مامان ناپلونی 🩷 مامان ناپلونی 🩷 روزهای ابتدایی تولد
💢پارت نهم زایمان طبیعی💢
بعد رفت ماما بیرون من تو اتاق زایمان بودم رو اون تخت ها صاف نه اون که مال زایمانه بعد یهم حس کردم یه چیز سنگین تو کمرمه اومد پایین تر مثل یه مدفوع خیلی بزرگ احساس مدفوع گرفتم گفتم منو ببرین دسشویی تا اومدم بلند شم برم دسشویی تا دم در رفتم یهو جیغ کشیدم که اره داره میاد پایین خودمم حس کردم خیلی سنگینی خاصی رو اندام پایین ادم فشار سنگینی میاره بردنم رو تخت زایمان ماما اومد بالا سرم با یکی دوتا یادم نیست زیاد ساعت حدود ۸ صبح بود یعنی از دیروز ساعت هفت صبح که رفتم تا اون زمان میسه ۲۴ ساعت تمام درد کشیدن یک نواخت که هیشکی مثل من نبود اونجا من اینقدر بدنم فشار اومده بود شب قبلش نخوابیده بودم که ده سانت که دردام میگرفت بین بی دردی ها بیهوش میشدم یکی خواب عمیق میرفتم. موقع درد هام سیخ میشدم شروع میکردم زور زدن وقتی زور میزنی باید زور مدفوع بزنی منم اینقدر درد داشتم فقط به نیت مدفوع. زور زدم و مدفوعم کردم قبل زایمان مرتب اونا مرتب تمیز میکردن بچه عفونت چیزی نگیره هیچ خجالتی هم نداره 😅دیگه حدود یک ساعت شد هر دردی بچه میومد جلو تر وقتی زور میزدم وقتی درد تموم میشد اگه زور میزدم بی فایده بود چون اون همونحا قفل میشد بارها میشد سرش تا نصفه میمود بیرون خودم حس میکردم ولی دردم یهو وسطش تموم میشد ول میکردم میرفت داخل دوباره و باید صبر میکردم تا درد بدی اخرین درد دیگه نصف سر اومد بیرون یکم میسوزه دور واژن واسه من اون یکمم نبود اصلا خیلی راحت. بود تو گهواره بعضیا میگفتن بهش رینگ اتشی باید فوت کنی داغه اینا نه اینجور چیز وحشتناکی نبود اصلا راحت ترین بخش برای من موقع زایمان بود بعد فکر کردن هم بی تاثیر نبود من اصلا به بچه و اینکه یه چیز میخواد بیرون بیاد از واژن فکر نکردم
مامان ... مامان ... هفته بیست‌ویکم بارداری