مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۵ سالگی
مامان پسرم‌امیر‌رضا مامان پسرم‌امیر‌رضا ۶ ماهگی
مامان چشم خوشگله مامان چشم خوشگله ۲ سالگی
میخوام یه خاطره ای رو براتون تعریف کنم ببخشید ک طولانی ❤️


وقتی بچه بودم یه پسرخاله داشتم طبقه بالا خالم اینا همه دخترخاله هام داشتیم کامپیوتر بازی میکردیم پسرخالم از همون اول یکی یکی دست میکشید به پای ما از رو شلوار از همون موقع حس بدی گرفتم ازش یا همش تو باغچه شون دستشویی میکرد🤦 من حالم بد میشد نمیدونستم زشته بده هیچی از رابطه زناشویی نمیدونستم مامانم اینا هیچی به ما نمیگفتن ولی حس چندش داشتم از همون موقع از پسرخالم دوری کردم ماها همه مون مث خواهر برادر بزرگ شدیم مامانامون همیشه خونه همدیگه بودن اون موقع باورتون نمیشه شاید به زور ده سالم اینا بود شایدم کمتر این پسرخالمم پنج سال ازم بزرگتره بعد این طوری بود ک تا دیپلم درس خوند بعدش دیگ از خونه بیرون نمیرف شبا فقط بیرون میرف صبح تا عصر خونه تو لحاف تشک بود بعدش ارایش میکرد🤦‍♀بعد میرف بیرون بعدش باشگاه همسرم چن بار عصر گف بریم بیرون گف نه میسوزم تو افتاب😐طوری ک الان ۲۹ سالشه یکبار هم نرفته سرکار دستاش از من زن نرم و لطیف تره عروسی و خونه و ماشین و هرچیزشو چون تک پسر بود باباش گرف براش و تموم الانم خرجیشو باباش میده خلاصه من مد نظرم مردی بود ک تلاش کنه مثل بابام اویزون کسی نباشه دستش تو جیب خودش باشه عاشقم باشه همه جوره بخوادم دستای مردونش اینکه ببخشید یه نواربهداشتی بخوام از باباش پول نگیره نمیدونم متوجه حرفم میشید یا نه کلا سبک من نبود یادمه همسرم وقتی میخواس بیاد خواستگاریم بابام تا فهمید دوست پسرخالمه گف فلانی کیه که دوستش چی باشه از همون اول گف نه ، اما بعدش ک دید همسرم زمین تااسمون بااون فرق داره قبول کرد