مامان امیرارسلان مامان امیرارسلان ۳ ماهگی
مامان سارا مامان سارا قصد بارداری
قسمت هشتم زندگی من:
من از همه شنیده بودم که دوران نامزدی بهترین دوران زندگیشونه ولی من بعد از نامزدی افسردگی گرفته بودم و بجای اینکه با پسرعمم صمیمی بشم و به قول گفتنی عاشق هم بشیم روز به روز ازش بدم میومد و متنفر میشدم.همش دنبال عیب و ایراد بودم که روش بذارم.از راه رفتنش از غذاخوردنش از لباس پوشیدنش از خنده هاش از همه چیش بدم میومد.بعد ازچندوقت به بابام پیشنهاد داد که عقدمونو ببندن ولی با مخالفت شدید من رو به رو شد.یبارم زنگ درو زد و به من گفت بیا تو پله ها.منم با اکراه رفتم و یه شاخه گل رز بهم داد.اگر من اونو دوست داشتم این کارش واقعا یک کار رمانتیک و عاشقانه بود ولی من سرش داد زدم و گفتم چرا نیاوردیش خونه جلو بقیه بهم ندادی.اونم اکثر وقتا سکوت میکرد و چیزی نمیگفت.همون روزم منو برد بیرونو به سفارش من پیتزا خوردیم.با اینکه خیلی پیتزا دوست داشتم ولی اون روز هیچی از مزش نفهمیدم.یک کم خرید کردیم و برگشتیم.
بعد از نامزدیم ارتباطمو با پسرا قطع کرده بودم.سیمکارتم چندروزی دست دوستام بود.اونا خبر اوردن همون پسری که برام گوشی خریده بود خودکشی کرده و توی بیمارستانه.راست و دروغشو نمیدونم.منم سیمکارتمو انداختم دور و گوشیرو دادم به داداشم.
پسرعمم هرازگاهی به تلفن خونه زنگ میزد و من بیشتر وقتا جوابشو نمیدادم. روز زن شد و بازم رفتیم بیرون.بهم گفت چی برات بخرم گفتم طلا.گفت پس یه چیز کوچیک انتخاب کن وضع جیبم خوب نیست.منم دوباره سرش داد کشیدم وقتی پول نداری غلط میکنی زن میگیری.منم یه انگشتر دو و نیم گرمه گرفتم.برای مامانمم یه سکه پارسیان خریدیم و برگشتیم خونه.
مامان نینی مامان نینی هفته سی‌وهفتم بارداری