مامان مَهَند👼🏻 مامان مَهَند👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
هشتِ هشت (سی و هشت هفته و چهار روزم شده بود ) ساعت پنج صبح بیدار شدم منو همسرم و مادر آماده شدیم که بریم برای بیمارستان ساعت شیش رسیدیمو بعله بیمارستان شلوغ بود و قبل من چند نفر پرونده سازی کرده بودن....خلاصه نشستیم تا همسرمو صدا زدن همه مدارک بارداری از آزمایش ها سونو ها برگه بستری که دکتر داد و برگه دکتر بیهوشی و تحویل پذیرش دادیم
بیمه ما تامین اجتماعی بود بیمارستان همون لحظه پونزده میلیون گرفت بعد همسرمو فرستادن رفت گان اتاق عمل خرید ازشون هفتصد تومن بعدش رفت لباس منو یه پک برای بچه خرید فکر کنم چهارصد تومن....😶‍🌫️
منو همسرمو‌فرستادن طبقه چهارم یه سری برگه امضا زدیم من رفتم تو اتاقم همسرمو فرستادن پائین که مادرم بیاد پیشم بمونه....
لباسمو عوض کردم انژوکت برام وصل کردن یه ظرف نمونه ادرار دادن گرفتم‌ بعدش ینفر اومد که جای عمل و شیو کنه خودمم انجام داده بودم ولی مثل اینکه حتما برای همه انجام میدن...
آخ که لحظه سوند وصل کردن رسید😱
به پرستار گفتم که خیلی میترسم ولی با حرفاش آرومم کردو بهم گفت برات ژل میزنم که دردت نیاد...دروغ گفت ژل نزد فقط برای اینکه نترسم گفت🤣 ولی خب منم گول خوردم بهم گفت نفس عمیق بکش برام سوند و وصل کرد ولی خدایی اون چیزی که تعریف میکردن نبود من از اتاق عمل نمیترسیدم ولی از سوند میترسیدم انقدر که همه ازش هیولا ساخته بودن...سوند اصلا درد نداره فقط باید شل کنی و نفس عمیق بکشی...یه سوزش خیلیییییی کم داره که قابل تحمل اصلا نترسین😌