من کلا از وقتی پسرم بدنیا اومده با استرس میگذرونم شوهرم همش میگه زبروزرنگ باش (چون مامان خودش عین فرفره این ور اون ور میدوعه)تاالان که هر هفته مهمون داشتم خودم کارامو میکنم همش استرس دارم بچه بیدار نشه مهمونا نرسن غذای شوهرم اماده باشه
صبح بچه گریه میکرد گذاشتمش رو تخت برم پوشکشو بیارم عوض کنم رایان هم گریه کردنی نفس میره شوهرم زود اومده گرفته بغلش ی تیپا هم بمن زده ک نمیتونم بچه رو نگه دارم
دیروز از صبح ک بیدار بودم ۴ مدل غذا گذاشتم ناهار شام
شام جدا برا پدرشوهرم
شام امشب ک شوهرم ببره شرکت ناهار امروز ابگوشت ...
کلی ظرف شستم
همه اینا بااسترس ک بچه گریه نکنه بیدار نشه گشنه نمونه
سینم شیرش کم شده شوهرم همش میگه راحت شدی شیرت خشک شد قبلا میگف سینتو نگیره من میدونمو تو ...
من تک دختر لوسه خونه بابام ک دست ب سیاه و سفید نمیزد حتی برنج پختنم بلد نبود ولی الان....😔😔خستم
ی ارایشگاه نمیتونم برم
ی مسواک نمیتونم بزنم 😞😭
مامانمم همش میگه شیره خودتو ندادی شیرت خشک شد
چرا بخودت نمیرسی این چ لباسیه میپوشی...😭😭
شیر خشکش تموم شده ی پیمانه مونده کلی حرف زده بهم ک چرا حسین شیر چنتا نمیخره ...😭😭😭😭کلا استرس دارم بچه گریه نکنه شوهرم دعوام میکنه😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨

۱۳ پاسخ

چه شوهر بی شعوری به چه حقی تورو بزنه.این همه زحمت هم بکشی.تقصیر خودته که زیادی براش سنگ تموم گذاشتی اینطوری شده.یه چند روزی بزن به بی‌خیالی بگو بچه نداشته برات غذا درست کنم .تابفهمه کلفتش نیستی.برای شیرتم شیر افزاپودرشو بگیر

بزن تودهن شوهرت ک اینقدزورمیگه والابایددستتم ببوسه ک داری پسرشونگه میداری بگوشیرندارم بایدشیرخشک بدم بچه گ نمیتونه گشنه بمونه

ماشالله بهت دختر. خداقوت. فقط زن میتونه زنودرک کنه. مردا درک ندارن خودتوناراحت نکن غذا مقوی بخور شیردربیاری برابچت

ولی این که شوهرت اینجوری میکه خیلی زور داره

ماشاالله به شماخداحافظ خودتوبچت باش عزیزم درکت میکنم خدابهت قوت بده وسلامت باشی ماروهم دعاکن

مگ با بچه کوچیک هم مهمون میاد من که وقت نمیکنم به خودم ناهار و شام بپزم،اگ مادرشوهرت زرنگه بگو خونتون بمز بیار باهم بخوریم در کل بگو تا بچه بزرگ بشه هر کی خواست بیاد خودش زود بیاد بپزه

اره واقعا بایه بچه دو ماه خیلی سخته دمت گرم عزیزم ،ان شا الله بزرگ تر میشه راحت میشه .

رو نده بابا چه حرفیه میزنه به زنی که ۲ ماهه زایمان کرده
آین دفع چیزی گفت برین بهش

آخه چرا چند مدل غذا درست کنییی؟
بگو بچه کوچیک دارم نمیرسم درست کنم ،بگو شوهرت از بیرون غذا بگیره

والا تو خیلی فعالی ، عزیز دلم نیازی نیست کامل باشی و تلاشی هم نکن تو کافی هستی یه مادر نمونه ، یه همسر خوب ، یه کدبانو ، اشکال ندارد اگه خسته ای گاهی استراحت کن فارغ از هیچ کاری فقط به بچت برس همین

من اصلا ناهار نمیتونم درس کنم بعضی وقتا خداشاهده یادم میره اب بخورم اینقذ گیرم

🫠🫠ذوب شدم برات
واقعا دمت گرم من با این بچه فقط یه نهار میزارم صد تا منتم میزارم دو روز هم همون میخورم 😂

عزیزم ماشالله بهت💙من بهت افتخار میکنم که این همه کارو تنهایی میکنی واقعا،تو فوق العاده ای

سوال های مرتبط

مامان گلی و پسرو مامان گلی و پسرو ۳ ماهگی
میدونی ۴۰ و اندی روز ک گذشته از زایمان من، اما من هنوز شرایطمو نپذیرفتم، برای همین خشم دارم عصبانی‌ام..
بچه دومم خداخواسته بود ، تا قبل اینکه زایمان کنم ک طفل معصوم رو دوست نداشتم، اما وقتی زایمان کردم و دیدمش ، محبتش ب دلم افتاد.
اما بازم هنوز نپذیرفتم ک دوتا بچه دارم..
اخه من هنوز دلم میخواست با دخترم عشق کنم اما الان حتی وقت نمیکنم پوشکش رو عوض کنم 😓
لطفا بهم نگید ناشکری نکن، خودم شکرش رو بجا اوردم ، اما خسته ام خیلی خسته
انقد این بچه بغل منه و گریه میکنه یا خوابه ک نمازام قضا میشه ، غذا وقت نمیکنم بخورم
اصلا نمیفهمم کی صبح میشه کی شب میشه
ای خدا کمکمون کن، ب من ب همه مامانایی ک تو شرایط سختی‌ان😔
تحمل‌م دیگ داره تموم میشه ، گاهی وقتا دلم میخواد این دوتا بچه رو ول کن پیش شوهرم، فرار کنم برم، برم چند روز استراحت کنم
خیلی غر دارم
امسب شوهرم رفت دخترمو بخوابونه اما مریم همش بهونه میکرد و گریه میکرد نمیذاشت لباسش رو عوض کنه ، منم ک طبق معمول داشتم نی نی میخوابوندم
اخر سر شوهرم از اتاق اومد بیرون گفت تحملم تموم شد، نمیتونم بخوابونمش
من ی بچه بغل ک گریه میکرد ی بچه رو پام تکون میدادم ک تروخدا بخواب
کاش منم ب همین راحتی میتونستم بگم تحملم تموم شده، میذاشتم میرفتم، میرفتم استراحت میکردم
خیلی دلم پر بود خیلی حرف زدم
مامان مانیار مامان مانیار ۵ ماهگی
مامانا ی تجربه بهتون بگم
من تازه ک زایمان کرده بودم بچم ب زور سینه گرف
بعد میخورد میخوابید ی رب بیست دیقه بعد بیدار میشد
شبا گریم در میومد تا میومدم بخوابم بیدار میشد بیست دیقه زیر سینه نیم ساعت خواب
منم افسردگی بعد زایمان داشتم همش گریه ازین ور نمیتونسم بخوابم همش عرق میکردم میشدم خیس
اصلا میلم ب هیچی نمیبرد فقط بغض میکردم
فقط میگفتم بکی بچه رو ی ساعت نگه داره من بخوابم
گریه نمیکرد فقط میگف بمونم زیر سینه
شیرمم خوب بود لباسم خیس میشد ولی سیر نمیشد
تقریبا ۲۰ روز اینا اینجوری گذشت همش میگفتم چ غلطی کردم خودمو تو اتیش انداختم
تااینکه اول شوهرمو راضی کردم شبا شیر خشک دادم
بعد دیدم روزام نمیذاره ب کارام برسم همش میگه بمونم ی ساعت زیر سینه بعدشم سیر نمیشد گریه میکرد
شوهرم گف نمیذارم شیرخشکیش کنی
گفتم منم نمیتونم هرجا میرم سینمو بدم بالا بندازم بیرون
من نمیتونم پس بزرگش کنم درضمن من همش درحال گریه کردنم این بچه شیرغم میخوره فردا ی بچه استرسی میشه
اینجوری شد ک کلا شیر خشک میدم
درروز ی رب بیست دیقه ای شیر خودمو میدم
بخدا ک راحت شدم
ن بخاطر راحتی خودم
از وقتی این کارو کردم شبا بهتر میتونم بخوابم درنتیجه ب بچم بیشتر میتونم برسم از لحاظ روحی
ب خودم میرسم روحیم بهتر میشه
شیرمادر ب این قیمت ک بچت اذیت شه نمی ارزه
سه ماه دیگم ب غذا میوفته راحت میشه
ادم هرچقدرم رعایت کنه رژیمو بازم نمیشه بیشتر بچه دل درد میشه
و اینکه چیزایی ک ما میخوریم بخدا ک همش مواد نگه دارنده داره یا هورمونیه
امید وارم تجربیاتم بدرد بخوره