مامان سارا مامان سارا قصد بارداری
قسمت بیست و هفتم زندگی من:
استاد از من خواست که بیام سرتخته و درسو تشریح کنم بعد از تشریح من همه تشویقم کردند و گفتند حالا همه فهمیدیم😁
جلسه بعد وقتی استاد درس جدید داد همون پسره که فامیلیش محمدی بود دوباره اعتراض کرد که من درسو نفهمیدم و باید این خانوم بیان و دوباره درسو تشریح کنه.استاد به من اشاره کرد و من به ناچار درسو شرح دادم و متوجه نگاه های خیره و عجیب محمدی به خودم شدم.یکبار دیگه هم اتفاقی (شاید هم نه)توی ماشین باهم یکجا برگشتیم خونه و محمدی به اصرار کرایه ماشینمو حساب کرد و وقتی از ماشین پیاده شدیم چون خونه ما نزدیک ایستگاه بود رو یاد گرفت.
من بعد از چندماه از یکی از دوستام باخبر شدم که آقای محمدی از من خوشش اومده بوده و میخواسته بیاد خواستگاری من.بعد با یکی از دوستای صمیمیش که توی رشته حقوق بوده و دردودل میکنه و اون پسره هم چون هم محله ای مابوده منو میشناسه و به پسره میگه احمق اون شوهر داره و یه دختر ۵ساله و عروس فلان حاجیه.واااای بعد از شنیدن این خبر ترکیده بودم از خنده🤣🤣🤣
واااای تصور کنید اگه اون بادوستش دردو دل نمیکرد و یه روز با مادرش میومد خواستگاری قیافه مادرشوهرم واقعا دیدنی بود🤣🤣🤣ولی الانم دلم به حال اون پسره خیلی میسوزه.فکر کن توی دانشگاه به اون بزرگی از بین اونهمه دختر منو انتخاب کرده بود و منم تو زرد از آب دراومده بودم🤣🤣🤣البته خوشگل و خوش تیپم بودا🤪
مامان مامان بنیامین مامان مامان بنیامین ۷ ماهگی
سلام خانما میخوام در مورد خودم تلیپ کنم دوست دارم مثل همیشه راهنماییم کنید من زن دوم شوهرم هستم یه دختر ویه پسر اذش دارم وطبقه بالا زندگی میکنم زن اولش مشکل اعصاب وجنون داره طبقه پایین زندگی میکنه دوتا دختر داره دوتا پسر دختر اولش ازدواج کرده سه تا بچه داره دختر دومش ازدواج کرد یه بچه داشت ویک سال بعد ازدواجش طلاق گرفت وبچه به شوهرش داد پسرش زن گرفت بعد از ۶ماه زنش بخاطرمادرزنش که دخالت میکرد رفت قهر ومیخواد طلاقش بده والان یه پسر مجرد داره که میگه زن میخوام بیکار هم هست پسر قبلیش هم بیکار بود خرج خودش وزنششوهرم میداد الان اینم بیکاره بش میگم تا وقتی کار نداره زن نگیر براش خرج چند خلنواده میخوای بدی میگه پس چکار کنم بدون زن بمونه واینم بگم هزار تومن پول بمن نمیده خرج خودم از یارانمه ولی عروس قبلیش همه خرجش از شوهرم بود بعد این پسر آخریش خیلی سر ناسازگاری با پدرش دلره واصلا از منو بچهام خوشش نمیاد همه بچهاش این طورین این بیشتر حتی یکبار برقا روم قطع کرد منم باردار بودم شوهرم جرات نکرد چیزی بش بگه بعد قرار بود طبقه بالا رو به اسم منو بچه هام کنه بعد پشیمون شد گفت خونه میفروشم یه خونه به اسم تو بچهات میکنم یه خونه بنام زنموبچهاش بعد این پسرش کهمجردبه پدرش گفت بیا طبقه بالا برا من یه اتاق بساز که زن بگیرم منم به شوهرم گفتم اصلا همیچین کاری نکن چون. من دیگه اینجا با بچهات نمیمونم از پله ها هم پا درد گرفتم بجا اینکه میخوای بسازی خرج کنی بفروششگفت اگه مشتری نیومد چی گفتم من نمیدونم حالا بنظرتون چکار کنم که نسازه منصرف بشه وبفروشه