ت. ز ۱0
این وسط یه پیام‌بازرگانی بریم
تو بارداریم لکنت زبون گرقتم یه کمی که همچنان دارم ذهنمم کند و فراموشکار شده
پاهامم میگرفت
بارداری کلا علائم زیاد و‌عجیب غریبی داره
یه چیز خیلی بد این بود من که تجربه ایی نداشتم هر وقت اتفاقی برام میافتاد و‌می خواسم با مامان یا ابجیم‌ مشورت کنم مسخرم میکردن
😞
خیلی اذیتم کردن خیلی زیاد
دیگه هیچی بهشون نمی گفتم از درد ها و مشکلاتم
الان فهمیدم که خدا چقدر بهم رحم کرده چون که اون دردایی که داشتم‌در اصل انقباض بوده
من از شب و تنها خوابیدن خیلی خیلی میترسیدم ولی بلایی سرم اوردن که روزایی که شوهرم نبود نمیرفتم خونه بابام اینا تنها خونه خودمون میموندم واز ترس تا صبح نمی تونستم درست و حسابی بخوابم و گریه میکردم
ولی از دل حلالشون کزدم‌چون میدونم در عوض خدا پاداش بزرگ‌تری بهم میده
خب تا نی نی خوابه منم برم بخوابم بقیه داتان باشه برای بعد
قراره درباره عوض کردن دکتر و ماجرا های بعدش بگم

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین
خوب قبلش دکتر گفت یه چیز مقوی‌بخور من حلیم خوردم لباسای پناه رو جمع کردیم راهی بیمارستان شدم
تا رسیدم بردنم داخل nstازم گرفتن چند بار خوب نبود راه رفتم یه چیز شیرین خوردم دوباره راه رفتم بعد از دو ساعت گفت اوکیه
بردنم قسمت زایمان انژوکت وصل کردن برام دوبار پرستار وصل کرد رگم پاره میشد و خیلی درد داشت از این بزرگا
بعد زد توی یه رگ کوچیک تر خیلی درد کشیدم و سرم میومد درد‌داشت هرچی هم میگفتم عوض کن عوض نمیکرد
دیگه بهم گفت برو بخواب صبح میبریمت اتاق عمل
رفتم دراز کشیدم ولی خیلی استرس داشتم از سوند میترسیدم
پرستار هم سوند گذاشته بود جلو چشم تا قبل عمل وصل کنه
چون میگفتن درد داره و توی اینستا دیده بودم یه چیز بزرگیه
خلاصه سرم بهم زدن میخواستم بخوابم ولی نمیتونستم دل تو دلم نبود پناه بیاد ببینمش
دم دمای صبح بود که داشت خوابم میبرد
بیمارستان خاتم از نظر تمیزی و این که زایمان طبیعی و سزارین یه جا هست
بده برای بندریای عزیز
یه دختری رو آورده بودن درد‌داشت برای طبیعی اونقدر داد میزد که قلبم می‌لرزید کلی دعاش کردم زایمان کنه زودتر و خیلی بد بود درد داشت
خلاصه خواب کلا از سرم پرید
مامان دلارا مامان دلارا ۸ ماهگی
یه حرف دلی برای مامانا
از بچگی عاشق بچه پسرها بودم معلم میخواستم بشم دوس داشتم مدرسه پسرونه برم مادرم باردار شد دوس داشتم داداش بیاره برام کلا ارتباطم با بچه پسرها خوب بود اما خب قسمت نشد خدا بهم دختر داد با اینکه موقعیت تعیین جنسیت هم داشتم اما سپردم به خدا و اون دختر برامن در نظر گرفت حالا صاحب یه دختر ناز تو دل برو شدم که شب ها برعکس همه نی نی هایی که دورم بوده نه عاشق تاب دادن نه گهواره و نه هیچی دیگه فقط بخوابم سرشو بزاره رو بازوم و چند مین بعدش خوابه خوابه ...حالا فک میکنم شاید اگه پسر بود ایقدر نمیتوست نزدیک به خودم بشه حالا دیگه نه تنها دخترم بلکه یه رفیق صمیمی یه خواهر دارم که میتونم همه جا باهاش برم شاید اگه پسر بود الان با وجود مشکلاتم احساس تنهایی میکردم اما الان میبینم واقعا خدا خیلی دوسم داشته که تو این شرایط به من دختر داد ...میخوام بگم همیشه خدا بهترین هارو براتون در نظر میگیره حالا دیگه اگه ۱۰۰دلارا تو زندگیم داشته باشم بازمه کمه
مامان نیکان ،قند من مامان نیکان ،قند من ۴ ماهگی
سلام خانوما خیلی حال روحیم بده خیلی جوری که دارم خفه میشم تنها که میشم فقط اشک میریزم و در مورد این موضوع تا الان با کسی صحبت نکردم
روزای آخر بارداری حس میکردم تو مقعدم یکم گوشت اضافی خیلی کم هست که یهویی ناپدید می‌شد و فک میکردم عادیع زایمان کنم خوب میشه مثل دردهای دیگه
تا اینکه زایمان کردم و دیگر بچه شدم و خونه مامانم بودم تا چند وقت ،،
اصلا انگار از یادم رفته بود تا اینکه یهویی به فکر افتادم که خدایا این چیه تو گوگل سرچ کردم اما انگار امیدوار بودم چیزی نیس خیلی بیخیال تا اینکه دیروز رفتم دکتر زنان بهش گفتم که همچین چیزی حس میکنم اما فک نکنم چیز خاصی باشه چون هیچ درد و علایم دیگه ای ندارم و خیلی امیدوار بودم که چیزی نیس و حالمم خوب بود
تا اینکه گفت معاینه کنم وقتی معاینه کرد گفت بواسیره اما خیلی کوچیکه
منو میگین انگار دنیا رو سرم خراب شد
الآنم که دارم تایپ میکنم فقط اشک میریزم
من از خدا فقط خواستم مادر یک بچه سالم بشم همین
قرار نبود اینجوری بشه که
خدا خیلی نامردی می‌کنه آخه چراااا
می‌دونم درمان نداره اما نمی‌دونم چرا همش دعا میکنم یه راهی جز جراحی باشه
لطفا اگه تجربه شو داشتین یا دوستی آشنایی بوده که بدون جراحی خوب شده باشه بهم بگین حداقل یکم حالم بهتر بشه
هنوز داشتم از مادر شدن لذت می‌بردم واقعا که 😭😭😭😭😭😭😭
و اینم بگم که دکتره فقط بهم شیاف داد که اونم سرچ کردم زده بود درمان نمیکنه
مامان نی نی مامان نی نی ۷ ماهگی
تا زمانی که اتفاق نیفتاده بود فکر نمی‌کردم انقد می‌تونه سخت باشه اما خوب این آخرین راه بود و من در خلسه درین حالت ممکنم...شوهرم پنجاه برام ریخته تا از این خونه برم و دویست باقیمانده رو یه هفته بعد می‌فرسته برام اما خوب گفته همین الان از این خونه برم بدون بچه ها الان بیرونه منم وسایلمو جمع کردم و دارم آخرین شیر رو به نوزاد سه ماهم میدم تمام امروز اشک ریختم تا زمانی که صددر صد نبود به عمق ماجرا پی نبرده بودم دوری از بچه هام و ندیدنشون پدرشون گفته تا پاتو از خونه بیرون گذاشتی دیگه حق دیدنشونو نداری دخترم امسال پیش می‌رفت دلم میخواست من کثیفشو آماده کنم اونو راهی کنم اما حیف و صد حیف که نشد چیزایی که حداقل تریم حق من بود ...الانم که نمی‌خوام برگردم زادگاه خودم چون بابام دیشب بهم صراحتا گفته نیا می‌خوام تو همین شهر فعلا تا یه هفته برم سمت طبرسی برای اجاره خونه از اون ببعدش هم خدا بزرگه برام دعا کنین اگه اینجا دوستان مشهدی هستن لطفا کمکم کنین که کجا برم برای اجاره کردن که روزانه اش قیمتش کم باشه...
مامان مهرو کوچولو مامان مهرو کوچولو ۳ ماهگی
یه تجربه راجبه افزایش شیر میخوام بگم
من اون اوایل هرچی که فک کنید برای افزایش شیر میخوردم
ولی از ساعت ۵ بعدازظهر به بعد دیگه شیر نداشتم
آنقدر اعصابم خورد بود
بعد یه چیزی فهمیدم البته دکتر بهم گفت
گفت که شیر درست کردن از دهان نیست از مغزه منظورش این بود که به این نیست که بگی چی بخورم شیرم زیاد شه بگو به چی فکر کنم که شیرم زیاد شه
دوم اینکه فهمیدم مک زدن بچه خودش عامل زیاد شدن شیره
یه روز هایی میشد مثلا ساعت ۷ غروب اصلا شیر نداشتم خیلی کم بود دخترم هعی مک میزد هعی گریه میکرد ولی من با اون حال میذاشتم حداقل ده دقیقه تو همون حالت مک بزنه چون بدنم میفهمید شیر کمه و باید دوباره درست کنه
هر وقت از یه سینه شیر دادم نوبت بعدی از سینه دیگه دادم
اینو فهمیدم که بچه حداقل باید ۲۰ دقیقه مک بزنه تا سینه کامل تخلیه بشه چند دقیقه اول شیر آبکیه اما بعدش چرب میشه پس باید ۲۰ دقیقه بهشون زمان بدین
و یه چیز دیگ که مهمترینشونه
همیشه یه بطری آب کنارمه موقع شیر دادن و یکسره آب میخورم این خودش خیلی مهمه
البته گاهی اوقات بازم شیرم کم میشه ولی این چیزا رو گفتم که شاید چند نفر بدردتون بخوره
مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۱۰ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗