امشب یه دور همی ساده و خودمونی یلدا خونه مادربزرگ همسرم بودیم
خاله شوهرم یه دختر ۵ ساله داره که همه جوره با دخترش قشنگ رفتار میکنه
سر این میز یه ژله بود و تازه داشتن میزو میچیدن
یه نفر اومد بره ژله برداره
یهو این دختر ۵ ساله زد زیر گریه و گفت نه نه کسی نخوره اما یه نفر یه تیکه کوچیک از ژله رو خورد و گریه های این دختر بیشتر شد و بیشتر شد
مامانش اومد و گفت اشکالی نداره که عزیزم من که همیشه واست درست میکنم....گریه هاش بیشتر میشد
باباش میگفت بیا یه تیکه بزرگشو واست بذارم میگفت نه و گریه میکرد
مامانش میگفت بازم فردا واست درست میکنم گریه نکن اما بازم عصبانی تر میشد
یکی میگفت خانم خوشگله شما دیگه بزرگ شدی به خاطر ژله گریه میکنی
بازم بیشتر گریه میکرد
خلاصه من رفتم جلو و طبق کتاب مامان با من کودکانه سخن بگو اینطوری رفتار کردم.فقط خواستم ببینم چه نتیجه ای داره
دستشو گرفتم و گفتم میدونم خیلی ناراحت شدی.منم دقیقا وقتی بچه بودم مثل تو بودم و دقیقا میفهمم که چه قدر ناراحتی
یکم نگام کرد مکث کرد و بعد گفت من خودم میخواستم بگم چه موقع ژله رو بخورن من میخواستم خودم بگم
گفتم دقیقا میفهمم میدونم خیلی ناراحت شدی
در کمال ناباوری اشکاشو پاک کرد همین که درک شد آروم شد
گفتم حالا بریم با ارسلان سه تایی یه عالمه ژله بخوریم؟ گفت باشه بریم و چشماش قلبی شد😍
همه خواستن همدلی کنن اما من واقعا دیدم کسی همدلی درست رو بلد نبود

تصویر
۱۴ پاسخ

وااای این عکس من برد ب ۳۰ سال پیش و خونه ای ک من توش ب دنیا اومدم دراش همین شکلی بود😭😭

خیلی قشنگ بود حتما تهیه میکنم این کتاب عزیزم

چه جالب

احسنت بهت❤️

دمت گرم😍😍😍

جالب بود

آفرین دقیقا همینه
بذاری بچه گریه کنه،همقدش بشی.باهاش احساس همدلی کنی و درکش کنی بعدشم ک یا خودش راهکار میده یا شما پیشنهاد جایگزین میدین
واقعا وقتی بچه ب رفتار درست عادت داشته باشه جوابه

عزیزم چ لباسی

چقدر جالب بود منم بخرم

ارسلان جون چه بامزه شده هزارماشالا😍😍😍

حتما کتابشو تهیه میکنم 😍😍

کاش یکیم اینجوری منو درکم میکرد 😓

چقد قشنگ 🥹

چه قشنگ

سوال های مرتبط

مامان Avin مامان Avin ۱ سالگی
هنوز نمی‌دونستم خدا آوینمو بهم داده حسرت دختر داشتن روی دلم بود
آخه خودمم یدونه بودم خواهر نداشتم
اصلاً نمی‌دونستم درد دل کردن چطوریه
نمی‌دونم شاید من خیلی مغرورم یا شاید چون خیلی تنها بودم
خداروشکر همسرم خوب بود و هست و دوتا پسر سالم و گل داشتم
اما.....
همیشه خلأ داشتم دلم دختر می‌خواست
به زبون نمیوردم اما ته دلم یه جوری بود انگار خالی بود
شاید از نظر بعضیا مسخره باشه اما من عاشق مادر همسرم بودم
میدونید چرا ؟
چون مثل بچه خودم بهش می‌رسیدم موهاشو شونه می‌کردم میبافتم اگه یه روز نمیدیدمش دلم تنگ میشد براش
یه روز ناخودآگاه گریه ام گرفت جلو بقیه وقتی که دختر خواهر شوهرم برام رقصید و اومد تو بغلم اون موقع یه سالش بود.الکی به همه گفتم از خوشحالی گریه کردم اما دروغ گفتم دلم یه دختر مو مشکی میخواست که برام ناز کنه و منم موهاشو ببافم .
درست یه هفته بعد فهمیدم دختر کوچولوی مامان اومده که همدلم باشه 🥰
وقتی آوین کوچولو رو شش ماهه باردار بودم مادر شوهر عزیزم ما رو ترک کرد برای همیشه 🥺😔 ولی الان یه دختر دارم که هر وقت نگاهش میکنم میگم انگار خدا روح مادربزرگشو در اون دمیده موهای مشکی و چشای مشکی حتی حالت نشستنش 🥰
و امروز من خداروشکر میکنم به خاطر حضور نازنین دخترم که هنوز نمی‌تونه خوب راه بره اما با تاتی کردنش دلم براش ضعف می‌ره 🥺🥰🥰🥰🥰


۱۴۰۴/۰۵/۲۲
مامان ارسلان مامان ارسلان ۱۳ ماهگی
دل نوشته ۳
این روزها مناسبت های مختلفی وجود داره که ممکنه بیشتر توی جمع های مختلف باشیم مثل یلدا..روز پدر. عید فطر ...عید نوروز و ...
اینکه در این جمع ها و کلا اطرافیان ما چطور با فرزند ما برخورد کنن دقیقا به نوع رفتار خود ما با فرزندمون ربط داره
هر چه بیشتر بها بدیم به دلبندمون
هر چه بیشتر احترام بهش بذاریم در اوج شیطنت هاش و کمتر از گل بهش نگیم
هر چه بیشتر بهش توجه کنیم
هر چه خوشگل تر باهاش حرف بزنیم،دقیقا و دقیقا همون طرز رفتار ما رو اطرافیان ما یاد میگیرن
اینکه به خودشون اجازه بدن که بگن مثلا چه قدر شیطونه
چه قدر بریز بپاش میکنه فقط و فقط به خاطر مدل رفتار ما به دلبندمونه
مثال میزنم بها دادن یعنی چی؟ یعنی واسه فرزندت چیزی رو کم نخوای ، دست گم نگیریش ..
شوهرم که میره سر کار گاهی از صبح میرم خونه مامانم.همیشه مراعاتشون رو میکنم و وقتی شوهرم قرار نیست ناهار بیاد اونجا میگم‌ مامان یه چیزی ساده میخوریم اما واسه پسرم بهترین رو درست میکنم.
در زیباترین حالت با دلبندتون صحبت کنید
ارسلانم عزیزم خطر داره..
بذار واستون بذارم داخل بشقاب که بخوری خوشگل مامان
بذار واستون پوست بگیرم عزیزم
ارسلان جون مامان بیا اینا رو ببین
مامان بذار لباستونو در بیارم بعدا برو بازی
بله دقیقا با بچه یک ساله همینطور حرف بزنید تا همیشه در نهایت احترام و بزرگی باهاشون صحبت کنید چه در جمع چه تنهایی
سعی کنین هنگام شیطنت هر طوری بلدید با نقاشی یا خوراکی که دوست داره سرگرمش کنین اما خم به ابرو درنیارید و از جملاتی مثل اصلا یه جا بند نمیشه
منو کشته...تو خونه دیوونم کرده...اینقدر نق میزنه...اینقدر خسته میکنه آدمو..اینقدر شیطونی میکنه و....به هیچ عنوان استفاده نکنید
ادامه در پارت بعد
مامان آیسن🎀🍭 مامان آیسن🎀🍭 ۱۷ ماهگی
میخوام تجربمو از آزمایش آیسن کوچولو بگم
امروز صبح ساعت ۷ به زور بیدارش کردم تا برسیم ازمایشگاه بهش ۹۰ تا شیر دادم چون داخل خواب نخورده بود گفتم ضعف نکنه رسیدیم اونجا نوبت گرفتیم منتظر موندیم خیلی خانوم و آروم با مامانش منتظر موند تا نوبتمون بشه البته دو نفر بیشتر جلومون نبود رفتیم ازمایش بگیریم دست راستشو با کش بست دست کشید ببینه رگ هست یا ن که پیدا نکرد گفتم بیا دست چپش رو ببین دست چپ رو همون لحظه پیدا کرد من کلی استرس داشتم گفتم یبار خون میگیرین یا چندبار گفت اگه خراب نکنه همون یبار گفت محکم دستشو بگیر که تکون نخوره من صلوات میفرستادم میگفتم وای آیسن نگاه نکن خودمم چشمامو بسته بودم😂 خانمه میگفت بابا تو که حالت بدتره ببین بچه چیزی نمیگه تو اینجوری میکنی خلاصه سوزن که رفت داخل دستش میخواست گریه کنه گفتم نه مامان خاله باهات بازی میکنه ببین میخوایم بازی کنیم گقتم به خاله نگاه کن چیکار میکنه خودش نگاه کرد حتی گریه هم دیگه نکرد آروم موند ولی من دستشو گرفته بودم خیلی سریع ازش خون گرفتن اصلا گریه نکرد خیلی راحت بود بنظر من انجام بدین من میترسیدم ولی خب خودمم به دکتر گفتم بنویسه خیلی خوشحال شدم که دخترم گریه نکرد هیچی نگفت فقط نگاه کرد شاید باورتون نشه خودم باورم نمیشه دخترم همچین رفتاری داشت اون با کوچیکترین کار گریه میکنه واکسن یک سالگی داخل بهداشت خانمه گفت صورتشو بگیر نگاه نکنه دخترم ترسید گریه کرد ولی الان که نگاه کرد گریه نکرد خب خداروشکر اینم به خیر گذشت

تاریخ ۱۴۰۴.۰۶.۱۳
ساعت ۱۰:۰۰
مامان نیکان مامان نیکان ۱ سالگی
بیان یکم دردودل کنیم دلمون باز بشه...
نیکان از 3 روزگی رفلاکس داشت و باید به پهلو می‌خوابید و شب همیشه سمت چپ من بود برای همین دیگه کلا عادت کرد به سمت راست خوابیدن و هرکاری میکردم به پهلوی چپ نمی‌خوابید، واقعا خیلی تلاش کردم اما نشد ...
خلاصه صورتش یه وری شد و لپ سمت راست بزرگتر از چپ شد...
چقدر حرص میخوردم سر این قضیه😓
مادربزرگم هرموقع میدیدش بهش میگفت پسر یه وری 😐😒
انقدر گریه میکردم که اگر اینجوری بمونه چیکار کنم
خداروشکر الان لپش درست شده اما هیچوقت حرف ها و آدم هایی که حرصم دادن اونموقع رو نمیبخشم
خدا نبخشه این مادربزرگ منو که انقدر سر این بچه حرصم داد... انگار فقط این زاییده و بچه بزرگ کرده نکبت خانوم
هر دفعه میومد خونه بابام میگفت این بچه رو قنداق نمیکنی ببین کی پرانتزی بشه پاهاش 😐
یا میگفت هر روز با روغن بدنش رو چرب کن که فلان نشه
منم اون موقع افسردگی شدید داشتم و حالم به شدت بد بود اینم همش بهم عذاب وجدان میداد که من کم کاری میکنم برای این بچه.
تهش هم میگفت حالا به ما که ربطی نداره اما ما اینجوری میکردیم 😐😒
البته هنوزم ول نمیکنه، چند مدت پیش خونه‌ی عموم بودیم و زن عمو هام چند بار به نیکان شیرینی دادن، آخرین شیرینی رو من از جلوی نیکان برداشتم و دادم شوهرم خورد، گفتم دیگه بهش شیرینی ندین که شام نمیخوره، همین که شیرینی رو برداشتم از جلوش زرتی برداشت گفت مادر بی انصاف 😐 حالا اصلا برای نیکان مهم نبود حتی گریه هم نکرد!
حالا مطمئنم همه از این خاله خان باجی ها توی فامیل دارین که خوب حرص بدن
*توی این عکس نیکان دو ماهه بود و یه وری بود همچنان 😅
مامان هنرمند🤗🤗 مامان هنرمند🤗🤗 ۱ سالگی
سلام خیلیاتون میدونید که مااومدیم شاهین شهر و تصادف کردیم ماشین تاالان سرتعمیره سه چهارروز یا بیشتر درست میشه ما ب اجبار خونه خاله های شوهرم موندیم اونم ب اصرار خودشون.امشب خواستیم شام درست کنیم پسرم سوسیس ها رو برداشت چون خیلی گرسنش بود اینم بگم خاله شوهرم خیلی تنبله از وقتی که اومدم همش خودم اشپزی میکنم الانم ساعت ۱۱بود و بچه هام گشنه بودن.بعد پسرم سوسیس ها رو برداشت خاله رفت ازش بگیره پسرم گریه کرد بعد یه ظرف کوچیکی پیشش بود پرت کرد سمت خاله ولی دومتر باهاش فاصله داشت یه دفه دیدم خاله شوهرم حمله کرد سمت پسرم که پسرم بزنه اصلا شوکه شدیم هم خودم هم شوهرم.شانس همون لحظه هم مادرشوهرم داشت باشوهرم حرف میزد صداخواهرش که شنیدقطع کرد زنگ زد خواهرش بحث کرد باهاش.خیلی ناراحت شدم دید که من و شوهرم ناراحتیم گفت من مثل بچم میدونمش حالاکه ناراحتید معذرت میخوام منم گفتم حتی بچتم باشه رفتارت خوب نبود از شام هم یذره خوردم ناراحت نشه ب شوهرم گفتم دیگه اینجانمیمونم.فردابااتوبوس میرم خونه بابام.حالااگه شماباشید چکارمیکنید میمونیدماشین درست شه یافردابرمیگردین؟
مامان آرسام🧿💙 مامان آرسام🧿💙 ۱ سالگی
سلام خانوما شبتون بخیر
من دوباره اومدم با سوالای پرچالشم😕من یه خانوم فوق العاده حساسی هستم که این حساس بودنم خیلی ضربه میزنه برام چه تو رابطه با خانوادم چه همسرم و پسرکم مثلا سر چیزای بیخود بحث میکنم با همسرم و... مثلا امروز همسایمون که فامیل دوریم اومده بودن خونمون یه دختر ۵ ساله داره همش میخواست با پسرم بازی کنه پسرم وقتی مو میبینه میکشه فقط به خانومه میگفتم که نزار نزدیکش شه موهاشو میکشه اینا بعد صحبت میکردیم که پسرم موهاشو کشید و دستشم باز نمیکرد بعد مادرش سر پسرم داد زد که ول کن چون مهمون بود چیزی نگفتم شاید منم بودم همون واکنشو میدادم نمیدونم خودم به پسرم عصبانی شدم که مامان مگه نگفتم اینکارو نکن(داد نزدم فقط با لحن جدی گفتم که متوجه شه) پسرمم ول کرد حالا چندساعته ذهنم درگیره که چرا داد زد (اونم چون دخترش گریه کرد حق میدم بهش بازم میگم منم بودم شاید همون رفتاری داشتم)
نمیدونم چیکار کنم این حساس بودنم برطرف شه کلا نمیتونم بیخیال شم که اینم خیلی اذیتم میکنه در اکثر مواقع🥲🥲