مامان قلب مامان ♥️😍 مامان قلب مامان ♥️😍 ۱۱ ماهگی
پارت ۲۲
تو مدتی که باهاش بودم یعنی فقط درد دل بودیم خیلی احساس بهتری داشتم دیگه گریه نمیکردم خوشحال بودم..

شوهرمم افتاراش بد بود ولی خب به اجبار تحمل میکردم
مثلا تا شوهرم می‌رفت سر کار پدر شوهرم سریع مادر شوهرم می‌آورد خونه اصلا نمی‌خواستن من تنها شم
بیشتر روز ها میاوردش خونه مثلاً یادمه میومد بعد یک هفته می‌رفت
و شوهرمم خیلی ترسو بود خانواده اینا همش قلیونی و عرقی ولی شوهر من از ترس حتی کنار مردا هم نمیشنست مثلاً توی جمع خانوادگی میومد کنار ما زنا میشنست قلیون دوست داشت ولی از ترس باباش نمی‌توانست بکشه همه خانواده مسخرش میکردن سر این موضوع

با اونی که بودم بهم گفت که میخوام فقط بیام ببینمت گفتم نه نمیخواد گفت دستت نمیزنم از چی میترسی گفتم ن نمیخوام بیایی قول داد دستم نزنه منم قبول کردم بیاد و همدیگه رو ببینیم
وقتی اومد واقعا به اجبار بهم دست درازی کرد هرچی من گریه هم کردم هیچی کار خودشو کرد و وقتی رفت من مسدودش کردم چون زیر قولش زد اصلا ریدم تو قولش نباید به زور بهم دست میزد من کع زورم به اون نمی‌رسید اونم شبش با شماره اون یکیش بهم پیام داد و گریه میکرد من که بهش گفتم رابطمون تموم و میگف به قران دوستت دارم عاشقتم ولم نکن گفتم فقط تموم
من که تا خود صبح فقط گریه میکردم


قضاوت نکن ولی نظرت بگو 😂😐