۷ پاسخ

حرفش یکمش درسته ک بخاطر بچه رابطه ات خراب نکن ولی در صورتی ک اون طرف مقابل هم شعور داشته باشه و وقتی مریضه ب بچه نزدیک نشه و .‌...... صدرصد که تمام گرفتاری های واسه مادره

در هر صورت محترمانه میگفتی...حتما خودشون درکشو داشتن و از اونجایی که برادرزاده خیلی عزیزه رعایت میکردن

باید از بچه مراقبت کنی . بچه ک عقل نداره.
بزرگترها ک عقل دارن نباید نزدیک بچه بشن. خوب کردی .
ولی محترمانه بگو ک ناراحت نشن ازت

به نظرت بعد دوهفته امکان انتقال بوده؟

والا واسه عموش مهم نبود عمه گداش که با پول شوهرم تغذیه میکنه خودش میکشت به چه سگ هایی غذا میدیم

همش بهم میگه بخاطر بچه با کسی رابطتتو خراب نکن اتفاقا بخاطر بچه بزار رابطم خراب بشه با ادم بیشعوری مث تو که درک نداری این بچه کوچیکه خدا نکرده مریض شه تو راحت میخوابی بچه من اذیت میشه بچه من عذاب میشه منم استرس میکشم منم عمرم کم میشه از فشاری که میکشم دکتر که میبرم دارو اینا میدم میرم خونه مامانم پناهنده میشم تا شماهارو نبینم نیایین کنارم

اصلا از قبل تصمیم گرفتم رو در وایسی بزارم کنار نزارم بچش دخترمو اذیت کنه یا عموش بیاد مریضش کنه دفعه اخر اونجا بودم نفهمیدم چکار کردن همون شب خون بالا اورد خواهرشوهرم دوتا بچه دارم شوهرش هم شهر دیگه کار میکنه خونه نادرش نشسته ماه میش ۲۰ تومن از شوهر من پول کرفته تند تند پول بزن پیام میده پول مارو میخوره برای منم قیافه میگیره گدا خانوم

سوال های مرتبط

مامان سید حسین مامان سید حسین ۲ سالگی
مامانا اینو بخونین ببینین شما جای من بودین چه رفتاری میکردین؟
من شاغلم ۳ روز در هفته میزم سر کار ۴ روز دیگه خونه ام بعد اون ۳ روز که میرم سر کار ۲ روزشو بچه رو میزارم خونه مادرشوهرم ۱ روزشم خونه مامانم بعد ۱ ماه پیش اسباب کشی داشتم مامانم اومده بود کمکم مادرشوهرم بچه مو گذاشته بودم خونش نگه میداشت تقریبا ۱ هفته درست و حسابی پسرم پیشم نبود حالا گذشت و گذشت چند روز پیش رفتم خونه دختر خاله مادرشوهرم که باهاش تقریبا نزدیک و صمیمی هستن بعد اون روانشناسه من راجب اوتیسم و اینا صحبت کردم که نگرانم پسرم داشته باشه اونم گفت نه من رفتارشو میبینم عادیه ولی این بده که بچه همش اینور اونوره😐حالا منو بگی تعجب کردم یهو اینو گفت بعد منم گفتم خیلی اینور اونور نیست فقط روزایی که سر کارمه و چند وقت پیش که اسباب کشی داشتم که نمیتونستم نگهش دارم
بعد یه جوری حرف میزد که انگار بچه من همش پیشم نیست بعد میگفت بچه رو بهضی شبا پیش خودت بخوابون خونه خودتون باشه 🫠حالا هی من میگفتم بابا بچه من بیشتر پبش خودمه هی یه جوری رفتار میکرد که نه 🫤بعد یهو دخترش برگشت گفت آره چند روز پیش که جاریت اینجا بود گفت حسین خونه شو نمیشناسه فک میکنه خونه بابا بزرگش خونشونه😑که حالا بعدا مشخص شد جاری من نگفته و خود اونا گفتن . حالا دیشبم مادرشوهرم دعوتشون کرده بود یهو شوهر همون دختر خاله گفت که خوب شد بچه رو امروز نگه داشتین مادرشوهرت مهمونی داشته🤦🏻‍♀️یعنی انقدر حرص کردم که نگو 🥴این همه آدم که ۶ روز هفته کار میکنن یعنی آدم باید اینجوری باهاشون برخورد کنه و قضاوت کنه😓
مامان رادوین مامان رادوین ۱ سالگی
سلام مامانا لطفا نظرتون راجع ب این قضیه بگین ببینم من زیادی حساس شدم یا چی،ما ی همسایه یا بهتر بگم صاحب خونه داریم ک طبقه بالا ما میشینن و ی دختر ۶ ساله دارن ک هرروز میاد خونه ما پیش رادوین البته اسمش ب رادوین هست بیشتر میاد مخ منو میخوره این دختر از بس حرف میرنه برام منم مجبور میشم خیلی وقتا بگم برین بازی کنین دیگه قرار بود بازی کنین پسرم هم خیلی دوسش داره اما اون بیشتر با اسباب بازی های رادوین خودش تنهایی بازی میکنه حالا اینا هیچی بابای رادوین وقتی خونه باشه و اون دختر بخاد بیاد خونمون من معمولا کمتر اجازه میدم ک بیادش،چون رفتارهاش با شوهرم و رفتار شوهرم با اون رو نمی‌پسندم این دختر هی ب شوهرم آویزان میشه باهاش شوخی میکنه میخنده میره گوشیش رو میگیره میگه چی میبینی کتکش میرنه شوهرم هم باهاش بازی میکنه هم بلندش میکنه بالا میندازه گاهی با اینکه دختر لاغری هم نیس و این وسط پسرم هم همش دنبال اونا میدوه ک باهاشون بازی کنه و گاهی میخوره زمین و من باید بهشون بگم پس رادوین چی چرا با اون بازی نمی‌کنید و حتی من میوه آورده بودم بابای رادوین بخوره اون از بشقاب بابای رادوین برمیداده میخوره بابای رادوین هم بهش اجازه میده کلا نمیدونم من هیچ خوشم نمیاد ازین رفتارهاشون حالا نظر شما دوستان چیه لطفا بگین اگر من اشتباه میکنم تا از اشتباه دربیام
مامان ماهان مامان ماهان ۱ سالگی
از قضا ماجراهای جذابِ منو پدرشوهرم؛
پدرشوهرم از اول همیشه میخواست از هر چیزی ک میخوره یا هر غذایی که سر سفره هست چند قاشقی هم به پسرم بده، از وقتی آقا پسر غذا خور شد هر طوری بود ی چند قاشقی میزاشت دهانش و منم هم حرص میخوردم که روی لباس بچه نریزه هم گاهی اون غذا برای بچه خوب نبود که البته هیچوقت گوش نمی‌داد و کار خودش رو می‌کرد. برای مثال همین عید نوروز خونه برادرشوهرم دعوت بودیم و منم ی لباس خونگی گرونم خریده بودم برای پسر پوشیدم، سر سفره هم روی پای خودم نشوندمش و پیشبند بستم و بهش غذایی که با خودم برده بودم دادم خورد؛ موقع جمع کردن سفره بچه رو دادم دست شوهرم و رفتم کمک کنم همون لحظه پدرشوهرم ی قاشق آبِ مرغ گذاشت دهان پسرم که نصفش ریخت روی لباسش، نگم چقدر حرص خوردم و به شوهرم غر زدم. حالا جدا از اون ماجرا امشب باز لباس نو پوشیده بودم تن پسرم و تا رفتیم شروع کرد با قاشق شربت آلبالو داد بهش لباسشم که سفید بود و با اینکه گفتم نده میریزه روی لباسش کثیف میشه باز اهمیت نداد و داد و ریخت. منم رفتم پسرمو بیارم همونجا گفتم بهش که بابا نذر داره هر بار لباس بچه منو کثیف کنه. آقا هم بهش برخورد دیگه به ما محل نزاشت و بنده بسیار خرسند شدم از حرفی ک زدم. ان شاءالله که بهش بربخوره دیگه این رفتارهای مضخرفش رو تکرار نکنه
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...