۱۴ پاسخ

چقد ندیده نشناخته بدم میاد از خواهرت
ببخشید البته

خخ منم حوصله ندارم دوست دارم تنها برم خونه مامانم خواهر ندارم ولی بردار دارم بچه هاشم خیلی لوس و جیع جیغو اند دخترمم با اینکه دوستش دارند ولی اذیتت میکنند خیلیم حسود اند البته مقتضای سن شونه ولی خیلی جیغ میزند من تحمل ندارم بعد دخترم خیلی میترسد با وقتی خوابه اینقدر بهش تذکر میدم ک عمه جون گناه دارد جیغ نرنیا البته گوش میده ولی بهرحال کدچیک اند

ببخشید بابت سوابم واقعا از ته دلم ناراحتم
با این خانواده سمی...با این شوهر سمی
چرا و چرا سه تا بچه اوردی؟
بخدااا بچه ها گناه دارن

پسرا چند وقتشونه🤕🤕 من پسر بزرگم وقتی باباشو میبینه انگار لج میکنه پسر کوچکه رو اذیت میکنه
ولی وقتی تنهایم بازی میکنه باهاش

در کل جایی که به بچت بی احترامی میکنن و تو رو ندیده میگیرن نرو چندماهی یکبار برو بعدشم وقتی کسی نیست برو ببین چه آرامشی داری آنوقت

خواهرت مجرده؟

به نظر من یه چند وقتی اصلا نرو، با این رفتارا خلق و خوی پسر بزرگترت عوض میشه رو رفتاراش اثر میذاره خیلی ادامه پیدا کنه نسبت به برادر کوچیکش حس نفرت میگیره، بشین تو خونت پسراتو با عشق و آرامش بزرگ کن

عزیزم بخدا هربار تاپیکاتو میخونم میخام سرمو بکوبم تو دیوار انقد حرص میخورم یکی از دست شوهرت یکی دیگم خواهرو مادرت
خداشاهده من باشم یه ساعتم نمیرم خونه مامانم چه وضعشه آخه همه جا برو بجز اونجا کاش چند تا دوست داشتی باهم وقت میگدروندین

وضع ما داداشم به پسر بزرگم حمله میکنه

عیب نداره گلم اینطور نگو

نرو اصلا حوصله داری من که هیجا نمیرم چون حوصله این بحثارو ندارم روحم جسمم نمی‌کشه بخوام این دعواها بچه هارو هم ببینم بدتر

وای یعنی چی من یکی با بچم اینجوری حرف بزنه اسمش م نمیارم به بچم بگه گاو

نرو خاهر جان
آرامش تو از سر راه اوردی؟)
نرو قدرت و بدونن

من جات باشم نمیرم اصلا. والا حوصله و اعصاب کو. یه ذره مونده که میزارم واسه شوهر و بچم.

سوال های مرتبط

مامان مامان علی اصغر مامان مامان علی اصغر ۱۵ ماهگی
مامانا اون سریع داخل تاپیک قبلی گفتم دختر طبقه بالا خیلی میاد پایین نمیزار درست بچه ام بخوابه همش تو سرمه چند روز پیش اومد خونمون با مامانش هی علی اصغر اذیت میکرد بچه ام میرفت سمت ماشینش میرفت هولش میداد خودش سوار میشد هر اسباب بازی ک علی اغر میگرفت اونم میگرفتش بعد علی اصغر هی گریه میکرد دختر خودش ۳ سالشه هی میگه من میخام علی اصغر بغل کنم من دیکه اعصابم خراب شد داد زدم گفتم الان بچه ام میندازی مامان هم هی نگاش میکرد کاری باهاش نداشت من بهش گفتم دیکه نیای پیش پسرم اذیتش میکنیاز اون روز مامانش قهر کرده گفتم بدرک ک قهر ببخشید بچه ام انداخت خدایی نکرده بالایی سرش انداخت خوبه اون سری هم بزوز بغلش کرد زورشو نداشت افتاد رو علی اصغر سر علی اصغر خورد زمین پیشونیش باد کرد منم ب مامانش گفتم اگه شوهرم بفهمه کل ساختمون ب آتیش میکشه یخ گذاشتم روش بادش خوابید حالا من دیکه دیدم بچه پرو بچه ام اذیت میکنه بهش گفتم دیگه حق نداری بیای پایین بچه ام تو خونه خودمون هم آسایش نداره حالا مامان بدش اومد قهر کرد گفتم بدرک بهش بر خورده به بچه اش گفتم نیا خوب گفتم ؟؟؟
مامان ❤️یزدان❤️ مامان ❤️یزدان❤️ ۱۴ ماهگی
از بعدازظهر خیلی عصابم خورده
دختر عمم پسرش ۳ ماه از یزدان‌بزرگ تره اومده بود خونمون
من چند روزه خونه مامانمم شوهرم‌رفته سفر )
ب محضی ک وارد شد یقه یزدان رو میگرف می‌کشیدش
هی جداش میکردم یهو حواسم پرت صحبت شد رفتن تو اتاق دیدم صدا جیغ یزدان اومد بچمو دراز کرده بود ب شکم خودشم رو کمرش نشسته بود هی یقشو می‌کشید رو بالا انقد کشیده بود بچم‌سیاه شده بود نفسش یالا نمیومد وختی از زیرش کیشیدمش بیرون
از اون موقع میگم چجوری اینقد. بچه های وحشی بارمیارن یزدان اصن اینجوری نیس هیشکی رو نمیزنه پسر عمه خودشم ۲ماه ازش کوچیک تره تا ب یزدان میرسه میزنتش همیشه وختی میاد خونمون عصابم همینجور ب هم میریزه
نمیدونم ب بچه هاشون دعوا کردن کتک کاری رو یاد میدن یا زاتن اینجور وحشین از ِغروی خودمو فحش میدم ک چرا نشستم ب صحبت هواسم بش نبود
حالا درسته بچس ولی نمیشه ک اینجوری هر وقت ب یکی برسه کتک کاری راه بندازه اه اه ریدن تو عصابم از غروب خیلی حرصم گرفته
مامان یـزدان🤎دنیـز🤍 مامان یـزدان🤎دنیـز🤍 ۱۶ ماهگی
امروز ک دنیز بردم دکتر
۵۰مین معطلی داشتم
منم تو راهرو منتظر بودم.
یکم ک خلوت شد رفتم رو صندلی بشینم خیلی سرد بود (چون خودمم یکم سرماخوردم)
خلاصه اومدم بیرون
پشت سر من ی پسر بچه م اومد بیرون
مامانش ماه آخر بارداری بود...
پدرش با انبوهی از چربی شکمی و ران و ...
خلاصه میخام بگم برای اونا هوای داخل خوب بود..
خلاصه مامانش اومد ک بیا بریم داخل
پسر بچه م میگفت نمیام اونجا سرده
منم گفتم راس میگه داخل خیلی سرده واسه منم ک یکم مریضم سرد بود..
یکم گذشت باباش اومد بیرون ک‌چرا اینجایین بیاین ک‌نوبت ماست
حالا هنوز ۲نفر دیگه باید میرفتن ک‌نوبت اینا شه
پسرش گفت سردمه نمیام
چندبار گفتتت
اونم هی میگفت سردمه
ک‌آخرش گفت نمیفهمی میگم سردمه😐😂واقعا هم نفهم بود
یهو ب باباش برخورد ب زور بردش تو ک مگه سیبری اومدی
هوا ب این گرمی
این گریه و خودزنی می‌کرد..
دلم میخواست مرتیکه نفهم و ب دوتکه تقسیم کنم..
چرا ب نظر بچش احترام نزاشت
چرا درکش نکرد
چرا مادرش مث برج زهرمار نگا می‌کرد
چرا وقتی انقد ظالم و خودخواهن باز بچه میارن..
دلم برای پسره معصوم خیلی سوخت 🥲🥲
خواستم اینجا بگم
بچه ها از ی سنی دیگه متوجه میشن سردشونه یا گرمشون
گرسنه آن یا سیر
انقددد تجاوز نکنید ب حقوق این طفل معصوما
وقتی همه چیز و زوری انجام میدین
چطور بچه ها نه گفتن و یاد بگیرن..
چطور بتونن ازحقشون دفاع کنن..
چطور جلوی زور گفتنا بایستند..