۱۱ پاسخ

دیشب رفته بودیم مهمونی از اولش همش بچه بغلم بود دور میخوردم ک دست نزنه ب وسایلشون یه دقه گزاشتم پاین رفتم چایمو بخورم دوید رفت باند های کنار تلوزیونشون انداخت من باز پاشدم بغلش کردم همین بغلم بود خم شدم پستونک بردم خودش کشید عقب بعد انگار قولنج بشکنه کمرش صدا داد خودش گریه کرد یعنی شوهرمواونجا میخاس منو جر بده اینقد دلم شکست غصه خوردم هی گف باید دست بزنی پشت کمرش گفتم ن بابا ستا بچه ت بزرگ کردی خودم اصلن نمیفهمم ک.. 🫤 بچه ب بغل خم شدم پستونک بردارم چیکار کنم خودشم همش داشت اینستا فیلم میدید آخر خاله اش برگشت بم گفت بیچاره خودتو عزاب میدی با بچها این مردا ک ب تخ..م...شونم نیست هییی غصه نخور

بچه من بازی میکرد افتاد چونه اش خورد به لبه کاشی دهنش پر خون شد شوهرم خودش برش داشت شام میخوردیم گفت برو شامت رو بخور چیزی نیست بچه هست تا بزرگ بشه از این اتفاقات زیاد میفته کاملآ طبیعی گلم

مگه بچه ی شوهرته بچه تو نیست ؟ بیخود کرده عصبانی شده از بس زیاد بهشون رو دادید

خودتو ناراحت نکن عزیزم برای ماهاهم همینجوره.من ک بخوام تعریف کنم ی رمان میشه.
ولشون کن ادم بیشعور همه جا پیدا میشه کم پیش نیاد ی مردی هم با فرهنگ باشه هم ادم باشه

شوهر منم خیلی حساسه

شوهر من اینجوری کنه چوب تو آستینش میکنم مگه من نوکرشم بچمه مواظبت میکنم ازش ولی اونم باید کمک کنه همیشه بهش میگم از خونه بابام که نیاوردم ماله خودته خودتم کمک کن بگیرش

خب ریخته که ریخته
از قصد نریختی که
مگه کسی رو داریم که بیشتر و بهتر از همه مراقب بچش باشه؟
به شوهرت چه ربطی داره زیادی پرروش کردی
باید به برادرتم نمیگفتی که کسی خبردار نمیشد

بنظر من میگفتی بهتر بود.
سریع روغن بلافاصله نمک بپاش روی چیز داغ نه آبله میزنه نه چیزی صدردصد تضمین میدم

من دوتا پسر دارم پشت سرهم بدنیا اومدن وقتی میفتن یا گریه میکنن شوهرم میگه زیاد نازنازیشون نکن وقتی میفتن سریع نرو سمتشون بد عادتشون میکنی بزار خود ساخته بار بیان.من حساس و استرسی هستم اما شوهرم بیخیال و منطقی.تعجب میکنم همسراتون اینجور حساسن

عزیزم نباید ب برادرت میگفتی
همون اول همسرت رو تو ی موقعیت مناسب در جریان میزاشتی بعدم ک میگی چند قطره اس شاید اون موقع میگفتی کمتر ناراحت میشد
حالا بگو عمدی ک نبوده اتفاقه دیگه پیش میاد

واقعا چرا یک مادر رو انقدر بازخواست میکنن واسه هرکاری...
منم دیشب خیلی دلم گرفته بود و خیلی گریه کردم ...چون از مادرشوهرم چیزی شنیدم که اصلا نمیتونم هضمش کنم

سوال های مرتبط

مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۲ ماهگی
پارت ۶:دکتر گفت بهش ابمیوه بده بخوره تا میام دوباره رفت و اومد خیلی رفت و‌امد میکرد از اتاق به بیرون
برگشت و گفت زور بزن دوباره چند تا زور و نفس عمیق و فوت کن و آروم باش و دوباره رفت بیرون چند دقیقه بعد اومد داخل دوباره شروع که خوب سرشو میبینم باید زور بزنی دیگه تو کانال زایمان کاملا گوشی تلفنش زنگ خورد دستکش رو نصفه از دست باز کرد گوشی رو جواب داد و همچنان جلوی پای من نشسته بود دوباره گوشی رو گذاشت کنار و شروع کردیم زور زدن و نفس کشیدن یهو برش رو زد و یه رگ رو هم برید خون فواره میزد بیرون ازش خودش ترسیده بود معلوم بود شوهرم پشت سرم بود به اون گفت باباش بیا ببینش موهاش معلومه ها یاسی خانوم عالی بودی یه کم دیگه تموم و رگ رو‌ سوزوند و دوتا زور زدم و اون خانم مسن هم با آرنج به شکمم فشار آورد و کسری دنیا اومد خیلی درد داشتم این پنج دیقه آخر کل رگ های بدنم داشت پاره میشد فقط دست های شوهرمو با تمام وجود فشار دادم و جیغ زدم وقتی کسری اومد همه درد هام رفت انگار که منم با اون دینا اومدم همونقدر سبک شدم بچه ام مثل یه گوله برف سفید و گرد بود با صدای آروم گریه میکرد و صدای ملچ مولوچ کردنش تو اتاق پیچید دکتر دوباره رفت بیرون و بعد پنج دقیقه برگشت و منو بخیه کرد کاملا حسش میکردم ولی انگار دیگه این درد ها برام دردی نبود که اخ و اوخ کنم براش بخیه زد و گفت دو سه تا بخیه خوردی من زیبایی هم برات انجام میدم حتی به شوهرم گفت یه جوری بخیه میزنم که اصلا نفهمید یه بار زایمان کرده بخیه هاش رو زد و رفت من موندم و پسرم تو تخت کنار منتظر دکتر اطفال و همسرم حدود یک ربعی منتظر موندیم همونطوری تا خدماتی ها اومدن
مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱ سالگی
مادرشوهرم خانواده خودشو دعوت کرده افطار.موقعه افطار بچم گریه میکرد همه سرشونو کردن پایین و غذا خوردن،بعد افطار که شد خاله های شوهرم موقعه جمع کردن ظرف و شستنش امدن که بچه رو بده ما،هی گفتم نه دارمش.یه خاله اش کنه شد و گفت بده و به زور داشت میگرفت،گفتم خاله بچم گریه میاد میگم نه یعنی نه.هی به دخترم میگفت بیا بچمم گریه،اخرش عصبی شدم گفتم نمیبینی بچه میبنتت گریه میکنه،ولکن دیگه.خواهرشوهرمم امد بدش من گفتم گریه میکنه،میگه نمیکنه به زور داشت میگرفت،گفتم ولکن بچه رو برو به کارات برس،بچمو خودم دارم،به خانوم برخورد.
حالا صبح من امدم پایین غذا بار گذاشتم و‌سالاد درست کردم،خواهرشوهرم یه کوکو درست کرد و چایی زد.اونوقت همشون بعد غذا خوردن از همه تشکر کردن جز من،خیلی بهم برخورد
هر دفعه میان اینجا من باید پاشم ظرف بشورم و کارا رو برسم،حالا امشب مجبور شدن ظرف بشورن حرصی شدن.شوهرمم سرکاره،زنگ زد خوبی بچه خوبه،گفتم لجدداره میگه پیشم باش،گفت بهتر،بشین پیش بچه تکون نخور خودشون کارا رو برسن الکی خودتو خسته نکن🫠
مامان آرین مامان آرین ۱۳ ماهگی
سلام مامانا من امروز با شوهرم بحثم شد سر اینکه یدقیقه این بچرو نگه نمیداره پسرمم میاد تو اشپزخونه تو دستو پای من منم انقد خونم بهم ریخته بود دوروز بود نتونستم خ‌ب تمیز کنم پریود شدم خیلی حالم بد بود گفتم امروز بگیر تو دستو پای من نیاد یکم به این خونه بیصاحاب برسم پسرمم امروز کلا لج کرده بود خوابش میومد نمیخوابید الکی بهونه گریه به شوهرم بی عرضم امروز سپردم سر بچم دوسه بار خورد اینور اونور کله مرگسو گذاشته بود بهش از تو اسپز خونه هی میگفتم پاسو ارینو بگیر گفت عرضه نداری یه بچه جم کنی منم هم درد پریودی هم خونه که دوسه روز بود جم و جور نکرده بودم پسرمم گریه دیگ اعصابم خورد شد شروع کردم گریه کردن تو خونه داد و بیداد سر شوهرم بچم از داد و بیدادای من تو خونه ترسید شروع کرد گریه کردن سوهرم خدا لعنتش کنه رفت سر بچه داد زد من دیگ انقد بهم فشار اومد خواستم طرف چینی دکوری بکوبم رو سرش که بچه برداشت باز ارومش کردخیلی ناراحتم چرا داد زد سر بچم هدا اعنتش کنه الهی بمیرم برای پسرم بچم نکنه تا اخر عمر یادش بمونه میترسم با اون دادی که سر بچم زد بهش اسیب زده باشه هیلی ناراحتم هیچی ارومم نمیکنه هی باخودم فکر میکنم خدا لعنت کنه این مردای نفهمو حمله کرد سمت من منو بزنه بهش گفتم ناخنت به من بخوره تیکه پارت میکنه جرات نکرد خیلی اعصبانی بودم ولی بمیرم برای پسرم داد زد سرش الهی من بمیرم راحت شم از طهر ناراحتم یعنی یادش میمونه؟لخودم گفتم این خر نمیفهمه حداقل دیگ دفه اخرم باشه که تو‌خونه بخاطر پسرم داد بزنم