ادامه داستان ۴۸.....

رسیدیم منتظر شدیم بیاد یکم گذشت اومد دید ما تو ماشینیم خندید لیلا جلو نشسته بود گفتوبیا بشین من میرم عقب گفت نه بشین عقب میشینم اومد نشست پیش من 😄😄😄
دیدم تو دستش یه دونه باکس داره یدونه نایلون باکس رو داد به لیلا گفت این کادوی منه برای یاسمین جون دختر الناز تولدش مبارک باشه ببخشید دیشب فرصت نکردم بگیرم لیلا هم خیلی خوشحال شد حسابی تشکر کرد بازش کرد توش یه عروسک خوشگل بود یه نایلونم داد به من گفت اینم مال همه است دارید میچرخید بخورید خوراکی هایی که دوست داری رو برات گرفتم منم دلم غش رفت براش گفتم من چرا هیچ وقت نمیتونم سوپرایزت کنم تو همیشه من و غافلگیرم میکنی گفت دیگه ما اینیم دیگه.....🥰🥰🥰
دستشو گذاشت رو دستم گفت ببخشید من کار بانکی دارم الان بانک ها میبندن بابام زندم نمیزاره شما برید من عصر میام میبینمتون.....😍😍😍

پیاده شد رفت نیلو نایلون رو از دستم گاپید گفت بده بیاد گشنمونه....

گفتم بدش به من اینارو برای من گرفته گفت گوه نخور گفت همتون بخورید تو خیلی خوردی بستته....😅😅🤣🤣
باز کردیم بازم مثل همیشه پاستیل اایی که دوست داشتم و یکسری خوراکی های خوشمزه که برام همیشه میخرید گرفته بود .....
ماهم همینجور الکی فقط دور دور میکردیم تو ماشین میچرخیدیم خیابون هارو منم هنه جارو نگاه میکردم اینجا اون جایی بود که عسق من توش زندگی میکرد خیابون هاش محله هاش ساختمون هاش همه چیزش برام تازگی داشت دوسش داشتم نزدیک مرز بودیم بیشتر اهالی اون شهر پولدار بودن خونه های لاکچری کم توش نبود بیشتر وسیله هاشون همه خارجی بود مال کشور ترکیه....!

۵ پاسخ

آی خداااا🥺🥺

میشه درخواست بدی

اگه خسته هستی استراحت کن بعد ادامه بده گلم

دارم میخونم عشقم ادامه بده فدات

خوب خوب

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
خواهشا کسی نیاد اینجا نصیحت بنویسه راجع به چیزی که میخام بگم امشب پسرم رو برده بودیم پارک یه پارک تو یه منطقه ی بالا شهر همه بچه ها تو قیمت وسایل بازی خوشتیپ بودن و تمییز و مرتب پسر من افتاده بود دنبال بدتیپ ترین بچه ی دنیا والبته شلخته ترین و نچسب ترین که یعنی واقعا خواستنی نبود من اصلا به ایناش کار ندارم خیلی چرک بود و کفش نداشت جورابم نداشت فقط این یه دونه بچه تو پارک اینطوری بودپسر من ثانیه ای ولش نمی‌کرد مدام دنبالش میرفت هر کاری اون میکرد اینم میکرد با همون پاهای برهنه مثلا دویید رفت تو دشویی پارک که شوهرم بدو بدو رفت پسرم رو گرفت ما جفتمون خیلی مایه شدیم ولی من چیزی نگفتم بغلش کردیم رفتیم نگم چه اشکایی می‌ریخت واس اون بچه چون مطمئنم پارک نمیخاست اصلا بازی نکرد فقط چسبیده بود به اون رفتیم یه پارک دیگه که از دلش دراد مطمئنم باورتون نمیشه اینجا هم رفت نچسب ترین و نخواستنی ترین و کثیف ترین بچه رو انتخاب کرد ما شُکه شدیم شوهرم خیلی خیلی ناراحت شد گفت لابد بزرگم شه میخاد بره دنبال آدمای به درد نخور این بچه هایی که میگم دقیقا اونایی بودن که پدرومادراشون تو پارک ولشون کرده بودن واصلا نمیدونستن کجا هستن من بارها از پسرم وقتی میبرمش بیرون این حرکت رو دیدم ولی به شوهرم نگفتم ولی واقعا فکرم رو مشغول کرده چرا باید بره دنبال بچه های کثیف اونایی که کسی کاری باهاشون نداره شلخته هستن و......
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان نلین مامان نلین ۲ سالگی
نلین الان دیگه دو سال یکماهش شده وقتی باردار بودم فقط فقط توی دلم می گفتم خدایا فقط فقط سالم باشه مخصوصا شرایطی که داشتم بعد ته ته دلم می گفتم خدایا دختر باشه اینو هیچکس نمیدونست من از خانواده ام دورم اینجایی که هستم دوستی ندارم همسرم هم اهل پیاده روئی نیستش برعکس من، من عاشق پیاده روئی هستم سوپرمارکت چند در فاصله داره همسرم همونم با ماشین میره دیگه گفتم بدونید عمق ماجرا رو 😅 با اینحال به خاطر من یکم پیاده روئی میاد منو نلین از موقعی که هشت ماهش شد من سوار ماشینش میکردم می رفتیم تمام کارهای که باید انجام می‌دادم می رفتم انجام می‌دادم دیگه نیازی نبود منتظر همسر جان بشم🤣 خداروشکر نلین از ۱۱ ماهگی کاملا مستقل دیگه راه می رفت و شروع دور دور ما شروع شد چه پاییز چه زمستون تابستان بهار ما نیم ساعت پیاده روئی رو در روز داشتیم و داریم امروز بهم میگه مامان بریم دور دور مادر دختری این جمله هر روز من به نلین بودش امروز خودش بهم گفت وای قند توی دلم جمع شد همش میگم خداروشکر خدایا شکرت الان من یه هم پایه برای پیاده روئی کردن دارم اونم دوساله 😍
مامان مهدی وماهلین😍 مامان مهدی وماهلین😍 ۲ سالگی
سلام خانما خوبین امروز برای اولین بار حس کردم یکی نگرانمه هد عقل دوسم دیشب با شوهرم کلی دعوا کردیم بد صبح آزمایش شیش ماهگی حاملگی داشتم رفتم اون پودری که تو حاملگی می‌دنو خوردم انقد حالم بد بود داشتم میموردم بد اکو قلبم داشتم زنه گفت یه ساعت بد یه آزمایش میگیرم یه ساعت بدش هم یه آزمایش یکیشو دادم گفتیم میشه بریم اکو قلب انجام بدیم تا یه ساعت بیایم گفت باشه بد که داشتیم می‌رفتیم یه لحظه حالم بد شد برقا رفته بود هیچ جا کارت خان کار نمی‌کرد شوهرم هی اینور اون ور میرفت دنبال آب بد از یه جای پیدا کرد آورد صورتمو شستم بد بغلم کرد تو خیابون گفت حالت خوبه اصلا یه حال غروری بهم دست داد انگار دنیارو بهم دادن بدشم رفتیم مطب یکم اونجا سرمو گذاشتم رو پاش خوابیدم بعضیا یه جوری نگام میکردن شوهرمم خیلی خجالتیه هیچ وقت جلو کسی ندیدم بغلم کنه یا بوسم کنه ولی تو مطب دستشو میکشید ب سرم نمی‌دونم سرش جای خورده بود یا چی ولی امروز خیلی حالم خوبه 😂😂آخه همیشه خیلی سرد رفتار میکرد کاش همیشه اینجوری باشه
مامان فرهان مامان فرهان ۲ سالگی
خانما من دیروز یه کار اشتباهی انجام دادم خییییلی ناراحتم؛ما بغلمون میوه فروشیه یبار که رد میشدیم پسرم یه میوه برداشت و من که دیدم گذاشت دهنش؛فروشنده گفت چیزی نگوها بزار بخوره؛بعد اون‌ماجرا من حواسم بود که همچین اتفاقی نیفته تا بد عادت نشه؛جدیدا هم ازاین ویروس گرفته بود من یه هفته بود هیچ میوه بهاری بهش نمیدادم؛امروز خواستم گوجه بگیرم در کسری از ثانیه که غافل شدم هلو برداشت و میخواست برره سمت دهنش یهویی که ازش گرفتم ناراحت شد و گریه کرد فروشنده گفت بزار بخوره بچس و گفتم‌که مریضه و هلو هم چون دهن زد یه لحظه دیگع نزاشتم سرجاش و اوردم خونه شستم و بهش دادم خورد و شبم گفتم همسرم‌میوه خرید براش؛من بخاطر مریضیش یه لحظه بد رفتار کردم و پسرم ازاینکه تو ذوقش زدم و ازش گرفتم گریه کرد؛احساس میکنم این حرکتم که توذوقش زدم یادش نمیره و بعدا براش مشکل میشه😌خییییلی ناراحتم کاش ارومتر ازش میگرفتم؛اوردم خونه توضیح دادم که مامان نشسته نمیتونی بخوری و خودش داد که بشور بخورم ولی ناراحتم خیلی
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
من همیشه لباسامو انلاین میخرم راضی هم هستم امروز میخاستم برا پسرم برم لباس خونگی بخرم گفتم بذار اینبار برم بیرون ببینم چی هست یکمم هوا بخوریم رفتم تو مغازه یه دختر از پسر خودم کوچیکتر بود شاید یکسال و پنج ماه اینا بود پسرم عاشق بچه هاس رفت پیشش گفت نینی خوشکله. و میخاست دستش بگیره رفت جلو دختره پسرمو چنگ زد پسرم ترسید اومد عقب اخه یه دختر عموهم دارم از شاهان کوچیکتره خیلی شاهان میزنه شاهان دیگه ترسید ازش اومد کنار من اما هی دلش میخاست بره پیشش و هی میگفت نینی خوشکله بعد اینم مامانش و خاله اش و مادربزرگش ک یه ۲۰۰ کیلو وزن داشت اومدن یدونه شلوار فقط برا این بخرن دسته جمعی😂این مادربزرگ گامبو ب پسر من گفت بیا پیش نینی حالا با لبخند پسر منم بمن نگاه کرد گفتم برو مامان باش بازی کن اخه پسرم عاشق اینه با بچه ها بازی کنه همین رفت سمتش مادربزرگ بیشعورش ب دختره گفت دلسا بزنش منو ببینی اینقدر عصبی شدم گفتم خانم از سن و سالت خجالت نمیکشی از هیکلت بکش یعنی چی ک بهش میگی بزنش واقعا نمیدونم مریض بود روانی خر