منم همینم با این تفاوت که من دوتا بچه دارم یه ۳ ماهه و یه ۳ سال و ۳ ماهه
خوانوادم که اصلا نمیان همش میگن خونت دوره بد مسیره تازه تو یه شهریم
منم میگم عب نداره
اوایل خیلی دلم میگرفت بچم مریض میشد نمیدونیتم میخوام چکار کنم میگفتم کاش مامانم بود ولی یه زنگم بهم نمیزد
ولی الان نه عینک توقعاتم رو برداشتم...تجربه بدست اوردم دیگه برای دومی میدونم میخوام چکار کنم... کارای خونه رو میدونم چطور هماهنگ کنم...آرامشم بیشتره انتظاری هم ندارم ازشون ....در واقع حاضرم سختی بکشم با مشقت ب کارام برسم ولی ازشون کمک نمیخوام...چاهی که خودش آب نداشته باشه نمیشه هی با دست آب کنی توش
منکه از اول بچگیم ارزوی داشتن یه خانواده حامی رو داشتم ولی افسوس باورت میشع جرات نمیکنم برم خونه بابام از بس که مامانم به همه چیز بچهام گیر میده با کلی غم وغصه برمیگردم
خوب عشقم خودتون این طوری خواستید دیگه آدم با مادرش رودربایستی نداره راحت باش من مادرم ازم فاصله داره ولی خودم میگم مامان بیا می خوام برم بیرون کار دارم مدرسه دخترم جلسه هست اصلا نشین فکر و خیال کن خودت برو
چقد مثه همیم تازه موقعی ک من حامله شدم مامانم گف چرا بدون اینکه ب من بگی باردار شدی انگار اون مبخواس بزائه
خالمم دید ویار حلوا دارم پخت فرستادم خونه مامانم برام بیارن خودشون خورده بودن اونقد گریه کردم کور شدم
نه خدارو شکر من هم خواهرم هم مادرم خیلی هوامو دارن از خداشونه من هروز بچممو ببرم پیششون
تابستون مغازه اجاره کرده بودم هروز خونه مامانم بود مراقبش بودن بعد دیدم پسرم اخلاقش عوض شده دیگه مغازه رو بستم
ببرش خانه های بازی کم کم عادت بده که مثلا یه ساعت ازت دور باشه سال بعد بذار مهد
عزیزم واقعا باید سطح توقع رو از اطرافیان مخصوصا پدر و مادرهامون بیاریم پایین...منم هفته ایی ده روزی یه بار میرم خونه بابام و اصلا انتظار ندارم اونا بچمو بگیرن..از صبح تا شب خودمو پسرم تو خونه اییم...باید قبول کنیم مادرای ما خیلی برا ما زحمت کشیدن مخصوصا توی دوره ایی که واقعا تنگدستی بود و الان بخوان بچه های ما رو هم بگیرن خیلی گناه دارن،وقتایی که حسمیکنی بچه ات داره اذیتت میکنه یا اینجور حس ها میاد سراغت پاشو ببرش بیرون برو یه پارکی یا خانه بازی و بشین رو صندلی و بزار بچه ات خودش بازی کنه ..
همدردیم عزیزم کلا خانواده ها از خداشون بچه نگه ندارن اذیت نشن منکه عادت کردم به این روال تازه با خودمم میبرم کلی حرف میخورم
ناراحت که میشم من خیلی دلم میشکنه ولی خو با خودم میگم شایدسنی ازشون گذشته و اینجوری خودمو آروم میکنم
من الان ۷ماهه استراحتم شوهرم صب ساعت۷تا تقریباهمین ساعتاازکاربرمیگرده شروع میکنه کارای خونه و اشپزی و رسیدگی به پسرم دوتاخواهرمجرددارم همش بیکارمامانم هس خونشونم دوکوچه پایین تره گاهی یکیشون نگفتن تایه ناهاربرات بپزیم یابچت بگیریم معلومه که ادم ناراحت میشه چه میشه کرد منم خیلی دلخورم خیلی بی درکن همشون
چقدمنی خواهر..منم توهمه ی چالش های بچه داری خودم بودم خودم...فقط بعدزایمان مادرم ۲۰روزپیش بود ورفت..
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.