مامان زینب و رقیه🥺 مامان زینب و رقیه🥺 هفته بیست‌ونهم بارداری
مامان آرتام مامان آرتام ۱۶ ماهگی
مامان پسرم ودخترام مامان پسرم ودخترام هفته سی‌وهفتم بارداری
یه شوهر بی درک و فهم و بی شعور دارم که اصلن درک‌م نمیکنه تو فشارم باردارم شدید درد لگن دارم شکمم منقبض و یه دختر پنج ساله و یه پسر یک سال و نیم دارم
خاک تو سرمن که مواظب نشدم و باردار شدم واقعن پشیمونم مثل سگ لعنت به شوهرم
شش سال به سختی با مادرشوهر تو یه ساختمون بودیم الان دوماهه کوچ کردم همدان از روستا اومدم شهر یه ساعت راهشه
شوهرمم هز دو هفته میاره منو خونه مادرش به زور دوروز نگه میداره بشدت سختمه نمیتونم بمونم بچه هام اذیت میکنن نمیتونم هی پاشم دنبالشون راه بیوفتم بشدت درد های زایمان م شروع شده و هی خوانواده شوهرم داد میزنن و بچه هامو دعوا میکنن بخاطر شلوغ کاری شون منم حرص م‌میگیره دخترمو میزنم امشب خونه جاری م شام رفتیم یعنی خون به دلم کرد دخترم انقد شلوغ و کثیف کاری میکرد جاری مم هی تحمل میکرد واقعن م سخته حق میدم بهش خیلی اذیت کرد بچه هام خودمم با این دردم نمی‌تونستم پاشم زیاد و جاری م از ظهر نشست و پاشد منم دخترمو چن بار زدم چون اصلن گوش نمی‌داد هی غر میزدم و جاری مم دخترش میزد ولی من برا اولین بار از حرصم دخترمو زدم همیشه نمیزنم پیش بقیه بقزان سختمه تحمل م‌تموم شد شوهرم درک نمیکنه میگه امشب م‌بمونیم دیگه نمیدونه من چه عذابی دارم میکشم ،😭😭😭اینم بگم دیگه بریم خونمون تا بعد زایمانم نمیام ولی هر چقد م دیر دیر میام باز یه روز هم برا م‌سخته