مامان امیرمهدی مامان امیرمهدی ۱۴ ماهگی
مامان مامان بچه ها مامان مامان بچه ها ۶ ماهگی
مامان نینی کوچولو🦋❤ مامان نینی کوچولو🦋❤ هفته سی‌ویکم بارداری
مامان علی 💙 مامان علی 💙 ۲ سالگی
ادامه داستان ۴۸.....

رسیدیم منتظر شدیم بیاد یکم گذشت اومد دید ما تو ماشینیم خندید لیلا جلو نشسته بود گفتوبیا بشین من میرم عقب گفت نه بشین عقب میشینم اومد نشست پیش من 😄😄😄
دیدم تو دستش یه دونه باکس داره یدونه نایلون باکس رو داد به لیلا گفت این کادوی منه برای یاسمین جون دختر الناز تولدش مبارک باشه ببخشید دیشب فرصت نکردم بگیرم لیلا هم خیلی خوشحال شد حسابی تشکر کرد بازش کرد توش یه عروسک خوشگل بود یه نایلونم داد به من گفت اینم مال همه است دارید میچرخید بخورید خوراکی هایی که دوست داری رو برات گرفتم منم دلم غش رفت براش گفتم من چرا هیچ وقت نمیتونم سوپرایزت کنم تو همیشه من و غافلگیرم میکنی گفت دیگه ما اینیم دیگه.....🥰🥰🥰
دستشو گذاشت رو دستم گفت ببخشید من کار بانکی دارم الان بانک ها میبندن بابام زندم نمیزاره شما برید من عصر میام میبینمتون.....😍😍😍

پیاده شد رفت نیلو نایلون رو از دستم گاپید گفت بده بیاد گشنمونه....

گفتم بدش به من اینارو برای من گرفته گفت گوه نخور گفت همتون بخورید تو خیلی خوردی بستته....😅😅🤣🤣
باز کردیم بازم مثل همیشه پاستیل اایی که دوست داشتم و یکسری خوراکی های خوشمزه که برام همیشه میخرید گرفته بود .....
ماهم همینجور الکی فقط دور دور میکردیم تو ماشین میچرخیدیم خیابون هارو منم هنه جارو نگاه میکردم اینجا اون جایی بود که عسق من توش زندگی میکرد خیابون هاش محله هاش ساختمون هاش همه چیزش برام تازگی داشت دوسش داشتم نزدیک مرز بودیم بیشتر اهالی اون شهر پولدار بودن خونه های لاکچری کم توش نبود بیشتر وسیله هاشون همه خارجی بود مال کشور ترکیه....!