۵ پاسخ

چقدر زود دردات برگشته و بی حسیت رفته. من اومدم تو بخش یکی دوساعت هم گذشت تایم ملاقاتم شد تازه اونموقع یکم درد رو حس کردم ولی اثر بی حسیم به طور کامل حدودای عصر بود رفت . ماساژ رحمی رو من اصلا متوجه نشدم 😆😆 فقط شکممو فشار داد دردم در این حد بود که یکی شکممو یکم فشار بده . ریکاوری هم یک ساعت بیشتر نبودم

بهتره که اجازه بدین ماساژ رحم رو بدن وگرنه خون جمع میشه تو رحم به خون مرده های غلیظ تبدیل میشه مجبور میشن دوباره رحمتو عمل کنن

دقیقا منم موقع ک بیحسی رفته بود 6بار ماساژ رحم دادن ک مرگو با چشای خودم دیدم یعنی عمل اصلا برام اذیت کننده نبود ک ماساژ بود

چرا انقدر زیاد تو‌ریکاوری بودی؟

چقدر بیشعور بودن که همون موقع که سر بودی کلا باید ماساژ رحمی رو انجام میدادن.

سوال های مرتبط

مامان آرِن 💙 مامان آرِن 💙 ۶ ماهگی
بعد بی حسی ک 3یا4امپول زدن ب کمرم ک دقیقش یادم نیست پاهام شروع شد ب گرم شدن و منو خوابوندن و عمل شروع شد و یکم حالت تهوع داشتم ک دکتر بیهوشی مهربون برام ی امپول تو سرم زد ک حالت تهوعم از بین رفت
من کلا دعام این بود پسرم سالم باشه ک خدا امانتش و سلامت ب دستم رسوند..بعد حدود یک ربع صدای پسر قشنگم و شنیدم و هیچ حسی نداشتم تا دکتر بخیه کرد و رفت بعدشم تماس پوستی با نی نی نازم...دوبار ماساژ رحمی انجام شد تو اتاق عمل...بعدش منو بردن ریکاوری کم کم حس پاهام داشت برمیگشت یکبار دیگ ماساژ رحمی انجام شد و منو اوردن بخش خیلی کم سوزش داشتم و بیشترین دردی ک داشت اولین راه رفتن بود ک با چند قدم راه رفتن اونم قابل تحمل میشه پمپ درد نداشتم شیافم چون حساسم ی دونه فقط برام گذاشتن
نترسید اون غولی ک ازش میسازن نیس و بستگی ب بدنتون داره و تحمل دردی ک دارید
برگردم عقب هزار بار انتخابم سزارینِ چون ن تحمل درد طبیعی رو دارم ن روحیاتم با طبیعی سازگاره
امیدوارم ک تجربه من ب دردتون خورده باشه❤️
مامان آقا کیان مامان آقا کیان ۶ ماهگی
پارت ۴:
نمیدونم چطوری توصیف کنم ی حس عجیبیه ک حاضرم هزار بار دیگه به اون لحظه برگردم عالی ترین حس بود 🥺
اومدن صورت پسرمو چسبوندم به صورتم و من بوسش میکردم و قربون صدقش میرفتم چقد داغ بود صورتش🥲
ببینین من ساعت ۱۰ و۲۰ دقیقه وارد اتاق عمل شدم ۱۰ ونیم بچم بدنیا اومد یعنی هرچی از تبحر و دست سبک دکتر عزیزم بگم کم گفتم 🤌
بعد پسرم و بردن و دکترم شکممو بخیه زد و فرستادنم ریکاوری
اونجا نیم ساعت بیشتر نموندم خداروشکر حالم اوکی بود فقط یکم میلرزیدم خیلی کم
ساعت ۱۲ من اومدم توی بخش و یکم بعد بچمو اوردن کنارم عین ماه بود
اثر بی حسی من خیلی زود رفت و من پامو تکون میدادم یعنی اینکه گفتن تو بی حسی تا چندین ساعت حس نداری برای من دروغ بود
هرچند ک دردام با شیاف قابل کنترل بود
فقط نگم از اون لحظه ای ک اومدن شکممو فشار دادن یبار تو ریکاوری یبارم توی بخش ک من هردوبار رو حس میکردم و درد داشتم اون ماساژ رحمی توی بخش منو کشت یعنی جیغ میکشیدم خونم با ی شدت زیاد ازم میریخت ،درسته به نفع خودمونه این ماساژ ولی مرگو جلو چشام دیدم
مامان هایلین مامان هایلین ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت 3
بعد از تموم شدن عمل منو بردن ریکاوری نمیدونم چرا میلرزیدم انگار از هیجان بود از ی طرفم سردم شده بود پرستار اومد یه لوله گذاشت زیر پتوم که گرما میداد و بهترشدم یکی دو ساعتی تو ریکاوری بودم که بعدش ک اومدن ببرنم بخش پرستار اومد و ماساژ رحمی داد که اصلا درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم اصلا از ماساژ رحمی نترسین واقعا هیچی نبود راستی اینم بگم ک من پمپ درد هم گرفتم اولش نمیخواستم بگیرم ولی دکتر پیشنهاد داد ک بگیری بهتره منم پمپ درد گرفتم اما با وجود پمپ درد هم ی کوچولو درد داشتم ک قابل تحمل بود حالا نمیدونم اگر پمپ درد نمیگرفتم دیگ چه حد دردی داشتم.بعد از ماساژ رحمی منو بردن بخش و دخترمم اوردن پیشم دیگ اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم چون خدا بزرگ ترین نعمتشو بهم داد و من فقط دعای روی لبم اینه ک خدا ب همه چشم انتظارا این لحظه رو هدیه کنه و توی اتاق عملم این دعارو کردم.اینم از تجربه ی من از زایمان سزارین ک کاملا راضی بودم و تا اینجا راضی هستم اگر سوالی دارین درخدمتم شاید نکته هایی باشه ک من جا انداخته باشم بپرس ازم
مامان ماهورا مامان ماهورا ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۵ ماهگی
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان نیلـــ🌙ــماه🐣 مامان نیلـــ🌙ــماه🐣 ۲ ماهگی
پارت ۵ سزارین تو بیمارستان آرمان :

خلاصه گفتن بگید همسرم بره باید بره سر کار چون من دو ساعت باید میموندم تو ریکاوری و بعد میرفتم داخل بخش نینی ام ک خیلی گشنش بود همش گریه میکرد ریکاوری بو گذاشته بود رو سرش پرستار اورد زیر سینک گرفت تا شیر خورد البته یک ساعت و نیم شیر خورد تا ساکت شد
تنها حس بد این بود ک پاهام سر بود ولی حسشون میکردم همش سعی میکردم تکون بدم نمیشد مثل فلجا بودم
منو داخل اتاق عمل تا جایی ک میشد خدا خیرش بده دکتر ماساژ رحم داد و تو ریکاوری ام باز پرستارا انجام دادن و درد متوجه نشدم تا ساعت ۹

از بخش چنتا پرستار اومدن منو تحویل بگیرن ک جفت دستاشو گذاش رو شکمم محکم فشار داد دو ثانیه نفسم کامل از درد قط شد ولی بعدش کم کم اوکی شدم و با آسانسور اومدیم بخش زنان تنها قسمت بدش این بود ک من داشتم از گشنگی میمردم و میگفتن تا ساعت ۳بعد از ظهر باید ناشتا بمونی
خلاصه پرستارا اومدن بدنم رو تمیز کردن و زیرم پد پهن کردن و برام پد گذاشتن بخاطر خونریزی و سروم اینا وصل کردن مسکن و انتی بیوتیک و دوتا شیاف باهم برام زدن
نیلماه خانومم ک همش گریه میکرد شیر میخاست انقد منو دوشید ک جفت سینه هام انگار زخم بود دلم ضف رفته بود هنوز ساعت نمیگذشت یهو دیدم ساعت ۲ونیم برام کمپوت گلابی آوردن😅😅😅😅کلی خوشحال شدم و همرو خوردم
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 ۳ ماهگی
پارت چهار تجربه سزارین
اونم می‌گفت نترس مهم این نیس که حس کنی مهم اینه ک دردشو نمی‌فهمی اگه حس داشتی من اینجام تا کمکت کنم ولی مگ من حالیم میشد😂😑 منی ک نه ماه میگفتم نمی‌ترسم استرس ندارم منتظر بودم بدجوری باخته بودم اون لحظه
بنظر میرسه که من چون خیلی اونجارو بهم ریخته بودم با ترسم یکم منو گیج کردن یا اینکه همون بخاطر بی حسی بود نمی‌دونم ولی من دیگ بعد اینارو تک و توک یادم میاد مثلم یادمه صدای بچه رو شنیدم یکم بعدش آوردن پیشم یادمه ک یکی گف نبوسیا رژ داری ولی من کلش یادم نمیاد همین دوسه تا یادمه فقط دیگ وقتی ب خودم اومدم ک دیدم تو ریکاوری ام ساعت ۶ رفته بودم ساعت ۹ بود تمام بدنم داشت میلرزید فکم یجا بند نبود
حس میکردم سردمه ولی از سرما هم نبود بعدا گفتن بخاطر داروی بیحسیه
برگشتم دیدم بچه با یکم فاصله اونجاست یکی بالا سرش پرسیدم حالش خوبه چند کیلو بود گفت عالیه ۲ و ۹۰۰ بود گفتم من چرا اینجوری دارم میلرزم گف نگران نباش طبیعیه آورد ی دارویی زد یهو کلا رف لرزش ی نیم ساعت آروم شد بعد دوباره شروع کردم ب لرزیدن .....
#بارداری
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۵ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.