه ی طفلی یکمی مشکل داشت اما از ظاهرش اصلا مشخص نبود
مادرش یهو اومد جلومو گرفت گفت نمیبنی بچه نمیفهمه؟؟؟بچس حالا چیشده مگه طلای بچت ریخت؟؟گفتم این چه حرفیه اگه دختر منم پسره شمارو مینداخت پایین بازم میگفتی بچس؟؟ببین این چقدره اون چقدره؟دختره من هنوز دوسالشم نشده
بعد برگشت به مت گفت تو بیشوری نمیفهمی که این بچه مشکل داره 😳حالا من همینطوری موندم چی بگم
شوهرم اومد با خانمه بحثش شد خانمه فقط میگفت نباید به بچم حرف میزدی
گفتم بابا من که حتی کلامی دعواش هم نکردم فقط گفتم برو اونور با لحن خیلی اروم دیگه چی میگی؟؟یه کولی بازی در اورد همه جمع شدن بعد شروع کرد گریه کردن😕😕چرا بعضیا اینجورین؟؟ینی یکی بیاد بچه شما رو بندازه حالا چه روی زمین چه جای دیگه شما نمیرین بگین این کارو نکن؟؟؟