اظطراب هیجان همش نگران خیلی خوب بود
شوهرم تا بچه ب دنیا بیاد کارا خونه رو انجام میداد و هر هفته از خوش حالی سونو میبرد چون بعد ۱۰ سال با معجره خدا حانله شدم😍
شوهر من که اصلا انگار نه انگار با ویاری که من داشتم وحالم خیلی بد بود فقط به فکر خودش بود با دوتا بچه دیگه یه ذره هم به من کمک نکرد .دلم به حال خودم میسوزه .😔😢
مگه فقط تو حامله ایی مامانم ده تا زاید😫فقط دعوا خداازش نگذره
همسرم خیلی هوامو داشت واقعا نمونه مرد ایده آل هست
همیشه همراه و مواظبم بودن
نگران من طور دوست داشت طور 9ماه تموم بشه لحظه شماری میکرد هز به من میرسید هر چی بگم بازم کمه
همیشه همراهم بود😍
خوشحاله و تو کارا کمکم میکنه و خیلی هوامو داره کاش همیشه آدم باردار بود😅🤣
البته نگرانی پدرها درمورد فرزنشدشون بیشتره
استرس
خوشحاله ولی به شدت نگرانه و بجای من اون حال روحیش بهم ریخته انگار هنوز نتونسته باور کنه
خوشبختی رو بیشتر تجربه کرد..با فرزند سوم..وهمیشه همراهم بود
من قبل بارداریم همش دعوا میکردیم ولی از روزی که باردار شدم همسرم خیلی مهربونه و بهم میرسه
سر پسرم منو تو آسمونا میذاشت، سر دخترم سنگ دل شد ولی الان ک بدنیا اومده میگه قلبمه سلنا بدون اون میمیرم منم قول دادم ک سلنا بزرگ شد جریان بارداریشو میگم حاااااالااا ببین😂
ویارم بد بود مریض میشدم خیلی ناراحت میشد ولی وقتی رفتم ماهای دیگه نه خیلی خوشحال بود همش شکمم بوس میکرد
حس خوبی بود چون همش هوامو داشت.دعا میکرد سالم باشم.
شوهرم سربچه اولم ذوق نداشت ولی واس بچه دومم که گفتن پسره داشت میمرد ازبس خوشحال بود الانم به پسرم بیشترمحبت میکنه
خیلی خوشحال بود
از فردای جواب آزمایش که نشون داد باردارم اذیت و آزار روحی و روانیش شروع شد تا پایان بارداری عذاب روحی داد خیلی اذیتم کرد خدا ازش نگذره..
هیچی بیخیالل و بی احساس و بی ذوق
هیچی دیگه نگم براتون عین خیالشم نبودفقط خانوادش مهم هست واسش حالم ازهرچی مردبدبهم میخوره
جالبه همسرم من عین من نسبت به غدا بی میل شده بود کم اشتها و بی حال 😂😂😂😂
درود
همسر من حس خوبی داشت و خوشحال بود ولی گاهی علائم نگرانی و یا حتی ناراحتی از شرایط سخت من مخصوصا در ماههای آخر رو داشت و حتی بعضی روزها می گفت کاش میتونستم جای تو باشم
همسرم واقعا ۹ماه برام از جون مایع گذاشت وهمه کارام و میکرد
خیلی خوشحال بود هرروز خودش کارای خونه رو انجام میداد با اینکه از سرکار میومد خسته بود ولی خیلی خیلی ام نگران بود که نکنه بلای سرم بیاد خدا نکرده کرونا بگیرم خلاصه کلی استرس داشت از من بیشتر منتظر بود که این زمان زود تموم شه بقول خودش پیر شد تا این ۹ ماه سپری کردیم اخی عزیزم الان فکرشو میکنم از من بیشتر سختی کشید
بسیار مهربونه و خوشحاله
خیلی خوشحال بود و مواظبم بود زیاد
امروز اولین روزه که فهمیدم باردارم
جفتمون هنگیم
استرس و شادی
کلا بی تفاوت بود وباورش نمشد خودمم تا نزاییدم باورم نمشد اخه تو عقد باردار شدم وبارداریمم خییییلی راحت بود واونقد ۹ماه زود گذشت که هی مگفتم چرا اینقد روزا دیر میگذرن
همسرم خیلی ذوق داره ومثل من خوشحال هستش
دوست داره که هرچه زودتر این روزا بگذره ونی نی رو بغل کنه 😍😍
من همسرم تو حاملگی بهم کمک میکرد ولی زیاد حسی به بچه نداشت بیشتر نگران خودم چون خیلی بارداری سختی پشت سر گذاشتم ولی خداروشکر بعد بدنیا امدن پسرم کلن عوض عاشقش شد الان میره سرکار میگه دلم براش تنگ شده
نظرات شما رو که میخوونم غصم میگیره که چی شوهر بی احساس و سردی دارم از بس من راحت باردار شدم و بی دردسر زایمان کردم که براش بی تفاوت بود من تا اخرین ماه بارداری بیشتر کارامو خودم انجام میدادم 😐😢😢
معمولی بود
هیچی عین بقیه روزا صبح میرفت سر کار شب میومد خونه تمیز و غذای آماده هم براش مهیا بود
هیچ حس وحالی بی احساس ترین آدم دنیاس
البته شوهر من شکمشم گنده شده بود مثل منو😁 همش بهش میگفتم بچه من ۴ ماهشه ( مثلا) بچه تو ۷ ماه 😄
دوست دخترداشت فقط به فکر اون بود بدترین دوران گذروندم
خیلی خوب بود و خیلی بهم میرسید ولی نمیدونم چرا منو بسته بود به شیر و سیب 🤔
خیلی حسه خوبی داره اولش که تا دوروز از خوشحالی گریه میکرد الان یه هفته اس تقریبا فهمیدیم که باردارم همش میره میاد شکممو بوس میکنه اصلا نمیزاره تکون بخورم شبا کمرم درد میکنه پابه پای من بیداره ماساژمیده الان اورده گذاشته خونه مامانم کلی بهش سفارش کرده مواظبش باش خیلی کمرش درد میکنه خداییش خیلی هوامو داره خدا خیرش بده ایشالا تا آخر بارداریم اینجور هوامو داشته باشه
چون دومی بود معمولی بود، اولی باز بیشتر بهم توجه میکرد
اره شوهر من به قدری اشتهاش خوب شده بود ک تو عمرش هیچ موقع این همه خوش غذا نبود عین خرسم میخوابید قشنگ داشت چاقو تپل میشد ک بچه دنیا اومد😂😂 البته شوهرم اصلا ادم بیخیالی نیس و تو بارداری خیلی بهم کمک میکردو مراقب بود ولی اون اصلا استرس نداشت ریلکس بود و خوشحال از اینکه داره بابا میشه
حس خوب
خییییلی خییییییلی حواسش بهم بود البته همیشه حواسش هست اما اون نه ماه خیییییلی بیشتر
خییییلی هوامو داشت همیشه قدردان زحمتاتشم😍😍😍😍😍
خیلی حواسش به من بود نمیزاشت آب تو دلم تکون بخوره بارداری رو برام لذت بخش کرده بود
خیلی خوشحال بود و حس خوبی داشت. انصافا خیلیم هوامو داشت نمیذاشت هیچ کاری کنم تو خونه الانم که عطرین ۴ماهشه هنوزم بیشتر کارارو کمکم میکنه نمیذاره خسته بشم.
آخ جون دوست دارم تجربه کنم
همسر منکه همش نق میزد که تنبل شدی 🙄🙄
شوهر من هم وقتی فهمید من باردارم شکممو می بوسه موقعی که سر کار میره من خوابم شکممو بوس میکنه
فقط حس خواب رو داشت همسرم
سلام خوبین کسی هست
هیچ حس خاصی نداشت منم مثل خر کار میکردم تا خود ۹ ماه بعد از زایمانم شب تا صبح خودم تنهایی بیخوابی کشیدم
کمکم که نکرد هیچ باباشوآوردپیش من بدبخت که ترو خشکش کنم تامادرش حسابی کیف کنه خودشم که بهم خیانتم کرد
سلام . همسر منم وقتی شنید باردارم چشاش ستاره بارون شدن الانم هر روز میگه کافیه دیگه بهتره بریم درش بیاریم میخوام ببینمش😂😍
تا حالا هم هرچی خواستم برام اورده و خیلی مراقبه که چیزایی مثل پفک نوشابه و چیپس ... نخورم یعنی نمیزاره که بخورم میگه براتون اصلا خوب نیس بجاش چیزای مقوی بخور
سلام، ببخشید میخواستم بدونم برا بچه 8 ماهه بجا آرد برنج میشه با آرد گندم فرتی درس کنم؟
سلام من در ارامش بودم اما همسرم اضطراب داشت... گاهی بی حوصلگی و خستگی داشت و کمکم میکرد ورزش کنم
شوهر من زندگیمه الانم که دخترم نزدیک یک سالشه همه کاراشو میکنه من تا صبح میخوابم تا صب خودش کنارشه و شیر خشک بهش میده
تا موقعی ک رفتیم سونو صدا قلبشو شنید باور نمیکرد😂بعدش خیلیییی خوشحال بود همه جوره هوامو داشت ظرف میشست لباس میشست خونه رو جارو میزد فداش بشم خیلی کمکم میکرد اینکه فهمیده بود سرویکسم کوتاهه و احتمال زایمان زودرس هم دارم دیگه بدتر اصن نمیزاشت از جام بلند بشم انقد خوش گذشت دوس دارم دوباره حامله بشم😄
چقدر جالب بود
سلام اره فداششم فقط پیشم بود موقعی ک حالت تهوع داشتم کنارم دلداریم میداد بجای من گریه میکرد 😘همیشه سعی میکرد ی ذره ناراحت نشم خیلی ممنونم ازش ♥️♥️🧿
من که هر بار باردار شدم شوهرمم با من بالا آورده و ویار به همه چی داشته😂😂😂😂
سلام شوهر من خیلی کمکم میکرد ولی دوست داشت بچه سوم هم پسر باشه یک پسر و یک دختر دارم این کوچیکه دختره ولی الان میگه کاشکی همیشه پیش ما بمونه عشقش شده
چی براشون مهمه. سکس. سکس هم که نمیشه. جای اینکه حواسشون باشه داد و بیداد و نکنن و آدمو استرسی نکنن. بیشتر اشک آدمو در میارن. بعد میگن گریه برای بچه بده..
خیلی خوشحال شد و کمک میکنه مخصوصا که استراحت مطلقم ولی خوب بنده خدا خسته میشه همه کارا رو دوششه بعضی وقتا هم بهش میگم بخاطر جفت قدامی کمر دردم به شوخی میگه هیچی دیگه تا اخر دهن من سرویسه. دوستای گلم هرکس محبتشو یجور نشون میده اصلا مقایسه نکنین
پرخاشگر و کم حوصله شده بود . و خیلی خیلی استرسی شده بود .
و من همیشه به آرامش دعوتش میکردم
چرا زمان دیر میگذره من دوسدارم زودتر جنسیتشو بفهمم براش خرید کنم ولی کووو تا اون موقع دوماه باید صبر کنم
خوشحال بود
واسه منکه اخلاقش خیلی بدشده بود لجبازی میکرد کمکم نمیکرد
فقط کتک میزد خدا هیچ وقت نبخشه شون
خیلی مراقبم بود ....نمیذاشت استرس داشته باشم..تابچه ارومی باشه
عوض من هوس خوراکی میکرد به شدت 😂🥰
سلام من همسرم بی احساسه اصلا ب من اهمیت نمیده من دوران بارداریم خیلی عصبی میشم انکارم انگار من باردارم😥
به امید اون روز
شوهرمن نمیزاشت دست به سیاه و سفید بزنم آخه یبار سقط دوقلویی دختر داشتم بیست هفته تو پسرم نذاشت تکون بخورم غذا رو میاورد رو تخت برام
هیچ حسی نداشت.
هورمونام بهم ریخته بود خیلی اذیتش کردم خیلی😔اصلا دست خودم نبود مدام دعواش میکردم و اون هیچی نمیگفت بهم خیلی هوامو داشت.
کل بارداری فقط بهم استرس میداد که نکنه بچه یه چیزش هست، وزن نگرفته و فلان و بهمان.... آخرم نرمال به دنیا اومد و تازه مصیبتم با آقا شروع شد. چی بگم...خدا استرس همه رو شفا بده
خیلی اذیتم کرد و اشکم درآورد
حسشو نمیدونم والا😅 ولی کمکم میکرد تو کارای خونه مخصوصا ماه آخر
حس خوبی داشت و خیلی هم مراقبم بود ❤
انگار ذهن اونم باردار بود حالت تهوع داشت همش مراقب بود محيط اروم باشه
تغذيش خوب شده بود😂😂😂
همسرم انگارخودش بچه شده درپوست خودنمیگنجید😂
خوشبحال همتون ما ک کسی محبتمون نکرد
اصلا براش مهم نبود
کنارم با روزهای سخت اشک ریخت و روزهای خوبش شاد بود
روزهای سختی گذشت با اینکه همش تصورم از بارداری اتفاق های خوب بود
ولی خدارو شکر گذشت...
ان شاء الله برای همه به خیر بگذره برای منم همین
ازش ممنونم که همه لحظه ها همراهم بود
وقتی حالم بد میشد و بالا سرم چهره نگرانش میدیدم برای همه خانم ها دعا میکردم همسر فهمیده و با شعوری مثل همسر من داشته باشن
سلام
میگم جریان این والد دانا چیست من تازه این برنامه رو نصب کردمزیاد سر درنمیارم
خیلی خوشحال بود . خیلی هوامو داشت وقتی من بی حال بودم اونم بی حال میشد.اگه شوهرم کمکم نمی کرد قطعا سقط میکردم خیلی بارداری و زایمان سختی داشتم
حسی خیلی خوب عالی بود کلی کمکم میکرد همه جوره هوامو داشت
خیلی خوشحال بود خیلی هم هوامو داشت
شوهرمن خیلی خوشحال بودمخصوصاکه پسرخیلی دوس داشت دومی هم بیشترذوق کردازمن حساس تربودزایمان اولم خیلی سختی کشیددومی برام بهترین بیمارستان روپیداکردهمیشه کمکم میکردالانم نگهداری بچه هاکمکم میکنه😊
همسرم خیلی خوشحال بود خیلی بهم کمک کرد هوامو داشت از هر لحاظ که بگی تو همه ویزتای دکتر سونوهام آزمايشام خودش باهام میومد و اینکه حتی موقع زایمانم کنار بود و کمکم کرد زایمان کنم عاااااااشقشم
مامانا من محصولاتی دارم مثله آرایشی بهداشتی ودرمانی چیزی خواستین بگین ارسال به سراسر ایران داریم قیمت هم ازبیرون ارزون تره میتونین بپرسین چون ما برای شرکت نفیس کار میکنیم
حسی خوبی داشت خوشحال بود و خیلی به تغدیه من اهمیت میداد
خوشحال بود و کمکم خیلی بود درکم میکرد و دستشو میگذاشت رو شکمم
ذوقِ فراووووون😍😍
هیچی همش میگفت الکی نگو دروغته،من که باور نمیکنم.الکی میگی😒😒😒😒😕😕😕😂😂😂
مرد ها حس کنجکاوی داره مثلا بچه تکان میخوره میگه عجیب نیست و خیلی چیزای دیگه ولی مردها بروز نمیدن که استرس داره یانه چون اونها قلب بزرگی داره !
خوب عالی ۰۰۰
خیلی حس بدی داشت در حدی ک کتکم میزد😔🥺
. خوش حال بود خیلی و از هیچی برای من کم نذاشت ولی از لحاظ کم کردن فرقی با قبلم نکرد و همه کار های خونه و پخت و پز همه چی با خودم بود با اینکه شاغلم بودم..... چقد شماها عشق کردین
اکثرا دعواداشتیم😔😔😔😔
هیچی حرف حرف خودش بود انقده عصبی که اصلا درکم نمیکرد خوبه تا ماه آخر روپا خودم بودم
روز زایمان آقا قرارتفریح داشت
بیخیال.
بنده خدا شوهرمن اسیر بود من استراحت مطلق بودم شوهرم یاخونه مامانش یاخونه خودمون یه خونه مامانم اینا
خیلی خیلی خوشحال شد و از این حالا ببعدم برای بغل کردنش لحظه شماری میکنه 😍
هیچی دوران مزخرفی بود پر از خاطره بد
حسی نداشت
هیچی والله
نه حواسش بهم هست همش هم ناراحتم میکنه از زندگی سیرم کرده شکم دومم هست همش اذیتم میکنه حالمم خیلی بده😪
در کمال نا باورانه ولی کلی خوشحال شد
خیلی حس خوبی داشت
و خیلی خوشحال بود
خوشحالی
استرس
درگیری ذهن برای جمع کردن پول زایمان
و اینکه کدوم بیمارستان و کدوم دکتر برای زلیمان بهتره
درکل بیشتر از من تو فکره😇😇😇
اییییییش 😬😬😬گهواره لطفا این عکس چندشو بردار دیگه. آقاهه حال ادمو بهم میزنه. قربون خدا برم یه ذره ظرافت به مردا نداده که😬🤪
حس خیلی خوبی داشت فقط روزها رو میشمرد 😂😂😂😂
هیچ حسی نداشت چون نمیخواست بچه از اونجاییم ک تازه ۳ ماه بودعروسی کرده بودیم فقط دعوا داشتیم خیلی بد بود
عالی بود 💋😘🧿
خوشحال بود و واقعا ثابت کرد لیاقت پدر شدن رو داشته ...با اینکه بچه دوم بود ولی سنگ تموم گذاشت
ناراحتی
سلام
رت
رک
یاکتآق۴کدر۴
حس خیلی خیلی خوب داشت و خوشحال بود حتا گریه هم کرد از بس که خوشحال
واای من خو همش شوهرم داد و بیداد میکرد.حرفای دیگران روش بد تاثیر میزاشت.اگر از خودشون نمیشنیدم اون واسطه ی خوبی بود براشون هیچوقت اون دوران و دادهای شوهرمو یادم نمیره سره غذا درست نکردن داد میزد سره هر چیزی
هه هیچی فقط اذییتم کرد وبدترین روزای عمرمو برام ساخت😔😭
خیلی خوشحال بود و حس مسولیت داشت و خیلی حواسش بهم بود 😍
البته ک بیشتر اقایون ازباباشدن لذت میبرن!شوهرم خوشحال بود بعضی وقتا هم اگه توخونه بود کمک کرد،خیلی وقتا هم بخاطر شرایط شغلی تا ی هفته نمیومدخونه،منم تنهاتوخونه بودم....!!!
وای حسودیم شد خوش به حال بعضی از مامانا همسرانشون چه کارهایی براشون کردن قدرشون رو بدونید انشالله همیشه کنار هم خوش سلامت باشین و خوشبخت .....اما برا من اصلا تجربه خوبی نبود نه دوران بارداری نه شیردهی اصلا درکم نکرد 😪😪😪خدا از پدر ومادر شوهرم نگذره اونا بیشتر باعث بودن حلال نمیکنم .....😔😔😔😔😔😪😪😪😪😪
گور بابای همسرم کسکش ..
سلام همسر من تو سونوگرافیها بیشتر از من ذوق میکرد همش میگفت حس میکنم پسرم داره باهامون حرف میزنه🥰😊😊
تنفر
شوهرمن فقط گریه میکردوقتی شنید باردارم..وقتی صدای قلبشو شنید دستمو بوسید گفت ب لطف تو دارم پدر میشم ارزویی ک همیشه داشتم.. دوران بارداری سختی داشتم انسولین حالت تهوع ولی همیشه کمک ام بود وکنارم بود
همسرمن مادر وخواهرشو پارسال تیرماه درعرض سه هفته ازدست داد...خیلی داغون بود، همش گریه و...چون پسراخرخونه بود همش کنارشون بود خیلی وابستگی داشت.. تومراسم های چهل مادرشوهرم 15خواهرشوهرم ،من حالت تهوع گرفتم
رفتم بیبی چک زدم فقط یه خط بود
دیدم بازم این حالت ها ادامه داره اومدم خونه ی مامانم رفتم ازمایش خون دادم.فهمیدم 7هفته است باردارم.. وقتی همسرم فهمید بال دراورد تموم ناراحتی هاشو انگاری خدا ازش گرفت بعد اینکه فهمید داره بابا میشه.. خدایاهزاران بارشکرت امیدی و ناامید نکن ک تو بهترینی...
اینقدر شوک شده بود اولش باورش نمیشد دختر خواهرشم خونمون بود اونو فرستاد دنیال نخود سیاه بعد کلی بغلم کرد و خوشحال بود تا صبح هم میخندید همش
خیلی خوشحاله از این که پدر شده
خیلی حساس شده بود و مدام به میرسید که مقوی ترین چیزهارو بخورم ومعده دردم میگرفت گاهی اوقات
آخرشدم🤣🤣🤣🤣
اصلا حاملگی خوبی نداشتم،شوهرم مردشورشو ببرن یک لیوان ابم دستم نمیداد،همش باید کار میکردم،یه مدتش قهر بودم خونه بابام از دست خانواده شوهرم،وشوهرم بجای اینکه طرفداریم کنه خون جیگرم میکرد،خاطره خوشی ندارم،بچه اولم بود مثلا،به دنیا هم ک اومد یه شاخه گل برام نخرید،همش مثل حسرت شد رودلم
خیلی خوشحال بود مخصوصا برا اینکه دوتا سقطم داشتم دیگه این بارداریم ب سرانجام خوب وخوش رسید دیگه زیاد ذوق زده بود😍
و اینکه خیلیم هوس میکرد جای من 🤣
شوهر من چون مادرش ده ساله نخاعشو عمل کرده و به سختی میتونه راه بره رسما با مادرش زندگی میکنه
در حد سر زدن میاد خونه اونم وقتی که دختر بزرگم باشه که یهو با یه تیر دو نشون بزنه هم بیاد خونه هم دخترمو ببینه تا ۷ ماهگی اصلا نمیدونست من باردارم چون تقریبا ماهی یه بار دوساعت امده بود بچه رو برده بود پارک و به من هم میگفت وای چقدر چاق شدی میدونی که من زن چاق دوس ندارم
من هم بهش نگفتم
تا ۷ ماهگی که تموم شد رفتم تو ۸ دیگه نمیشد پنهان کنم
گفتم باردارم
گفت وای برو بندازش حوصله ی بچه ندارم
تو ۸ ماهگی میگفت برو بنداز
گفتم چند هفته دیگه به دنیا میاد
دیگه نمیشه
گفت من که نمیتونم مادرمو تنها بذارم خودتو به سختی انداختی با به دنیا آمدن این بچه
هیچی مثل گاو فقط انتظار ناهار شام بود دریغ از کمک موردشور خودش و خانواده اش ببرم با هم دیگه بزن درک فقط
e ok l
ikplnj I'm lmb B ccf
دلش پسر میخاست و فکرم میکرد پسره ولی خورد تو ذوقش.ورفتاراشم زد تو ذوق من🥺😭
ذوق داشت
😐😐😐😐😐😐
حس خیلی خوبی
پیشم بود و همش بهم میرسید
توی هفته ۲۸ احتمال سوراخ بودن کیسه آب داشتم، منو نمیبرد بیمارستان ک نیترازین تست بدم، ۲ماه آخر فشارخون بارداری داشتم قرص های فشارمو ی ورق ی ورق میگرفت درصورتیکه دکتر ۲۰۰تا نوشته بود. دوهفته بچم به خاطر کنترل نشدن فشارخون وزن نگرفته بود. احساس میکردم شکمم کوچک شده بهش میگفتم احتمالا کیسه آبم خالی شده میگفت نه هیچی نیست، آخرم برای تست nst بیمارستان رفتم بخاطر فشار بالا نگهم داشتن و بعد سونو چون مایع دور جنین خیلی کم شده بود ،بردنم اتاق عمل
خیلی حس خوبی داره
هیچ حسی، میگفت من میترسم ،حتی ی بارم دست ب شکمم نزد
خوشحال بود و هوامو داشت
بیشتر از من هوس خوراکی میکرد😂😂همش لواشک وپفک میخورد
هيچ حسي نداشت ودركي ازبچه نداشت
خیلی دوسم داشت وسنگتموم برام گذاشت سراولی جوری که باز براش نی نی اوردم سراینم یه ذره احساسش کم نشده خداروهزارمرتبه شکرمیکنم اینقد منطقی وفهمیدس😍
دمش گرم خیلی آقایی کرد تالحظه آخرنذاشت دست ب سیاه سفید بزنم
خیلی مراقبم بود و حواسش به همه چیز بود
مرتب بودن خونه و شستن و جارو زدن
تا خورد و خوراکن
باید لللکث باشن😍😍
همسرم من کل دوران بارداری بچه اولم بام بیدار بود خیلی خیلی هوامو داشت.بعد زایمان هم هرشب بام بیدار میموند تا صبح.الان بچه دوم باردارم ذوق مرگه هر روز شکممو میبوسه و خیلی هوامو داره خداروشکر.
مال من سرکارمیومددستشومیذاشت روشکمم همش میوه های رنگی رنگی میگرفت ولی من ۹ماهو بالااوردم..خیلی خوشحال بود منتظرب دنیااومدنش.
خیلی خیلی خوشحال بود، طوری که اشک شوق تو چشاش جمع شده بود
بیشتر حس هاش واسه خانوادشه بچه هاشم دوست داره اما.....
خیلی خوش بود که بابا میشه فکرکنم آخرین نفرم
هیچ
سلام همسرم خیلی کمکم میکرد چون همش استرس داشت برام ظرف می شست غذا آماده میکرد هر چقدر که شکم من بزرگ تر میشد اون می ترسید،😀
سلام من که سر هر دو تا بچه خوشحال نشد الان هم یه دختر 4ماهه دارم دایم بهم سرکوفت میرنه که من از دختر بدم میاد
خوشحال بود و کاملا همراهی و همکاری میکرد باهام
خیلی خوب
طفلک همش استرس زایمان منو داشت چون من سزارین میخواستم اطرافیان میگفتن سزارین خوب نیست شوهرم سر دو راهی بود میترسید با سزارین بهم آسیبی برسه...در اخر خودم طبیعی رو انتخاب کردم ولی خیلی اذیت شدم دفعه بعدی ان شاءالله سزارین👍🥰
بینهاااااااااااایت خوشحال شد😍😍😍نمیزاره دست ب هیچی بزنم و مدام هوامو داره😍😍😍😍
خوش باحال شماها که شوهراتون درکتون میکنن شوهر من که فکر میکنه زندگی فقط کار کردن خرجی دادن بعضی وقتها آدم خوبیه بعضی وقتی یه عوضی به تمام معنا آدم حامله غیر حامله حالش نیست خیلی اذیتم کرد بدترین دوران زندگیم بارداری من ویار خیلی شدید داشتم میگفت تو زن نیستی چرا باید ویار داشته باشه خیلی کتکم میزد وقتی یادم نیفته ناخواسته اشکام میان تو روخدا برام دعا کنید گیر افتادم چاره ای ندارم ولی بازم خدا رو شکر دو تا پسر سالم دارم دیوانه وار دوستشون دارم چیه عشق اونا زنده ام
خخخخخخ
خیلی خوشحاله. کمکم میکنه. باهام کل کل نمیکنه. کاش بعد بارداری هم اینقد مهربون بمونه😍
هیچ وقت نتونست منو درک کنه دوران بارداریم اصلا خوب نبود
فقط حواسش به دل ننش بود نه من خودم تو زمستون تنها سونو میرفتم خیلی اذیتم کردن تاالان که بچم نزدیک ۸ ماهه نمیگذرم ازشون خدالعنتشون کنه خیلی کینه کردم از هردوشون
بله ویار پیدا کرده و هنوزم خوب نشده😂
اوایلش خیلی خوشحال بود ظرف میشد جارو میکشید خیلی عالی بود ولی تا دوماه بعد هی خواسته های مثبت چیزش شروع شد و منم تو اون اوضاح اصلا نمیخاستم
واقعا بودش کنارم آرام بخشه
هیچ حسی نداشت هیچ کاریم واسم نکرد جز اینکه اشکمو در بیاره شب زایمان باهم دعوا کردیم تا 3ماه بعدشم باهم قهر بودیم ..ازش متنفرم ولی چی کنم که دخترمونو داریم و با اینکه عقده ای خسیس هست ولی پولداره و مجبورم باهاش بمونم 😥😥😥
اونم مثله من حالش بدبود بعضی وقتا فکر میکردم نکنه واقعا اونم حاملس😂
خوشحال شد خیلی کمک حالمه
همسرمنم کمک حالم بود وچون بچه اولمون بود خیلی استرس داشتیم بخاطر شرایط من
زمین و آسمونو الکل میپاشید میسابید با همه همکاراش حرفش شده بود میگفت پروتکل ها رو رعایت نمیکنن میترسم کرونا بگیری تو این شرایط یه چیزیت بشه بدبخت میشم 😄 کرونا نزاشت بنده خدا خوشحالی کنه
وای شوهرم از خوشحالی گریه میکردکه بابا شده خیلی خیلی ازش ممنونم چون خیلی کمکم میکرد عاشق منو بچهاشه تو بارداریهام خیلی بهم میرسید که خدای نکرده اتفاقی برامن یا نی نی هامون بیفته
حس خیلی خوبی داشت .خیلی بهم توجه میکرد
خیلی خیلی همه جوره حواسش بهم بود خیلی ازش ممنونم
مگه این گرونیا واسشون حس و حالم میذاره بنده خدا صبح زود میرفت سرکار و شب خسته و کوفته میومد خونه همینکه همه جوره پشتم بود و درکم میکرد و همچنان درکم میکنه ازش ممنونم خدا نگهش داره واسم😍😍
هیچی زندگیم بدتر سرد شد
اره حتی ممکنه بهشون یدونهکار بیشتر بگی زایمانم کنن.من هر دردی داشته باشم شدهرم از من زودتر اون درد رو داره میترسم از منم زودتر برا اتاق عمل. کافیه بگم اخ اون از من زودتر میره میخوابه استراحت میکنه
خیلی خیلی خوشحاله
درود هیچ حس و حالی نداشت نه کمک میکرد نه رعایت حال من و میکرد و نه از نظر روحیه اوکی بود برام
اغلب گریه ام میگرعت از کاراش و بی محبتیاش زور میگفت و اصلا تفاوتی برای دوران حاملگی و بعدش نداشت
همسرم با خبر بارداری من خیلی خوشحال شد . سعی می کرد هر چیزی که لازم دارم برام بخره. توي خرج کردن کم نمیزاره ولی از نظر روحی و روانی اینقدر خودش استرس داشت که به منم استرس میداد. سر بچه اولم خیلی اذیت شدم چون شوهرم بارها درخواست سقط کرد . بارها تهدیدم کرد که با اومدن بچه طلاقم میده و بچه رو می بره. بارها قصد داشت به خودمو وبچم آسیب بزنه. توي کار خونه اصلا کمکم نمیکرد و خیلی ازم انتظار داشت که همه چیز تمیز و مرتب باسه . خلاصه بارداری اولم که سال اول زندگی مشترکم بود مثل یک شکنجه بود برام . امیدوارم هیچ کس ذره ای از حال منو تجربه نکنه
تا تونست خیانت کرد
دوران بارداری خوبی نداشتم همش استرس و گریه بود بخاطر اینکه شوهرم به جایی هوای منو داشته باشه هوای مادر و خواهرخودشو داشت و همش میگفت دست از این ادا و اصول ها بردار از نظر اون ویار داشتن ادا و اصول بود بخاطر اون دو عوضی الان پسرم عصبی شده چون تو بارداری خیلی عصبی شدم و رنجیدم
وا
خیلی اخخلاقش خوب شده ... مهربون شده...هوامو داره
تمام سعی خودشو میکرد که کمتر تو کارهای خونه کمکم کنه😔🥴🥴🥴
من همیشه دیرمیرسم
خوشحال بودو همیشه اینترنت میخوند مطابق با سن جنین چه پیشرفتی داره
سلام ریلکس و بی تفاوت بود اصلا براش مهم نبود من باردارم
هیچی والا خیلی عادی بود.
ریلکس بود ....بعضی موقع ها ویار داشت بنده خدا من براش فراهم میکردم رو بچه اش سیاه نشه😌
خیلی خوشحال بود و استرس هم داشت همش نگرانم بود
ادم نبود
خوشحال بود اماچون بچه اولمون بعدزایمان فوت شد مثل من خیلی استرس داشت
نگران بود ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
شوهرمن فقط میگفت مواظب خودت باش ماسک بزن بیرون نرو مریض میش
همسر من همزمان با من چاق شد من حالت. تهوع و نداشتم اما همسرم داشت سردرد بهم ریختگی معده و ..... انگار اون حامله بود
خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم بعضی از مردهای ایرانی اینقدر نسبت به خانمشون اینقدر بی احساس و بی تفاوت اند در زمان بارداری که زن خیلی نیازمند کمک و توجه همسرش هست .چرا آخه .. قابل توجه مادرهایی که پسر دارند که مردهای آینده میشند
خوشحال بود ولی کلا استرسیه
همسرم خیلی خوشحال تر از من بود 😅😅😅
اوووه عالی بود خیلی خیلی خوب شده بود من کلی ناز میکردم خیلی میترسیدو هوامو داشت تا میگفتم اخ میپرید شبا میرفت برام آب میآورد تا تکون میخوردم بچه هم که بدنیا اومد که دیگه بدتر عاشق بچه است مخصوصا اینکه من یدختر براش اوردم شکل خودش صدبرابر عاشقتر شده خیلی
خوشحال بود وخیلی هوامو داشت
انقداذیت میکنه ازدوران بارداری متنفرم😳😳
شوهرم هرماه به اندازی که من اضافه وزن میکردم اونم اضاف میکرد😂
شوهرمن اشتهاش بیشتر از من شده بود.انگار که مثل من باید به خودش برسه🥴😂😂
حس خاصی نداشت. یجورایی سردرگم بود. بهش حق میدم. چون منی که مادربودم و بچه تو وجودم بود تا زمانی که بدنیا نیومده بود اونقدر عمیق حس مادرشدنو باورنکرده بودم چه برسه به اون.
هم خوب بود و هم بد.ظرفهارو نمیشست.ویار داشتم.خیلی اذیت شدم واس ظرف شستن.
خیلی حس خوبی داشت خیلی خیلی خوشحال بود
هیچ حسی نداره واصلا نمیخوادش چون جنسیتش باب میلش نیست😒😒😒
نسبت بمن حساس تر شده بود طفلی کاراش هزاربرابر شده بود خدایی خیلللللی هوامو داشت از هر لحاظ ممنونم ازش
هیچ حسی نداشت وکاملا معمولی بود،یادم نمیاد که فرق داشته باشه تو رفتارش نسبت به قبل بارداری
خوشحال بودهرروز میومدسرشومیزاش توشکمم بابچم حرف میزدازهمون روزای اول بارداریم هی میگف باباقربونت بشه زودبیادنیا
خنثی بود حسی نداشت والا
وقتی من حالم خوب بود میگفت بریم ماشین شارژی بخریم ،دوچرخه بریم،ولی بعد که با ویارهای شدید حالم بد میشد میگفت بریم سقط کنیم😅😅
سلام به همه بچه هرکسی از شمااستخاره باقران بلده بزنه براجنسیت بچه ام
تقریبا تمام علائمی که کفتین و همسر من داره🤭😅
من همسرم اول بچه دوست نداشت وقتی ک باردار شدم وبهش گفتم روی زمین بند نمیشد من شرایط بارداریم خیلی سخت بود ولی همسرم کاری کرد ک من سخت بودن بارداری با لذت پشت سر گذاشتم بهترین وبی نظیرترین همسر دنیا ولی این کلمه های ک الان ب کار بردم در برابر خوبیاش خیلی نا چیزه خلاصه دوستداشتی ترین همسر دنیای
خيلی هوامو داشت خیلی مراقبم بود شبا با اینکه خیلی خسته بود اما منو حتما میبرد پیاده روی تا زایمان راحتی داشته باشم فداش بشم
همسرم میگه جز سردرد وسوزش معده همه علایم رو داشتم، 😂😂😂😂
هیچی بیشتر من هوس میکرد بیشتر من میخورد وزنشم با من میرفت بالا حتی بیشتر من میگفت باید خودمو تقویت بکنم جوری بود گاهی میگفت خودم به خودم شک کردم نکنه حامله باشم 😁 اخه بدجور هوسه غذا میکنم 😅😅😅
حس خیلی خوبی داشت وکلی استرس
خیلی دوران پر تنشی بود شوهرمم بهم بی توجه بود یا شاید من اینجوری فک می کردم دورانشو دوس نداشتم جوری که دلم نمی خواد دوباره تجربه اش کنم 😭
خیلی عالی بود، ۵ماه بعد زایمان برگشت به همون انی که بود😂
خوشبحالتون ک هواتونا داشت برامن ک ن اولی ن دومی هیچ گلی ب سرم نزد فقط اسم شوهر وبابا راداره ب یدک میکشه
خیلیییییی خوشحاله همش روز شماری میکنه واسه دیدن فندق
خیلی هم کمکم میکنه بدون کمک همسرم واقعا سخت میشد
حس و حال خاصی نداشت 😂
شوهر من مدام میوه میخرید میگفت بخور بچه قشنگ بشه تا روزا اخر من گلابی و سی گلاب میخوردم فقط
شوکه شده بود
شوهرم کل بارداریم فقط منتظر بود بچه زودتر بیاد دیگه آخراش صبرش لبریز شده بود خودش میگه این 9ماه مثل 9سال گذشت😂
شوهر من از لحاظ تغذیه و خورد و خوراک و دکتر و سونوگرافی اینا برام سنگ تمام گذاشت ولی از لحاظ روحی خیلی اذیت شدم همش تو خونه تنها بودم و مادرش خیلی خیلی خیلی اذیتم کرد و خیلی چیزای دیگه در حالی که اینکه زن حامله تو دوران حاملگیش روح و روانش تو آرامش باشه خیلی مهمه و اینکه اصلا تو کار خونه کمک نمیداد من با شکم گنده خودم کف آشپزخانه رو میسابیدم چند بار خونریزی کردم خدا دخترمو برام نگه داشت
والا با من ویار میکرد🤣از مرغ بدم میومد اونم میگف منم یه جوری میشم نمیتونم بخورم گوجه سبز و ابغوره و کاهو ویار من بود از من بیشتر اون میخورد😐
سلام خانما توروخدا یه راحلی بهم نشون بدی پسرم الان پنچ ماه ۶ روز است از شدت درد کولیک ودل پیچ شب روز گریه میکند هرچی شربتدکولیک هم وجوداشته باشه بهش دادم فایده نداره
شاید باورتون نشه ولی شوهر من بیشتر از من نسبت به بو و مزه ی غذا حساس شده بود....😅😅😅
دکتر به من میگفت برا وزن گیری بچه مثلا باید عصرا اینقد اجیل و انجیر و ....اینا بخوری .از سر کار زنگ میزد میگف چی خوردی ؟ پاشو بخور .من که انجیرمو خوردم 😁پا به پای من اضاف میکرد
سلام خانما
شما در طول روز چقدر با بچه هاتون حرف میزنید و بازی میکنید؟
گهواره با این سوالت حالم دگرگون کردی
یاد اون دوران افتادم ناراحتی اومد سراغم
و با خوندن جواب بعضی از مادرا داغون شدم و خییییییلیییییی غبطه خوردم
استرس
دختر من الان وسایلو میگیره و راه میره
تااونجایی درتوانش بود برای من کم نذاشت دوران بارداری خیلی خوبی داشتم سرشومیذاشت روشکمم باپسرمون حرف میزد ممنونم ازش بخاطرهمراه بودنش
همش مهمون میاورد خونه کمکی هم بهم نمیکرد🤐دهنم سرویس شد دست تنها
شوهرم فقط سر بچه اولم که گفتم باردار هستم فقط و فقط همون روز از حولی ماشین رو کبوند تو تیر چراغ برق ولی از فرداش شد همون فرد همیشگی و دمار از روزگارم در آورد . تو بارداری بعدی هم براش مهم نبود
همسرم خیلی خوشحال شد برای بار دوم بابا شده ذوق میکنه کمکم می کنه ♥️😀
واس اولی بی احساس واس دومیخشحال
مثل مادر علائم بارداری دارن؟؟؟؟؟وا
اووووو
بخدا من ک دوس دارم بازم باردار شم اینقد خوب بود تو بارداری😅😅😅
خوب بود اواخرش نگرانی مشکلات یکم توخودش بود
دورش بگردم هم قبل بارداریدهم تو بارداری هم الان ک نی نی داریم خیلی خیلی توجه میکنه بهم و بهم خیلی کمک میکنه اگ نباشه میمرم والا
امپراطوری میکنم واس خودم😅😅😅
حس فوق العاده خوبی داشت و هرچه بیشتر ب زایمان نزدیک میشدیم هیجانش بیشتر میشد
هیچ
همسرمن خیلی فرق کرده مهربون تر شده بهم بیشتر توجه میکنه
گهواره جون شوهرم سر دخترم چنان هولم داد ک توشکمم یه چیزیی صدا فک کردم دخترم ی طوری شده بعدش ازت پنهون نباشه ی ماه بعدش جوری خاهرم منو زد نشست روشکمم چ بلایی ها ک سرم نیومد کسی هوامو جز مامان خواهرکوچیکم نداشت سر دومی هم تعریف نکنم ک گهوارجون گریت میگیره
کمکم میکنه ولی اکثر کارا رو خودم مجبورم انجام بدم چون شرایط کاریش اینجوریه... ولی هرچی هوس کردم واسم خریده. بااینک خیلی پولدار نیس.ازش راضیم ولی حاملگی واقعا سخته خصوصا ماهای اخر ک ادم سرویس میشه
بزرگوار فقط خیانت میکرد 😂
والا شوهرمن که میگی اسمه اینکه تو حامله ای ولی من حاملم
هیچی
تا چهار ماه که من حالت تهوع داشتم اونم حالت تهوع گرفته بود غذا نمیخورد 🤣🤣🤣
هوش حواسش به من بود همه کارای خونه رومیکرد منم فقط نازمیکردم
نگران
نمیدونم نفهمیدم اصلا خوش حال یا ن هروقت که توی شکمم بچه تکون میخورد میگفتم دستت وبزار اما هیچ هسی نداشت
اما الان که دنیااومده میبینم که حاضر بمیره برای دخملمون
واااااااا
پاسخ ها رو که خوندم خیلی جالب بود یکی شوهرش باهاش خوب یکی بد اون یکی حد وسط خیلی جالبه
همش استرس داشت .خیلی کار میکرد تلاش میکرد تا بتونیم ماشین بخریم تا به دنیا اومدن بچه😍😍😍تا اینکه دو ماه مونده به زایمانم تونستیم بخریم
انگار همه عاشقن شکر خدا
فقط مراقبت بود در غذا خوردن وسایل رابرداشتن می گفت باید مراقب سلامتی خودم باشم
در غربالگری دوم یعنی چی میشه راهنماییم کنید
osB1:104
شوهر من که اوایل بارداریم من ویار بدی داشتم ۹ کیلو وزن کم کردم اونم با من وزن کم کرد بعد که ویارم خوب شد دارم وزن اضافه میکنم اونم داره وزن میگیره🙈😂😂🤣🤣
الان باردارم خیلی خوشحاله همیشه حواسش به منو خورد و خوراکم هست، مراقبمه و ...😍😍ذوق داره خلی
خیلی خوشحال بود و بهترین دوران زندگی من رو برام رقم زد خدارو شکر
خیلی هیجان زده بود
خیلی حس خوبی داشت تا آخر بارداری هوامو نگه داشت 💚💚
هر لحظه دست رو شکمم میزاشت و با بچمون حرف میزد؛ براش از آینده میگفت؛ از آرزوهایی که براش داره
والا من هر علائمی داشتم اونم داشت😂😂😂😂
خییلی حس خوبی داشت... خیلی بهم توجه میکرد
مال من اصلا پیشم نبود زندان بود خیلی از دوران بارداریم متنفرم
خیلی هوامو داشت خیلییییی نگران میشد
فقط روز شماری می کرد ..انگار از من حامله تر بود😁..و فقط نگران بور که بچه تکون نخوره😁😁
اصلا کمکم نکرد منم از بچه اوردن منصرف شدم وقتی سر اولی کمک نکنه ادم و درک نکنه سر بعد یا شاید اب و نونمم نده 😁😂
خیلی کمکم میکرد هرچی میخواستم برام می گرفت اگه به غذایی مشکوک بودم که باید بخورمیا نه سریع میزد نت یا میگفت از مامانت بپرس یوقت برات بد نباشه.
شوهر منکه از وقتی من ویارام شروع شد اونم دیگه ویار داشت حتی الان اون بیشتر از من وزن گرفته🤣🤣🤣
ویک کیف کمری داره میگه وقتی کار میکنم این به شکمم فشار میاره یاد تو میفتم با این شکم گونده چقدر سختته
ولی خدایش خیلی کمک حالمه شوهرم
نميدونم
فازتون چیه ازینکه میگین اول شدم دوم شدم زود رسیدم آبگوشت میدن بهتون اینقد ذوق میکنین 🤣🤣🤣🤣
ولله سخته خیلی سخته باید خودتو اهنی کنی که ببینی و رد شی سعی میکنم سکوت کنم حتی تو دعواها و بحث ها شاید بخاطر سکوتمه که تا الان دوام اوردم عزیزم من خیلی چیزها تو زندگیم هست که نمیشه اینجا گفت ولی در کل خواست خودم بوده که موندم ....
گیرش گرفته بود
خیلی خوشحال بود هرروز برام گل میخرید
شوهرم خیلی خوب بود هوامو داشت
سلام هیچ حسی نداشت.بی تفاوت بی تفاوت بود فقط ماهای آخر نگران سلامتی بچه میشد گاهی چون احتمال زایمان زودرس داشتم من
خوشبحالتون
نه همش به فکر برادر خواهرا ش بود که نمی تونن بیان خونه ما😐😐
منم خیلی اذیت شدم فقط با غر غر کردنش هوایش ب من بود
بدترین روزامو دوران حاملگی برام رقم زد
خیلی خوشحاله خیلی نگرانه هواسش بهم هست هم خودش هم مامان باباش اولین نوه خانواده هامون الان که زایمانم نزدیکه همش نگرانه
اونموقع که رو نورا باردار بودم خوشحال شد اما الان خیلی خوش حاله و ذوقرمیکنه
همسرم خیلی هوامو داشت خداروشکر
والاخوشحال بودبیشترمیخواست بدونه دوران بارداری چجوری میگذره😂😂
خیلی خوش اخلاق با احساس مهربون بود برعکس الان عین چیز پاچه میگیره گند اخلاقه ولی چیکارش کنم دوسش دارم و عاشقشم🤐
خیلی خوش حال شد وقتی فهمید باردارم اخه نزدیک ۲ سال بود که اقدام داشتم باردار نشده بودم درست روز علی اصغر با حالت تهوع شدید متوجه بارداریم شدیم
نه اینجوریام نیس دوسشون دارن اما نمیتونن بروز بدن مثلا من حامله بودم همیشه دستشو میزاشت رو شکمم یا اینکه سنو میرفتم میگف بچه خوبه ؟؟سر این یکیم من زعفرون خوردم گف چیزیش نشه یوقت ولی در کل اونجوری باید نمیتونه ابراز کنه ولی واسه دخترم میمیره جونشم بهش میده اما وقتی تو شکمن نمیتونن مثه ما مادرا باشن
الان دیگه اونجوری نیست هم بچشو دوس داره هم منو میگه نمیتونم بدون شما زندگی کنم شماها نباشین زندگی برام معنی نداره خوب اون موقع سن و سالش کم بود
خوشحال بود وکمک حالم بود هر چی از خوردنیها دوست داشتم برام میخرید الهی خدا حفظش کنه وخدا خیرش بده
وای من به هرچی ویار داشتم اونم داشت😂
هم خوشحال بود هم نگران
ولی هیییییچ کمکی نمیکرد
از سرکار میومدم تازه باید غذا درست میکردم و جمع و جور
ولی هیچوقت اون لحظه ایکه رفته بودم آزمایش بدم (آزمایش دفع پروتیین) رو فراموش نمیکنم انقدر تو ماشین سرم داد زد که لقمه ایکه پیچیده بودم رو با با بغض قورت میدادم
خیلی اون لحظه حس غربت و حقارت داشتم
حالا سر چی داد میزد سر اینکه چرا آزمایش رو تو دوتا دفترچه نوشتی
همون روز براش توضیح دادم که به دکتر گفتم تو هر دوتا دفترچه(من هم خودم بیمه هستم و هم از جانب همسر) بنویسه ببینم با کدومش هزینش کمتر میشه
خیییییییییییلی دلم شکست
برخلاف خیلی از آدمای اطرافم که میدیدم چقدر نازشون میکشن تو بارداری
ناز من خریدار نداشت
بدترین دوران بود
کپیه شازده😏
😏😏😏😏😏😏😏
همسرمن خیلی خوشحال بودوافتخارمیکردکه خدابهمون یه فرزندمیده وجالب اینجاس که تواواخربارداریم مثل من زیادمیخورد😂😂😂😂
من بارداری اولمه
خوب وقتی فهمید واقعا باورش نمیشد
ولی بارداری من توی شرایط سخت زندگیمون اتفاق افتاد یعنی وقتی که یکم دستمون تنگ شده بود
خداروشکر هیچی کم نمیذاشت ولی خب من بیشتر مراعاتش و میکردم چون میدونستم اگه یه چیزی هوس کنم و سریع بگم ممکنه دستش خالی باشه نتونه مثل قبلا سریع برام محیا کنه و شرمنده بشه
یکم بااین موضوع کنار اومدم
ولی خب از نظر عاطفی خیلی خوشحال بود اما ذهنشم درگیر بوددیگه
اولین بار که تکون خوردن بچه رو حس کرد دستشو برنمیداشت از روی شکمم😁
تعجب کرده بود اصلا
دوران خوبیه فقط اینکه یکم شرایط مالیمون سختش کرد
بازم خداروشکر چیزی کم نذاشت
با این ک بچه دومع همش میپرسه یعنی چ شکلیه یعنی الان چ اندازس وای چرا دنیا نمیاد
بیچاره شوهرم ما دستشویمون توی حیاط بود منم خیلی استفراغ میکردم زمستون بود نمیزاشت برم بیرون همش تشت مخصوص بود هر موقع خونه بود فوری میاورد برام خودشم خالیش میکرد😊اگه من بودم عمرا خالی میکردم بعد جارو میکرد ظرف میشست در کل خیلی کمکم میکرد
حس پدرانه و خوشحالی و توام با نگرانی برای من،چون ویار شدید داشتم، ومثل همیشه هوامو داشت عشقم 💖
شوکه شده بود چون متوجه شدیم دوقلو هستن🤪🤪
همسرم هم خیلی خوشحال و هیجان زده هست هم بخاطر وضعیت من خیلی نگران من و وضعیت بچمون هست
بااینکه تازه ۳ماه اول و رد کردم تمام توجهش به منِ ، خیلی مسئولیت پذیر و نگران و برای هر تغییر و سلامتی بچه خوشحال و هیجان زده است
خوشحال بودو مراقبم بود 🥰
خوب وقتی یه زن انقدر کم باشه ک نتونه خودش تصمیم بگیره ب اسم غیرت مرد براش تصمیم میگیرن و متاسفانه برای همینه خیلی خانما نه میتونن برا زندگی خودشون تصمیم بگیرن نه مستقل مالی هستن اخرشم دستشون جلو مرد درازه برای نیازایی ک نیازه خودشم نیست😰😢
ممنونم از دعاهای قشنگتون
همسر من تقریبا تمام علایمی که توضیح دادید رو داشت، گاهی بهش میگفتم تو داری با من همزادپنداری میکنی، ولی الان فهمیدم که میتونسته طبیعی باشه
به فکر این بود چه دروغی برام بسازه بره پیش دوست دخترش.......
سلام مامانا،من،۳،۴روزبعدپاک شدن پری ام اقدام کردم بنظرتون جنسیت چی میتونه باشه؟؟؟واینکه توهفته پانزدهم از کی ویتامین ها روبایدشروع کنم مولتی ویتامین مصرف کنم؟؟؟ممنون میشم راهنمایی کنید🙏🏻🙏🏻😍😍
بیشتر از هوس غذا میکرد
اره واقعا من حالت تهوع داشتم همسرم هم داشت من ویارداشتم اونم ویارداشت
حس خوبی داشت
من بارداری اولم سنم کم بود وچیزی زیادی یادم نمیاد ولی دومی بعد ۱۳ سال باردارشدم اونم بارداری پر خطر بود همش استراحت مطلق ولی شوهرم خیلی خیلی خوشحال بودو همه کارها با شوهر جان بود انصافا برام کم نذاشت با اینکه کارشم سنگین بود
همسرم سر دوتا دخترامونم ذوق کرد وتا فهمید باردارم گل و شیرینی خرید وکلی حواسش بمن بود
شوهرمنم چون اول خونه داری بود بچه دوست داشت اما بلدنبود خدایی از لحاظ تغذیه بهم میرسید اما توجه نداشت اصلاجوری ک میخواستم نبود برای همون اصلا از بچه زده شدم بچمو تا دوسه ماهگی بغل نمیگرفت در حد بوس بود اصلابلدنبود چجوری هوامو داشته باشه فک میکرد باخرید خونه و تغذیه ی من من دیگه خوشحالم اما دریغ از توجه من با شکم پر براش سفره پهن میکردم خودش کاراشو نمیکرد حتی توی کار خونه هم دست ب سیاهو سفیدنمیزد
هیچی انگار ن انگار الانم همچی حس و حالی نداره همیشه مثل ماست میمونه
منی که اولین بارداریمه و انگار نه انگار ادمم نه توجهی نه چیزی خیلی چیزا هوس کردم و میکنم ولی هیچ وقت بهش نمیگم نه میپرسه یکی دوبار میوه خرید که منم حالت تهوع داشتم ولی خب خوردم ...اومد گف میخوری دیگه دروغگو
از اون روز ببعد تو دلم انداختم
همسرم پا به پای من چاق شد
از من چندماه باهام حرف نزد میگفت بچه نمیخوام بعدشم همش با گوشی چت میکرد جلو روم پرو پرو.چندبار رفتم قهر ولی درست نشد
همه چيزخيلي خوب بود البته بعدازاون دعوا خيلي حواسش بهمون. بود حتي اگه من چيزي نميخواستم ميگفت پاشوبخوربچمون گفت بابايي گشنمه
ولي افتاد 😥
خوشحال
من که شوهرم اصلا احساس نداره که بگم حسش چی بود با اینکه ۲شکم بچه آوردم شکم دومم هم دوقلو بود ولی ذرهای درکم نکرد من با اون شکم گنده همه کاراش میکردم حتی آب میخورد لیوانش رو نمیشست
خیلی خوشحاله و هیجان داره.من شنبده بودم اقایون هم دچار افسردگی بعد از زایمان میشن اما علائم بارداری رو نه😅
شوهر من خیلی خوشحال شدچون پسر خیلی دوست داشت همه کار میکرد😄😀
متاسفانه بیشتر توجه ش به مادرش بود و هست،من باردارم ولی اون بیشتر بچه میشه و اینکه من با خانواده همسرم زندگی میکنم😥😤
شوهر من حالت تهوع داشت بالا میورد 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
همسر من واقعا پدر خوب و همسر خوبتریه.وقتی دخترم بدنیا اومد مامانم دوهفته ای کنارم بود چون شهردیگه ساکنه بعد رفتن مامانم،همسرم دوماه تمام تمام کارهای خونه و بچه رو تنهایی انجام داد تا حالم خوب بشه.واقعا همیشه ممنونشم❤️
بیشتر من خوشحال بود اما بعد زایمان برعکس میشه.
خیلی بد شده بود
همسرمم خیلی باهام خوب رفتار کرد چون قبل از اون بهش گفته بودم وقتی باردار شدم باید خیلی حواست به من نباشه چون تو بارداری زنا حساس تر میشن و....قبلش آماده اش کرده بودم
بارداری فوق العاده خوبی داشتم ولی از وقتی زایمان کردم همش دارم درد میکشم تا همین الان😢
خیلی خوشحاله و من از این خوشحالیش لذت میبرم
سر از پا نمیشناسه منتظره نی نی بدنیا بیاد😍👨👩👧
خیلی خوب بود ما بخاطر کار همسرم از خونواده هامون خیلی دوریم.فقط منم و اون.شبا خسته و کوفته میومد اما کارای خونه رو میکرد بهم میرسید اخه ویار بدی داشتم.یوقتایی هم شبا غذا برمیداشتیم میرفتیم ساحل اونجا باهام کلی حرف میزد با اینکه خیلی خسته بود.تمام مدتی ک از خونواده دورم یبارم احساس تنهایی نکردم 😊
همش دعوا توزمان بارداری ی روز نبود ک خوش باشم ریدم تو سایش 😐
حس خوب
پرخوری 😂😂😂😂😂
همسرم کلی کمکم میکنه. از ظرف شستن تا اشپذی. دورش بگردم...
بجای من ویار و هوس داشت هرموقع هرکی هر چی ميگفت هوس میکرد برعکس من😊
خیلی خوشحال بود.خیییییلی کمکم میکرد بی نهایت حواسش به من بود❤💜
سلام مامانا توی کارم یه گره ی کور افتاده میشه برای باز شدنش یه صلوات بفرستین
هیچ حسی نداشت عو.... احساسات نداره که عین حیو....
شوهر من خیلی خوشحال بود حتی حامله هم نبودم خیلی حواسش بهم بود ولی بعدش خیلی سرد شدیم از هم ☹
همسرم خیلی هواموداشت هرچی خوردنی هوس میکردم میگرفت برام خلاصه ماه بود موقعه زایمانم هم دم درزایشگاه منتظرمن بودحتی نرفت خونه زایمان که کردم یه خورده استراحت کردنگران من بود
خب بالاخره ذوق دارن ولی نه استرس نداشت اصلا😶تازه همش به من میگفت نه بابا تو راحت زایمان میکنی چیزیت نمیشه حتی بعد زایمانمم میگفت دیدی چیزیت نیس رو پا شدی ماشالله ... اینقدر براش مسئله نبود که برام گل هم نخرید حتی بیاد بیمارستان🥺
اره خب تا بیشعور بخواد ب کارش ادامه بده همینه 😊😊😊
خیلی مراقبم بود حتی نشست برخواستم کمکم میکرد هرچی میگفتم میخرید برام
میبردم بیرون کارای خونه میکرد درکم میکنه خداروشکر..... ویاربدی داشتم قدم ب قدم حمایتم میکرد برای ی درصد حال خوبم دس ب هرکاری میزد♥
حس خوبی داشت خیلی مراقبم بود مثل منم ویار داشت البته یکم کمتر از من خلاصه طوری بود که هرکس اونو میدید میگفت نکنه خودت بارداری😂
خیلییییی خوشحال بود ولی بعدک من تو۲۱هفتگی خون ریزی کردم خیلی میترسیدو همش نگران بود ساعت ۱۰شب ازسرکارمیومد شام میزاشت تا ۱یابعضی وقتا۲شب صبحم صبحانه امو بالا سرم اماده میزاشت ناهارمم رستوران سرکوچه هرروزب موقعه تا جلوی درمیورد
حس خوبی داشت ولی اصلا نه دوران بارداری نه شیردهی درکم نکرد خانواده اش بدتر فقط حرصم دادن یادم نمیره سر بچه اول افسردگی گرفته بودم چی کشیدم.....سر دومی که اصلا درک نکرد....ای بابا داغ دلمو تازه شد.....حلال نمیکنم پدر ومادر همسرم رو
خیلی خوشحال بود اولاش فقط هی منتظربود تا شکمم دربیاد بچروحس کنه تاشکمم دراومد هی میگف کی بدنیامیاد ینی هرروز ازسرکار ز میزد چیشد دردی چیزی نداری😁😁😁😁هفته ی اخر ک روزی هزاران بارمیپرسید چیکارکنم پس چرانمیاد دگ صبرم تموم شده نزدیم بود گریه کنه خخخ
هیچی
خیلی خوشحال بود و واقعا به درستی از من و بچمون مراقبت کرد
خدا خیرش بده،هرلحظه کنارم بود و همراهم،نذاشت اب تو دلم تکون بخوره 🥺😍
همسر منم معمولی بود و همش نگران آینده و خرج و مخارج، من تازه باید به اون دلداری میدادم و الکی خودمو خوب و سالم میگرفتم که مبادا نگرانی منم بهش اضافه بشه.
سلام والا مال ما هیج حسی و هیج عکس العملی نشون نمیداد.
منم از بس بهش میگفتم حتی زمانی که بچه داره تکون میخوره بیا باهاش حرف بزن و نگاه کن انگار نه انگارـ جقدرم دلم میخواست که این کارو بکنه.
بعضی وقتا سر همین موضوع باهم بحث میکردیم. .منم دیگه دیدم محل نمیزاره و کارایی که من میگم انجام نمیده بعد یه مدت دیکه خودم بیخیال شدم
دقیقا عین عکس🤣🤣🤣مثل من هم هورموناش بهم ریخته بود هم ویار میکرد اصن یه وضعی
اونقدر خوشحال بود وکمکم کرد اونقدر هوامو داشت که اصلا نفهمیدم چطور نه ماه گذشت
خیلی مواظبم بودهمه چی برام فراهم میکرد،کارای خونه رو کمکم انجام میداد کل حواسش به من بود،ولی بنده خدا همش نگران بودواسترس داشت چون من اصلا بارداری خوبی نداشتم همیشه حالم بدبود هیچی نمیخوردم.
تمام سونوگرافی هامو باهام اومد هفته به هفته شو تو برنامه گوشی وزنو اندازشو باهم میخوندیم سرشو میزاشت روشکمم صداشو گوش بده با نی نی درمورد آیندش حرف میزد خیلی خوب بود یادش بخیر
همسر من وقتی خبر بارداریمو شنید چشاش پر شد اصلا باورش نمیشد بااین که خودمون خواسته بودیم نه ماه تموم هوامو داشت ۴ماه اول که ویار داشتم پابه پای من اومدو وقتی حالم بد میشد گریه میکرد و فک میکنم از من بیشتر اذیت شد کلا خیلی حواسش بهم بود البته خودمم تنبل نبودم اصلا
حس عالی خیلی بهم میرسید و الان هم میرسه انقد خوشحال بود فقط منتظر بدنیا اومدنش بود .همه کار میکرد خدا سایشو همیشه بالا سرمون نگه داره
عجب
شوهرمن خیلی مراقبم بود هرچی حوس میکردم میخرید نی نی دوس داشت اخه
اره من هرچی هوس میکردم میدیدم شوهرم جلوتر از منه😂😂😂😂😂
هیچی🤣🤣🤣🤣🤣
اوووول
همسرم واقعا رعایت میکرد مواظب بود کار سنگین نکنم یا خسته نشم ولی الان خیلی بد شده اصلا درک نداره خدا بهش عقل بده اصلا نمیبخشمش همه حرکاتشم زدم توحافظه بلند مدت تلافی کنم شدید من که حلالش نمیکنم واقعا درک نداره با یه بچه همش غر میزنه البته از فشار کارو زندگیه ولی این وسط منم بی تقصیرم
بینهایت بهم میرسید و کارهای,خونه رو میکرد و مواظب بود چیزی ناراحتم نکنه
الهی دورش بگردم اگه اون نبود واقعا بارداری من اینقدر اسون نبود و موقع زایمانم بهترین بیمارستان و جراح گرفت و اتاق خصوصی تا من راحت باشم...ازش تشکر میکنم...اون در دورن بارداری من فقط بهم میرسید و لحظه شماری میکرد که بچمونو ببینه
خیلی حس خوبی داشت حتی بیشتر توجه نشون میداد
هیچ حسی اصلا انگار من زنش نبودم بچم بدنیا امد اصلا انگار نه انگار
حسی میخاد بابا بشه خوب بود خشحال بود ولی نسبت به سکس و نزدیکی و اینا خیلی بی میل و بی حس به من ک میگه بخاطر خودتو بچه نزدیکت نمیشم چ بدونم
یه چیز عادی براش انگار نه انگار اصلا احساس میکنم که منو دوست نداره بعدآ اگر بفهمه من بالدارم فقط وفقط منو ناراحت می کنه اذیتم می کنه .من یه پسر هم دارم حالا هم بالدارم فقط تو فکره که باید پسره باشه دختر نباشه زندگیم بدجوری تلخه ولی من به خاطره بچه ام باهاش زندگی میکنم 😔😔😔😔😔
خخخخ میگفت فقط زایمانم مونده منم همرات درد میکشم راستم میگفت بنده خدا
زمان بارداری هم مواظب بود که راحت باشم کار سنگین نکنم ولی رو سرو صدا من حساس بودم و مهمون هم تو خونه هفته ای دوبار 😌😌
ما باهم ویار میکردیم میشستیم غذا خوردن 😂😂باهم چاق شدیم باهم داریم لاغر میکنیم ،البته افسردگی بعد زایمان هم گرفت😂🥴
خوشحال بود تو کارای خونه کمکم میکرد ولی اصن برا بچه شوق نداشت
قربونش برم همسرم منکه خدای احساسه گفت فقط حس پدر شدن دارم و تغییرات خوبه تو زندگی همین منم منتظر یک سخنرانی غرای پر از شو رو شوق 😐😐😢
خیلی ریلکس بود ،خوشحال شد ولی ذوق نکرد😅😂و اکثر مث مادر شوهرا به غذا خوردنم حساس بود میگفت چیز خوب بخور،منم فسفود هوس میکردم،خلاصه هوامو داشت،ولی اصلا شوق علاقه نشون نمیداد،تا اینکه به دنیا اومد نی نی فقط غش نمیکرد براش😂
شوهر من برای اولین بار تو بارداریم بهم خیانت کرد ومن همش دعوا و کشمکش داشتم باهاش موقع حامله گیم دوران سختی بود
همسرم من خیلی خوشحال بود وخیلی مهربون تو تمام مراحل کنارم بود کمکم کرد اخه خیلی ویار داشتم الانم خدا حفظش کنه واسم خیلی کمکم میکنه
خاطرات خوبی نداشتم تو این دوران متاسفانه خیلی چیزهای بدی رو تجربه کردم وفقط دل خوش کردم به داشتن نینیم که کی بتونم سالم بغلش بگیرم و همینطورم شد
نه بابا 😳جدی😳😳😳😳😳😳😳😳
بعضی موقع مثل من ویار داشت ،دلش یهو هوای یه خوراکی میکرد....بهش میگفتم انگاری تو حامله ای
خیلی باهام رابطه داشت دیگه کلا هروز
اولین کارکه کردپیشونیمو بوسیدوبغلم کرد..فداش بشم
خییییلی خوشحال اما نگران حال منو بچه بود خیلی مواظب من بود و همه کارای خونه رو انجام میداد
سعی میکردبیشتر هوامو داشته باشه،همیشه بهم میگفت آرزومه که حامله بشی ویار یه چیز نیست درجهان بکنی بعدمن برات اززیرزمین پیداکنم😁😁
خیلی خیلی خوشحال شد بعد از سیزده سال نازایی بابا شده بود
اوایل خوشحال نبود، میترسید،میگفت زود بوده
ولی بعد مدتی علاقمند شد و رفته رفته خوشحال تر شد و از این بابت راضی بود و مراقبم بود
سلام همسر من فقط منتظر بود ببینه دختره یا پسر که برخلاف میلش دختر شد. هیچ حسی نداشت.
وقتی شنید خیلی ذوق کرد خیلی خوشحال شد،ولی بچم سقط شد خبر اونو ک دادم داغون شد،هنوز جفتمون داغونیم😔
شوهرم ازمن بیشتر خوشحال بود ذوق میکرد
خیلی همراهی کرد باهام اکثر کارهای خونه رو انجام میداد تمام دوران بارداری سعی کرد من ارامش داشته باشم وولی خوب اونم اضافه وزن پیدا کرد
خیلی خوشحال بود تا حدی که همیشه باهام میرفت سنو تا صدای قلبشو بشنوه صدای قلبشو ظبط کرده بود همیشه واسه خودش روشن میکرد تا موقع زایمانم همش کمکم میکرد نذاشت آب تو دلم تکون بخوره ازش خیلی ممنونم و بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوستش دارم 😘😍😍
اصلا درکم نکرد🥺😔یاد اون روزا میافتم گریم میگیره
من دوقلو باردار بودم خیلی خیلی خوشحال بود همش بهم میرسید هم تغذیه هم تو کارا
همسرم پا به پای من چاق میشد، خوش اشتها شده بود 😍 بعد از زایمان میگفت منو گول زدی، من چاق موندم و خودت لاغر شدی 😉البته بعدش زود لاغر شد چون من وقت غذا پختن نداشتم
منکه خونه مامانماستراحت مطلققققق بودم کلا ولی همسرمم خیلی بهممیرسید و مواظبمبود چونواقعا عاشق بچس
سلام خیلی خوش حال بود
همسرم تا ۵ ماهگی باور نمیکرد من باردارم خیلی خوشحال شد بعد ۱۴ سال خدا یه دختر ناز بهمون داد
اصلا درک نمیکنه توقع و انتظار شم از قبل هم بیشتر شده حالم ازش بهم میخوره
خیلی خوشحال بودجرات نمیکرد بهم کسی بگه تو انقدر چی برام میخردی مراقبم بود ماساژم میداد بعداینکه بچه اومد دنیا دیگه تموم کی محبت کنه واخ واخ واخ
شوهرمن ک اصلا حسی نداشت و کمکم ک نمیکرد هیج کارهای خودشم رو دوش من بود😭😭😭😭
خب خدایی زحمت کشید واسم از لحاظ همه چی اما آخراش یکم از لحاظ روحی تنهام گذاشت
درونگرا بووود بهم ابراز نمیکرد ولی مطمینا خوشحالی
خوشحال بود خیلی
هیچحس و حالی. حتی چندشش میشد دستشو رو شکمم بذار حرکات بجه رو حس کنه
ینی چی نمیفهمم
بهترین روز های زندگیم بود خیلی بهم میرسید وچون عاشق دختر بود خیلی خوشحال بود هر چی بگم کم گفتم خدا حفظش کنه نذاشت آب تو دلم تکون بخوره
هروقت واسه شب ادراری بیدار میشدم باهام بیدار میشد میگفت بمیرم برات این روزام میگذره بهم امیدو روحیه میداد بیشتر خونه بود ک حواسش بهم باشه مخصوصا ماهای آخر خیلی خوشحال بود هرشب قبل خواب دستشو میزاش شکمم و با پسرم حرف میزد و خیلی چیرای دیگه
وقتی فهمیدباردارم دوتامونم از خوشجالی پریدیم بالا یعنی همسرمم میگفت یه حس خیلی عجیب وغریبیه چون ایشون پدرشون فوت شده بود میگفت پدربودن چجوریه چه حسی داره هروز ازم میپرسید منم میگفتم وقتی دخترت بدنیااومد اونوقت معنی پدر بودن رو حس میکنی و...🥺😊
خیلی از هم دور شدیم احساس میکنم خیلی ضعیف و ناتوان شدم
چه سوالایی میپرسی گهواره سوال کم اوردی حالاچراهمش عکسای زن ومردخارجی میزاری
خیلی حس خوبی داشت بنده خدا وقتی حامله میشم نميزاره هیچ کاری بکنم خدا ازش راضی باشه خيلي خوانواده دوست هستش
فکر میکردیم مریض شدم رفتیم سونو گفت ۸هفته بارداری قلبشم تشکیل شده وقتی برگه دادم دستش ازش فیلم گرفتم دو بار برگه مرور کرد و بلند میخندید و گریه میکرد گفت اخی حامله ای خدایا شکرت بعدم برد جیگر داد بهم حالا نمیدونستیم که ضرر داره😂
خیلی خوشحال بود خیلی خیلی الانم همینطوره تو دوران بارداریم همش می گفت منم وقتی تو ناراحت میشی یا جایت درد می کنه منم اون درد رو احساس میکنم اره شاید لابد راست باشه اونام بعضی از علائم مارو تجربه می کنن شوهرمنم یکی از اوناست😄😄😄😆😆
خیلی خوشحال بود خیییلی حتی بیشتر از من
الان که هفته دهمم هست .هیچ حسی نداریم .حوصله همدیگه رو هم نداریم و من اصلا این حالات همسرمو درک نمیتونم بکنم.یه حالت های طلبکارانه از من داره!!!!!!
شوهر من کتکم میزد 😪
سلامخوشحال بود خیلی بهم تو همه کاری کمک میکرد الانم خیلی کمکم میکنه❤
شوهر من جوریه که احتمالا اگه زایمان طبیعی داشته باشم اتاق بغلیم بده زیر سرم و درد بکشه یعنی تا این حد دردهای منو داره 😅🙁
چون بچه دختر بود ناراحت بود
🥰🥰🥰🥰🥰
همسر من وقتی فهمید باردارم خیلی خوشحال شد ولی کلی استرس هم داشت بخصوص روز زایمان .من کلی ذوق داشتم زودتر برم اتاق عمل همسرمم کلی استرس داشت😀😀
شوهرمن هیچ حسی نداشت اصلاحواسش به من نبودفقط بادوست دخترش من هرس میدادتاالانم که بچم رفته توپنج مامن هنوزم افسرده ام خیلی افسرده شدم
خیلی خوشحال بود و مواظب من و بچه بود همش
خیلی خیلی خوشحال بود .ولی من چون بد ویار بودم خیلی نگرانم میشد😍🤩چه روزای خوبی بود
هیچ
چون بارداری من حساس و خطرناک بود واقعا همسرم هم اضطراب داشت،با بیدارشدن من بیدار میشد و خیلی نگران سلامتیمون بود
حسسسسس عاااااالی ❤❤❤❤❤
فقط میگف بخور و بخواب دست ب هیجی نمیزدم همه کارا خودشو مادرش میکرد از لباس شستن و غذا و همچیییی
حس خیلی خوبی داشت همش دلش میخاس من هوس خوردنی کنم بهم بخره منم بخورم😍
اصلا حس حالی نداشت عادی بود😶😒
عالی بود همسرم واقعن ازش ممنونم ❤
شوهرم زمینو گاز میزد فقططططط🤣🤣🤣🤣
خوش حال بود باورنمیکرد حاملم تست چندبارخرید زدم جلوش باورکرد 😁😁😂
مامانا. برید تو سوالای من. اموزش فتوشاپ گذاشتم راحت عکس بچه هاتونو آتلیه ای کنید کلی تمم گذاستم
خیلی خوشحال بود ولی درهمون حین استرس هم داشت چون احساس مسئولیت میکرد
خیلی مراقب و نگرانم بود خیلی هوامو داشت و البته هنوزم داره در کل حس خوبی بود
مردها هیچ کاری نمیکنن جز دق دادن
خیلی خوشحاله و پا به پامه🌷
یخو بی احساس
خوشحال بود بابا شده😑😐😐و مث همیشهو الان
من تو دوران بارداریم به مشکل مالی بر خوردیم و شوهرم داغون بود خلاصه اوضاع خوبی نداشتیم اما پشتم بهش گرم بود و میدونستم که اون تکیه گاهمه خدا رو شکر از پس مشکلات بر اومدیم دختر نازم رو بدنیا آوردم هیچ وقت اون روزی که زایمان کرده بودمو و وقتی داشتن میبردنم بخش رو فراموش نمیکنم پرستاره خواست بچه رو بهش نشون بده اما اون منو دید سمت من دوید و بغلم کردو کلی بوسم کرد و هی میگفت مرصی که یه فرشته مثل خودت بهم هدیه دادی😍😍😍😍
همش دست میذاشت رو شکم میگفت چرا تکون نمیخوره منم میگفتم حالا خیلی کوچولو هستش از ماه پنجم به بعد تکون میخوره
شوهر منک شوکه بود
هیچی😂😂😂😂😂من ویارم کله پاچه داشتم همش درگیر خرید بود
و آخرین نفر
3تابچه دارم باهردفعه که باردارمیشدم مثل همون بچه اولمون ذوق وشوق داشت
حس انتظار وشادی
هیچی هرچی مادرش میگفت اصلا باور نمیکرد درد دارم
خوب بود ازهمه نظر هوامو داشت
حس خوبی داشت
من به قرمه سبزی ویار داشتم. شوهرم هم تا مدتها دلش قرمه سبزی نمیخواست.درحالی که قبلا عاشق قرمه سبزی بود.
خیلی خوشحال بود
سلام هیچی همش نگران پول و درگیر کار
خیانت کرد
ناراحت هر روز دعوا برای انداختن بچه بدترین دوران بود اصلا نذاشت لذت ببرم روزی هم ک زایمان کردم نیومد ترخیصم کنه خودم با بچه با اون بخیه های وحشتناک سزارین برگشتم خونه الانم همون بساطه
با اینکه ی سقط داشتم بارداریم بشدت اذیتم کرد بشدت..حتی راضیم کرد برم خونه بابام طلاق بگیرم. 🥺
خیلی خوشحال بود ازاین ک قراربعد۴سال پدربشه
خیلی خوشحال بود و خیلی بیشتر از قبل مواظبم بود. حتی نگرانی هاش در مورد بچه از من هم بیشتر بود و سعی می کردم آرومش کنم. بعضی وقتها هم از شدت نگرانی و عشق یه کم سخت گیر میشد. اما در همه حال عاشقانه باهام بود. عشقم ازت بخاطر تمام زحماتی کشیدی تشکر میکنم. ❤️❤️❤️❤️
حس خوبی داشت بیشتر از همیشه هوامونو داشت
خیلی خوشحال بودوهرچی برام میخریدکه بچم خوشکل پشکل بشه فداش بشم من
اونم مثل من خوشحال بود و خیلی هوامو داشت
خیلی هوامو داشته و داره خییلی ام ذوق داره و کمکم میکنه خیلی ام بهم میرسه قربونش برم 🥰😘
افسردگی بارداری گرفته یکی باید به اون برسه 🤣🤣🤣
گریه کرد چون بچه نمیخواست یک هفته خواب نمیرفت بعدش که مجبورشد عادی شد وبابا شد اصلا هم کمکم نمیکرد اختلاف سلیقه داشتیم
هیچی راحت میخورد و میخوابید
وااای من افتضاح بود همش عذاب همش میگفت باید سقطش کنی اصلا همکاری نکرد و میگفت من پول نمیدم که سیسمونی بخری نهایت ی دست لباس براش بخر 😢تا اینکه خودم دوباره رفتم سرکار و از پول خودم خرجشو میدم الان که به دنیا اومده میگه دختر بابا 😕منم کم نمیزارم وقتی نظر میده درمورد دخترم میزنم تو ذوقش
من دوتا سقط داشتم بعدش برا این سومی خیلی هوامو داشت و خودشم خیلی حرص میخورد و مواظبم بود وکارای خانه را همش میکرد و خیلی خوشحال بود
هیچ حسی بی تفاوت .الانم باور نمیشه که باردار باشم .بعضی وقتا که مریضم فک میکنه دارم سو استفاده میکنم از وضعیتم .میترسم دنیام بیاد باورش نشه .ههههه
خیلی حس خوبی از ذوق داشت گریه میکرد
خیلی خوشحال شد....خیلی بیشتر هوای منو داشت همه جوره بهم میرسید مخصوصا از لحاظ خوراکی....خدایی همسرم خیلی مهربونه عاشق منو پسرمه.منم خیلی دوسش دارم
خیلی خوشحال و حساس
والا یخ بود.
اون بیشتر از من هوس میکرد.خداییش کارا خونه رو میکرد.اما الان محل نمیده خخخ
همسر از بس خوشحال بود به محض اینکه تست دادم به همه گف من باردارم همسرم به جای من ویار داشت هرکسی میگف چه میخای شوهرم درخواست میداد😂😂خداروشکر خیلی هوامو داشت هرچی میخاستم برام کم نمیزاشت دورش بگردم
من واقعا دوران بارداریم عالی بود و زیبا و پر از ارامش .همشو هم مدیون همسرم هستم.حس خیلی خوبی داشت چون درکم میکرد و خودشو با من یکی میدونست
خیلی بهم میرسید و.نازم میکشید
حس خوب وخوشحالی🥰😍
به فکرخانواده نفهمش بودبرام هیچ کاری نکردهیچ حسی نداشت سرد بی روح پوچ
اینقد قشنگ ازم مراقبت کرد ک به خاطر دوران بارداریم دوست دارم دوباره باردار بشم 😍
واقعا ازش ممنونم ک هیچی واسم کم نزاشت 🥰
با اینکه خیلی سختی کشیدم عزیزمو از دست دادم
من یه مدت درد لگن داشتم شوهرمم همراه من لگنش درد گرفته بود خیلی بامزه بود 😂
هر حسی من تجربه میکردم اونم داشت. از حالت تهوع بگیر تا کمر درد 😅😅😅
خیلی حس خوبی بود خیلی حال میداد هر روز بیرون بودیم شام بیرون ناهار آماده ولی بد ویار بوددم با این حال تحملم کردند
استرس داشت
همش اذیتم کرد انقدرررررر سخت و ناراحت کننده گذشت که شب و روز گریه میکردم...حتی شب زایمان هم ی دعوا اساسی کردیم بعد رفتم بیمارستان...اوایلش فقط میگفت من بچه نمیخوام سقط کنیم کم مونده بود بگه بچه من نیست...
همسرم طی بارداریم مثل یه بچه ازم مراقبت میکنه خیلی خوب بود
سلام خوشحال بود زیاد دوست داشت لمس کنه بچه رو وقتی میرفتیم سونو خیلی خوشحال میشد صدای قلب بچه که شنید گریه کرد
هیچی وقتی غذا درست میکردم بوش حالمو بد میکرد کاری نمیکرد باروسری دماغودهنمومیبستم تاسه ماه اصلا کمکم نمیکرد
عالی بود خیلی هوامو داش همه کار برام میکرد
دلم میخاد باز باردار بشم از بس شوهرم ماهه عشقه بخدا
خیلی خوشحال بود خیلی
خیلییییییی خوشحال شد وهمیشه کمکم میکنه خیلی عالیه👌👌👌
والا من شوهرم به بعضی از غذاها ویار داشته باشم او هم مثل من میشه به بعصی غذاها ویار مبگیره نمیتونه بخوره حالت تهوع میگیره 😂😂😂😂
یا اگه من چیزی هوس کنم شانسی خودش هم همون روز هوس میکته و میخره نیاز نیست من بگم بهش 😁😁
جالب بود همسرم ازخودم بیشتر چاق شده بود وشکم درآورده بود برای عکاسی رفتیم هیچ کدوم ازلباساش اندازش نبود زایمان که کردم اونم لاغر شد
همسر من بی تفاوت تر و بیخیال تر از دوران قبل بارداری
با اینکه خودش بچع میخاست خیلی خوشحال نیست
چون درکی نداره از بچه دار شدن
واسش مهمنیست اصلنکمکمنمیکنه من واسش مهم نیستم ازینکحامله شدم پشیمونم ازینک با همچینمرد بی درکو شعوری ازدواج کردم پشیمونم ازش متنفر شدم
احساس قشنگ ودوست داشتنی من وبچش دوست داره ولی بروز نمیکنه چون اون مخالف بارداری من بود .ولی وقتی فهمید بچش پسره بیشتر دوسمون داره
راست میگین پدر ها هم بعضی وقتا مثل همسرانشون تو دوران بارداری بعضی حسا رو دارن مثلا بعضی وقتا ک مریضم اونم بیحال و مریض میشه یا هر چند مدت حالت تهوع میگیرش .
والا مسخره بازیهاش بیشتر شده بیشتر سعی میکنه منو بخندونه😅
حسش خیلی خوب بود کلی خوشحال بود و حسابی بهم میرسید و هیچی کم نذاشت برام
حس میکرد خودشم حاملس🤣🤣
شوهرم بی تفاوت خونواده همسرم داشتن دق میکردند
همسر من خیلی بچه دوس داره ولی به وضوح نشون میده توجهش به من بیشتره تا بچه با اختلاف خیلی زیااد.
هیچیییییییی
طبیعیه خب پدرا هم استرس داشته باشن چون مسئولیتشون بیشتر میشه حوصله هم ندارن چون باید مدام زنشون رو ببرن دکتر نگرانی از اینده وسلامتی زن وبچه هم دارن
خوشحال بود اما بی شرف کمک نمیکرد اصلا بهم
خیلی خوشحاله وهواموداره
ولی من خودم اصلا ازدوران بارداری خوشم نمیاد 3ماهه دارم زجرمیکشم ازتهوع
استرس خوشحالی خستگی
منم از نظر حمایت کردن خیلی خوب بود هرچی دوستداشتم زودی میگرفت فقط میگفت کرونا میترسید برا باردار شدنم میگفت بچه نمیخوایم ک خداروشکر همچی خوب بود بسلامتی ام ب دنیا اومد زندگیمونم بهتر بود و بهتر شد 😀🥰
حمایتم می کرد خیلی
من ک بچه دومم بود همسرم نمی خواست بعد چند ماه دیگه عوض شد وقتی میرفتم سنو میگفت هیچیش نیس دیگه دوسش داشت الانم بیشتر از پسر اولم وابسته اش همشم میگم دیدی میگفتی بچه برا چیمونه😁🥰
شوهرم هیچی تازه سیسمونی برای بچم با مادرم رفتیم خریدیم حالا دوستش داره
خیلی خیلی خوشحال شد چون بچه اولمون بود خیلی بوسیدم بغلم کرد شیرنی پخش کرد شبا کلا سرشو میزاشت رو شکمم میخوابید میگفت دوس دارم صدای قلب دوتاتونو بشنوم و بخوابم 💕🥰🥰🥰🥰😍😍😍😍😇😇😇😇😇
انشالله ولی واقعا خوش بحالتون خدا حفظشون کنه قدر شنو بدونید
خیییلی خوشحال بود😍
من بچه اولم شوهرم میخواست پسرباشه وقتی جنسیتش مشخص نبود خیلی توجه میکرداما زمانی رفتم سنو وفهمیددختره همه چی برعکس شد😔😔خیلی اذیت شدم
والا بیشتر پدرشوهرم ذوق میزد اینقدر هوامو داشت خیلی چیزا واسم میخرید شوهرمم هوامو داشت ولی ن مث پدر شوهرم
سلام. من برای بچه اولم که بد نبود یک کم خوشحال بود ولی برای بچه دومم که بعد از ۱۰ سال خدا بهمون داد وقتی فهمید من باردارم ناراحت شد تا ۴ ماهگی ام هیچی نگفت بعد از ۴ ماه بهم گفت بچمون چه طوره ولی هیچ چیز برام نخرید اصلا بهم نرسید هیچ وقت نگفت چیزی حواس نکردی یه بارم بهش گفتم شیرنی خامه ای هوس کردم از وقتی من گفتم یک ماه طول کشید تا برام خرید
خوشحال بودولی زیادکمکم نمیکردولی خیلی حواسش بهم بود
مث پروانه دورم بود😍
واقعا افرین چرا ایرانیارو نمیگذاره خدایش چون ایرانیا جالب نیستن من کتاب از بدو تولد گرفتم تا ۳ سالگی عکساشون همه خارجین
اولش ناراحت شد بام حرف نزد چون میگف زوده بعدم هیچی دیگه رفتم سر کار فوقش وسایل سنگینو برمیداش هیچوقت نپرسید چیزی دلت میخوا یا خودش چیزی برام بخره 😶
خیلی خوشحال بود . وقتی فهمید دوقلو میخواست پرواز کنه تو سونو منو بغل کردو اشک شوق از چشاش اومد .وخواهش تمنا داشت ک بازم بریم تو اونم ببینه بچه هارو اما قبول نکردن .
هوامو داشت ولی خانوادش اشک جفتمونو دراوردن نامردا انگار من دشمنشونم 😡😡😡خاطره خوبی از بارداریم ندارم کلا حتی بعد زایمانمم زجر کشیدم فقط .دعام کنین از این شهر نیشابور لعنتی برم کرج پیش مامانم
شوهرم بدبخت یکسره توراه درمانگاه واینور اونوربود منو میبرد واسه فشارم آخه فشارم توبارداری همش بالا بود خیلی نگران کننده بودباید کنترلش میکردیم🙁خداکنه سربچه دومم اینجوری نباشم البته الان نه یه چهار پنج سال دیگه😂
از همیشه مهربونتر😛😍
چه جالب، من که هنوز اول کارم این حسو را ندیدم شوهرم فعلا تجربه کنه 😊😊
من نمیتونم غدا بخورم شوهرمم نمیتونه
خوشحالی و استرس شدید
بدترین زمان بود با کلی ویار و اخلاق گهش 😑
اولش خوشحال شد بعدش من دندونم درد نیکرد هر شب ولی انگار ن انگار اون میخابید مادرش بهم اشکنجه میداد
همسرم کمکم میکرد هر شب ماساژم داد مثل شاهزاده ها رفتار کرد دیگه خیلی بارداری خوب بود دوست داشتم اون روز هارو همه حواسشون به من بود
خیلی حس خوبی داشت ..درحالی ک بچه دوممونع اینقد خوشحاله ک نگو
شوهرم عاشق بچه اس الانم که دومی وباردارم خداییش هواموداشته واصلا اذیتم نکرده برعکس خیلی کمکم کرده وهرچی گفتم همون لحظه برام تهیه کرده تودوران شیردهی هم همین طوره
حس خوبی داشت،انصافاخیلی هواموداشت هرچیزی هوس میکردم برام میخریدمیگفت استراحت کن به تغذیت برس وفکرچیزدیگرونکن
ماخیلی دعواداشتیم یبار حولم دادمحکم خوردم تودیوار😔😔
خیلی عادی بود تازه گیرم میداد بهم میگفت ک چقدر ناله الکی میکنی😢
بیخیال
خیلی خوشحاله همش توکارابهم کمک میکنه
خیییلی خوووشحال بود، بعد از 9سال داشتیم بچه دار میشدیم، خییلی هوامد داشت و هنوزم داره تو تمام کارای خونه و بچه داری کمکم میده، تنها کسی همیشه در کنارم بوده برا انجام کارا شوهرم بوده
سلام خیلی هوامو داشت
همسر من که چسبیده بود به ننه و باباش... تا الانم یبار جدی تو بچه داری نبود... هنوزم یاد بارداریم میوفتم ناراحت میشم
شوهرم انقد تو بارداری اذیتم کرد بهم خیانت کرد فحشم میداد به خونوادم فحش میداد بدوبیرا میگف حاضر نیستم دیگه باردار بشم با اینکه بچه اولم بود هیچ حس خوبی نداشتم انقد خاطرهای بدی از بارداری دارم با اون حال بدم همه کارامو تا روزی که بچه به دنیا بیاد خودم انجام میدادم
وای که شوهرم پا به پای من ویار داشت میگف این دوست دارم این دوست ندارم ،از وقتی هم فهمیده نی نی پسر است ،بابای پسر چاق میشه واقعا ،چاق و خوشمل شده فداتون 🥰😍🤩😘😘😘👍👨👩👦
حسی که الان داره اون موقع اصلت نداشت یعنی نمیتونست درک کنه همه چیز واسم میخرید ولی حس الانو نداشت
استرسی به من نزدیک نمیشد
هیچ حسی نداشت
با اینکه بچه اولم بود وبعد پنج سال اقدام کرده بودیم خیلی معمولی بود فقط همش میگفت من هیچ حسی ندارم وهمش میگفت من هنوز پسرمو بابا نیستم البته به شوخی فقطم نگران بچه بود ناگفته نماند که شوهر من بدون مادر بزرگ شده بود واز احساسها چیزی بلد نبود
خوشحاله و حس خوبی بهم میده.
سلام خیلی خوشحال بود
همسرم از خوشحالی اشک شوق ریخت
بارداری اولم سنش کم بود همه چی برام مهیا میکرد اما احساسی نه تا دخترم بدنیا اومد کلا منو فراموش کرد چسبید به دخترم 🤨 بارداری دومم ناخواسته بود وقتی دیدم بی بی چکم مثبته با گریه بهش گفتم خاک بر سر شدیم من حامله خندید و رقصید گفت خداروشکر تمام دوران بارداریم کنارم بود کارهای خونه رو انجام میداد از لحاظ روحی هم همه جوره ساپورتم کرد دلم تنگ شده واسه اون روزا الانم کار داشته باشم پسرمو میگیره تا کارامو بکنم خداروشکر برای داشتنش و دوتا بچه های سالمم انشالله برای همه دوران خوبی باشه 😊😊
خوشحاله 😍
فعلا ک احساس خاصی نداره والا 😐😂
خیلی ذوق داشت...همراه احساسات خوب و بدم اونم همراه بود..نگران بود استرس داشت و سعی میکنه این موقع ها مشکل رو به هر نحوی برطرف کنه
😂
والا همسر من خیلی درکم میکرد. همگام با من ویارش میگرف😹😹😹😹😍
خوشحال بود.... گاهی وقتا ، خیلی کم توی بارداری ظرف کمکم میشست....
هیچی آغاز امپراطوری🤣🤣🤣
نه شستن ظرف نه جارو
قربون مهربونیاش برم الانم که دخترم ۹ ماهشه بازم هوامو داره چون میبینه بچه خستم میکنه
هیچ حسی نداشت مثل سابق بود
خوشحال بوداما واسه خودش واسه من همیشه اخم بود اذییتم میکرد ناراحتم میکرد اصلا هوا مو نداشته هر چی میخواستم میگفت مگه تووبچه ی که همه چیز میخوری میخوای اصلا درک نمیکرد از بس غصه و حرص خوردم بچه لاغر لاغر به دنیا اومد طوری ک نتونست شیر خودمو بخوره خودمم شیر نداشتم ک بدم بهش از بس حرص خودم شیرمم خشک شده بود خلاصه من بچه خیلی دوست دارم ولی دیگه نمیخوام
خیلی بیچاره استرس کشید از عملهای قبلش تا وقتی زایمان کردم چون چندبارم بستری شدم و بارداری وحشتناکی بود پا بپای من اذیت شد و ممنون دارشم
هیچی
خیلی خیلی هواما داشت و استرس داشت
بدترین حسو حال زندگیش
ذوق و شوق داشت میگفت هرچیزی که بچه مونو خوشکلو باهوش میکنه بگو کارت میدم برو بخر
چیزی تو دلت نمونه
نگران تغییرات بارداریتم نباش
بعد زایمان برمیگردی به حالت اولت
پوستت شکمت هرچی
نگران نباش من همراهتم
همسرمنم خیلی خوشحال بود انقدر لوسم کرده بود که بازم دلممیخوا باردارشماما بیشتراز منم گرسنش میشد بعد زایمانمم انگار افسردگی بعد زایمانگرفته خخ
جناب همسر فقط میگفت اخلاقت عوض شده نگو که برا بارداریه که باور نمیکنم
خیلی خوشحال بود ودائما حواسش بهم بود ک نکنه اذیت بشم
من بارداریم ناخواسته بود اول هیجانی نشدیم شک شدیم ولی بعدش خیلی خوب بود ریلکس بود به من دلداری میداد که میتونیم برمیایم .کلی هم هزینه کرد و منو بهترین بیمارستان برد که سختی نکشم .تو بارداری حالم بد میشد رنگ و روش میرفت کلی میترسید نکنه چیزیم بشه
خیلی خوشحال بود تا چهار ماهگیم به خاطر ویار شدیدم غذا پختن باهاش بود شبا غذا میذاشت واسه دو وعده مون آها جارو کردنم باخودش بود دکترم به خاطر هماتوم پشت جنین گفته بود جارو و طی زدن کارسنگین اینا ممنوع خلاصه ک سخت درگیر شده بود آخرم 7ماهگی فتق ام بیرون زد که دکتر گفت کلا دیگه جارو نزن اگه درد گرفت باید عمل کنی🤦🏻♀️
حس خاصی نداشت من داغون بودم از ویار خونه بابام بودم اونم آواره😂
همسرمن دم به دقیقه باهام قهرمیکنه وکلی بهم حرف میزنه میگه توبچه خاستی
اره
خیلی بی تفاوته اصلا معلوم نیست خوشحاله یا ناراحت خیلی هم غذاش زیاد شده ممکنه به اونم ربط داشته باشه
هیچ احساس نداره فقط اوایلش هنگ کرده بود تو وضع اقتصاد بد کم کم از شک در اومد،😂
من خودم هنوز بارداری رو تجربه نکردم اما از دنیای انتظارمون میگم که هرسری من پریود میشم جفتمون عزا میگیریم خیلی سخته واقعا
خیلییی هواموووو داشت عزیزدلم
خیلی خوشحال بود ولی دوست داشتم خیلی ناز منو بکشه و هوامو داشته باشه ولی اینطور نبود هنوزم نیست چون تنبله و مردسالاری دوست داره
سلام دختر من پنج ماهو نیمشه بنظرتون بهش غذا کمکی بدم.
خیلی حس خوبی بود و خوشحال بود بابا میشه😊😊برای همه آرزوی بابا شدن و مامان شدن میخوام الهی آمین💕❤
هه دلتون خوشه بخدا چه سوالایی میپرسیدا😏😏
شوهر من با اینکه خوشحال بود در کنارش فقط ب فکر خودش بود و همش خیانت میکرد بچه ها خیلی سخته هاااا خیلی برام دعا کنین زودتر دس از این کاراش برداره
خاک بر سر همش عوق میزد من خوب بودم اون حالم خراب می کرد
همسرم هیجان داشت همش دست میزاشت رو شکم حرکت پسرش رو حس کنه
عالی بود😍 کلی همکاری میکرد و درکم میکرد . بارداری یکی از عالی ترین دوران زندگیم بود
خوشحال بود ولی چون فعلا تو شکمم بود خیلی حس خاصی نداشت بیشتر من حسش میکردم اون حسای مادرانه رو من تجربه میکردم مثل لگداش ولی وقتی دنیا اومد دیوانه وار عاشقه دخترمونه
فقط میتونم بگم از همسرم به خاطر همه مهربونیاش ممنونم که همه جوره تحملم کرد وکم نگذاشت ودستش رو میبوسم
ما که ندیدیم🙁
مسخره میکرد 😏😏
فقط تا نتیجه آزمایش رو دید به تمام دنیا گفت و دیگه هیچ کاری نکرد🤣🤣🤣
توشوک بود که چه جوری حامله شدی.. مگه حضرت مریمی🤣🤣
بی ذوووووووق به تمام معنا
نزدیک یک ماه تو دوران بارداریم ول کرد رف یه شهر دیگه پیش مامان جونش
لی لی ب لالاش بزاره😏
هیچ فرقی نکرد رفتارش مث قبل عصبی میشد باهام قهر میکرد
اولش خیلی خوشحال بود چون بعد ی سقط اولین بارداری موفقم بود،ولی بعدش من کل بارداری استراحت مطلق بودم و همسرم باتمام وجودش هوامو داشت تمام کارهای خونه و آشپزی و همه کاری با اون بود و بخاطر شرایط حساسم تا زمان زایمان همراه خوشحالی هردومون اضطراب خیلی زیادی داشتیم
من کلا استراحت بودم همش کار میکرد خدایی باید از خودش پرسید
روزی که یهوی زایمانم اتفاق افتاد تو بخش زنان و اتاق زایمان گریه میکردم میگفتم بگید شوهررررررررررم بیاد اونام رفتن شوهرم و اوردن گررررررریه میکردم اونم اروم بهم گفت از این خوشحال باشه که پسرمون و بغل میکنی اروم شدم اومد لباسام و عوض کرد سوار ولیچر شدم و منو برد اتاق عمل البته اینا رو پرستار بهش اجازه داده بود چ روز قشنگی بود
شوهر من خودش مشکل داشت اون موقع زیاد نمیتونست باهام باشه ولی در کل شوهر و مدر خوبیه خدا حفظش کنه
شوهرمن همش بیرون بود همش هوای مادرشو داشت سه چهار بارم میگفت سقطش کن ..ولی بعد چن ماه بهترشد
هر چی من میخوردم اونم میخورد حتی بیشتر 😂😂
خیلی هوامو داشت تا بالا اوردم برااولین بار گفت زینب دیگه بچه نمیخایم غلط کردم اون ترسیده بود🤭🤭🤭🤭
همیشه نگرانم بود همش میگفت این بخور این کارو نکن و توکارها خونه کمکم میکرد
همسر من که ویار میکرد 😁
خیلی هوام داره خیلی کارهام میکنه خدا خیرش بده دورش بگردم
خیلی خیلی خوشحال هستش اصلا نمیدونه چیکار میکنه و کلا تو کار خونه خیلی کمک میکنه
خیلی هوا مو داشت حتی نمیذاشت یه بشقاب بیشورم میگفت تو یه بلای سر بچه میاری سر کار میرفت فکرش تو خونه بود
خوشحال بود
واسه من خیلی عالی بود خوشحال بعد ۵ سال نازایی روزی که فهمیدم باردارم رفتم ازمایش خون بدم تا مطمئن شم باردارم مثبت در امد رو شوهرم تصویری زنگ زدم تو خیابون بودم بیبی جکو نشنونش دادم و ازمایش انقد خوشحال شد اشک تو چشماش جمع شد 😔چ روزای خوبی بودن ولی متاسفم زایمان زودرس داشتم الان بچم ۱۲ روز تو دستگاه هست
چجوریه؟
شوهرممثل من خوشحال بود ولی علایمی نداشت😂
مثل همیشه
خوب بود کمک میکرد خیلی هرچی میخواستم بدوو بدو می اورد
ولی هر چیزی قاعده داره. در زمان بارداری، همسر طرف ارجحه نه مادرش!
هیچی ترس از دوخرج شدن😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
خوشحال بود...اما من متوجه میشدم که استرس هم داره...
یوبس
هیچیش نبود حتی حال منم نمیپرسیدکلا بیخیال
خوشحال و همیشه در حال کمک
هیچ حسی نداشت ومیگفت تا به دنیا باورم نمیشه پدرشدم تازه الان بچه ام شش ماه شد یواش یواش به بچه حس دوست داشتن پیداکرد😕
خوشبحالتون من که اصلا نفهمیدم حاملگی چیه نه مادرشدن بهم حس خوبی داد نه زایمان کردنم بعدش هوامو داشت،هیچی ندیدم ازش الانم اصلا دور بچم نمیاد دوروزم میشه نمیاد اصلا نگاه بچش کنه اینم من بهش گیرمیدم ونق میزنم الکی میاد از دور یه ذوقش میکنه ومیره توحاملگیم که نگم بهتره😭 الانم ازش متنفرم دلم نمیخواد ببینمش اصلا
خیلی خوشحال بود و خیلی هوامو داشت
خییییییلی خوشحاله ک بابا بشه
.
حس خیلی خوبی داشت خیلی خوشحال بود و لحظه شماری میکرد
حس خوب ولی بیچاره نه شام داشت نه ناهار دائم حالت تهوع داشتم نمیتونستم غذا درست کنم
هیچی بدترین دورانو باهاش داشتم تو بارداریم اولش فقط خوشحال شد 😢😭
عاااالی بووود خدااا ولی بازم سختی خودشو داشت اما همسرم رو ابرا بود از خوشحالی😘😘
بچه اولمه اصلا هوامو نداره بهش هم گفتم که باردارم اصلا ذوق نکرد من که میگم احساس تو وجودش نیست
خیلی خوشحال شد هر شب موقع تکون خوردن بچه نکاش میکرد و دست میکشید رو شکمم
همسر من ک اصلا خوشحال نشد و تا امروز دارع تیکه بارم میکنه نفرت دارع
خیلی هوامو داشت
آخر🙃
منو خیلی درک کرده تا الان تو همه کارای خونه کمکم کرده واز این موضوع خیلی خوشحالمکه همچین مردیو واسه ازدواج و پدر شدن انتخاب کردم😘😍
من حالت تهوع داشتم میگفت چرا اینجوریه برو دکتر نمیدونست طبیعیه این حالت خخخخخ
خیلی خوشحال نمیزار دست به چیزی برنم
خیلی خوشحال بود
اولاش خیلی ذوق داشت و خیلی هوامو داشت
ولی متاسفانه در اخرای بارداری که از نطر روحی بیشتر بهشون نیاز داشتم کمتر بهم توجه میکرد . واین برام خیلی دردآور بود
خوشحال بود فقط خوشحال بود دیگه کاره دیگه ای نکرد نه هوامو داشت نه کمکم میکرد نه براش مهم بودم الان که کانتای بقیه رو خوندم بغضم گرفت
متاسفانه ناخواسته شد و بشدت ناراحت بودم اما ناشکری نمیکنم و امید وارم خدا بهم صبر بده ک بتونم همچین شوهر بی احساساتیو تحمل کنم ☺
توی حاملگیم خیلی خوب بود هوامو داشت ولی اذیتم میکرد ولی بعد از این که بچه به دنیا اومد خیلی عذابم داد سر بچه اینقد که حساس بود...
خیلی خوشحال و حس خوبی داشت ،خیلی حواسش به من بود ، جنسیتش مشخص شد خوشحال ترین بود ،خیلی دوست دارم اون روزا بر گردن خیلی دوران خوب و عالی بود .
کاملا عادی
سلام.همسرم وقتی فهمید باردار هستم خیلی خوشحال بود جوریکه از شنیدنش گریه میکرد چون ۵ سال بی صبرانه منتظر چنین روزی بودیم و تو دوران بارداری واقعا کمکم بود هوامو داشت،تنها ویارشم کنار ما پرخوریش بود بست😃خدایا شکرت
خیلی خیلی خیلی زیاد خوشحال بود جوری ک داشت بال و پر در می اورد
خیلی بد اخلاق شده بود تا تونست زجرم داد معتاد هم شد حس بدی بهم میداد همش گریه میکردم خرجی بهم نمیداد بی غیرت شده بود کتکم میزد سرم کار میکرد داد میزد سرم ظلم کرد در حقم تا تونست
من چون تو بارداریم استراحت مطلق بودم بیش از حد استرس داشتم بلایی سر بچه نیاد خیلی هوام و داشت و بهم کمک میکرد خدا حفظش کنه حتی ماه آخر برا اینکه استرس من کم بشه و اتفاقی برام نیوفته هرشب میبردم بیمارستان قلب بچه رو چک میکردیم
مضطرب تو ماه اول همش بیمارستان بودیم
همسرم خیلی خوشحال بود همیشه سعی میکرد بهترین شرایط را برام فراهم کنه هنوزم پا به پامه خیلی کمکم می کنه.
مثل همیشه نامرد وبی تفاوت مثل دویست سال پیش فکر میکنه
بعضی از خانمها یه جوری نوشتن آدم یاد فیلمای احساسی میفته....من شوهرم خوشحال شد همه چیم میکرف یخچال همیشه پر بود ولی خیلی احساسی نبودیعنی برسلامت جسمم اهمیت میدادو برروحم کاری نداش ....سه ماه اول خوب بود سه ماه دوم کارش زیادشد و توجهی برحال من نداش سه ماه سومم ک پیشش نبودم
۹ماه بارداریموکوفتم کردبخاطرمادرخواهرش
لعنت بهشون
😭
ذوق میکنه شکم گندمو میبینه
خوشحاله و مثل من منتظره کی نی نیمون بدنیا بیاد😍
با من ویار میکرد 😂
خیلی خوشحاله ومواظبمه
همش میگفت چیزهای مقوی بخور بچه مون تپلی بشه
اصلا دوس ندارم اون موقع ها رو همش روزای تلخ بود بزام
سلام حس خوب داشت اما بعد بدنیا اومدن کلا حسش خوب شد. البته توی دوران بارداری همسرم زیاد نمیدونست اما من با شگردهای متفاوت به بچه ک هنوز بدنیا نیامده وابسته ش کردم😘
خیلی خوب بود
فقط از توجه بیش از حدش منو عصبی میکرد 🤦♀️
خدا رو شکر نی نی بدنیا اومد راحت شدم🙄😘
همسر من کلا آدم مهربونی ولی تو بارداری من تمام اضافه کاریاشو لغو کرد و زود برمیگشت خونه توی کارهای خونه کمکم میکرد با اینکه قبلا تنبل بود و همیشه ذوق میکرد از شکم برامده م و با بچه حرف میزد لباساشو میبوسید بنظرم برای مردها هم ب اندازه ما این حس زیبا و اساسیه😍
هیچی فقط مینالید که کی تموم میشع
خوشحال بود
همسر من یه مدت لواشک ویارش بود
بخاطر کرونا خونه نبود حس خاصی نداشت
اصلا بهم اهمیت نمیدادفقط به فکر مامان و خواهر عقب افتادش بود🤢🤮🤮🤮
اولش که بچرو نمیخواست و اصلا درک نمی کرد هورمون های من بهم ریخته
خیلی نگران منو بچه بود
شوهر من برا بچه اول ک فهمید باردارم از خوشحالی بال در اورده بود همون توی آزمایشگاه به همه زنگ زد خبر داد
برا دومی هم روز تولدش بجا کادو برگه آزمایشو کادو کردم دادم اشکش در اومد از خوشحالی انگار دفه اول بود بابا میشد😊
همیشه تو کارای خونه کمکم میکنه
حواسش بهم هست. هر روز از سر کار چند بار زنگ میزنه حالمو میپرسه. همش به پسر ک 8سالشه میگه من نیستم نزار مامان کاری کنه ک اذیت بشه...
بیصبرانه منتظر پسر دومه😍😍
هیچی تمام تلاششو میکرد قشنگ حرصم بده نکنه یهو کم بیاره
یا حواسش مثل قبل به خانواده اشه یا به گوشیش هر از گاهیم حال ما دو تارو میپرسه
منم خیلی خوشحاله کارهای خونه رو خودش انجام میده و من همش خوابم و قبل از رفتن سرکار میاد شکموو میبوسه ومیگه بابایی مامانیووو اذیت نتنی باشه 😁😁
خیلی بهم توجه ومحبت میکرد وبیشتر مواقع باهام دکتر میومدولی استرس بیمارستانو زیاد داشت که طرفیتش تکمیل بشه بستری نکنن
تمام سونو گرافی ودکترام تنها میرفتم اصلا نمیومد میگفت حوصلم سرمیره از بس باید تو نوبت بشینم 😌😔😔😔
حس پدر شدن خیلی حس قشنگیه اولین باری ک فهمید بار دارم از شوق باهم بالاوپایین میپریدیم
شوهرم برای بچه ی اولم ۲۱ سالش بود هیچ حسی نداشت نه کمکم کرد منن ویار نداشتم هوسم نداشتم ولی بچه ی دوم ۳۴ سالش بود اول باور نمیکرد تا آزمایش خون دادم بازم هیچی فقط روزی که سونو گفت پسره خیلی خوشحال شد بالا وپایین میپرید برای پسرم هم هوس خاصی نداشتم وبارها نداشتم کارتمو خودم انجام میدادم تمام سخنوران تنها بود مثل اولی اینجوریه دیگه ولی مرد خوبیه در کل
ذوق کرد،الانم ک خدادادی باردار شدم تو پنج ماهگی دخترم،بازم ذوق میکنه😐
همسرم انقد تو سه ماه اول بارداريم بالا اورد من موندم كه كدوممون حامله است😁
خیلی خیلی خوشحال بود مخصوصا وقتی فهمید دختره انگار دنیارو بهش دادن
خیلی هوامو داشت همه جوره
بهترین حس
حس پدر بود
حس مسئولیت پذیری
حس اینکه به قول خودش بهترین همسر و پدر هست😂
خیلی حس خوبی و خوشحالی
وقتی شنید بارداریم خیلی استرس داشت و گریه کرد چون پنج سال باردار نشدم خیلی هم استرس داشت هم خوشحال بود
در کل هوامو خیلی داشت روز زایمان هم هر چقدر من استرس داشتم اون دو برابر داشت و در طول بارداری من اونم غذا زیاد می خورد و چاق شده بود😄😄
هیچ حسی نداشت از دکتر رفتن هم خسته شده بودیم یک منوال عادی که برای همه پیش میاد بعضی وقتا کمک میکرد بعضی وقتا هم نه
خیلی خوشحال است
هیچی ۲۴ ساعت سر کارش بود
همسر منم خیلی خوشحال شد و خیلی خیلی کمک حالم بود واقعا بهترین دوران عمرم بود ، پادشاهی میکردم برای خودم ، واقعا دلم میخواد دوباره باردار شم دوران شیرینی بود، البته الانم هست همچنان بیشتر کارای خونه با همسرم هست، مرد مهربون و با درکی بود صدبرابر هم بیشتر شد، خدا ازش راضی باشه همسر و پدر فوق العاده با شعوری هست
از من حامله تره
خوشحال و نگران
خیلی خوشحال بود چون دوباره صاحب بچه میشیم خیلی هواموداشت
هوووو
خوب خوشحال بودکه باباشده وکلی هم کمکم کرد خداخیرش بده
اوایل که حالم بد ویارام شدید بود ،نمیتونستم غذا بخورم خیلی ضعیف شده بودم،میگفت اگه اینجوری کنی غذا نخوری میریم میندازمش،چیزی ازت نمونده.بعدش که حالم خوب شد خیلی کمکم میکرد.ولی بعد زایمان بهم خیانت کرد
خیلی حس خوبی داشت عالی بود
انگار خودش حامله بود انگار نه انگار بااینکه بچه اولم بود همش دلمو میشکوند اذیتم میکرد دوسمداشت ولی تنبل بود
انگار نه انگارکلاتوقعاتشم زیادشده بودهمش نازمیکردهمش نازمیکردآشپزیت خراب شده تنبلی وفلان فلان😕😏😏😏
سلام والا همسرم من سر اولی ذوق داشت لوس بازی زیاد داشت هرچی میخواستم محیا میکرد اما کمک نه زیاد ولی توقع کارم ازم نداشت ولی سر دومی انگار پخته شده زیاد ذوقشو بروز نمیده اما باز هرچی بخوام محیاسا برام تا حایی ک از دستش بر بیاد خوب قطعا سختی و شرایط زندگی فرق میکنه اما در کل ازش راضیم مرد با شعوریه خداروشکر دورش بگردم یکم خجالتیه😍😍🥰😇😇🤩🤩🤩
هیچی هرچی مامانش گفت عملی کرد.بهم بی توجهی کرداصلابه خوراکم نرسیدواصلاباهام مهربون نبودوفقط به خاطرمامان وخواهراش باهام دعواراه انداخت واصلادرکم نکرد.تازه همشم مهمونی راه مینداخت وخستم میکرد
البته من ک شوهرم تو ابرا بود خیلی خوشحال بود خیلی
کاش سوالتونو اینجوری مینوشتید همسرتون تو بارداری کمکتون کرد؟
همسر منم خیلی هوامو داشت خیلی کمکم میکرد و غذا میزاشت ظرفارو میشست و کلن مهربون بود
خوشحال باخودش لبخندمیزد
اون موقع دیگه تو یخچال هیچی نبود از بس شکمو 😂😂
خیر ندیده ها حس حالم مگ گذاشتن واسه ملت
حس خوبی داره و خیلی خوشحاله 🥰🥰🥰
داشت پرواز میکرد یعنی انقدر خوشحال بود
اونم اینکه فهمیده بود بچمون پسره فقط بال کم داشت بخدا
اوف خونوادش از خودش هم بدتر بودن 🤣😂😂😍خیلی حس خوبیه بازم دلم بجه مبخواد
تا وقتی کوچولو بود میگفت سقطش کن فعلا شرایط بچه نداریم بعدم تا تعیین جنسیت میکفت حتما باید پسر باشه رفتم سونوگرافی آنومالی گفتن دختره میگف بیشتر دفت کنین باید پسر باشه ک نبود بعد از اونم انگار هیچ بچه ای نیست تو خود الانش ک دخترم تقریبا چهار سالس و فقط اسم پدرو یدک میکشه ☺
خیلی خوشحال بودبارداری دومم واینم پسربودبااینکه دوست داشت دختربشه بازم خوشحال بودوهواموداشت خداراشکر
سنگ تموم گذاشت همه جوره هوامو داشت هر کاری که از دستش بر میومد انجام میداد...الانم بهترین پدر برای دخترمه♥️♥️
حس شادی و ی حس پدرانه داشت همراه من لحظ شماری میکرد برای اومدنش همش میگفت بیا اینکارو براش بکنیم او کارو براش بکنم عشق منه
شوهر منم خیییلی خوشحاله انگار که رو ابراست از سرکار همش زنگ میزنه حالمو میپرسه نمیزاره دست ب سیاه و سفید بزنم همه ی کارامو میکنه
واسمم کلی گل میخره آخه میدونه من خیلی گل دوست دارم
واس تولدمم که چند روز پیش بود خیلی غافلگیر شدم واسم ی نیم ست و باکس گل و کیک و کلی خوراکی خریده بود
فک کردم یادش رفته رفته بودم خونه ی مامانم برگشتم خیلی جاخوردم
در کل خیلی خوشحاله همش نگام میکنه ذوق میکنه💙
خیلی خوشحاله همش میگه تو ب دنیاش بیار خودم بزرگش میکنم ایقد قربون صدقش میره تو کارام کمکم میکنه
خیلی دوران خوبی بود همیشه حواسش بهم بود که سنگین بلند نکنم زیاد کار نکنم خیلی حساس بود چون ما چهار سال بچه دار نشدیم و خیلی نگران😑
اره خداروشکرمنم خوندم این مطلبوهمه چیزبرام زنده شدمخصوصاازشمارو.مرسی عزیزدلم همچنین شما.انشالله ک خدادخترگلتوحفظ کنه عزیزم
شوهر منم خداییش خیلی هوامو داشت فقط یادمه وقتی میرفتی سونوگرافی مدام میگفت تخصصی برو ک بفهمیم همجاش سالمه یا نه هیچ مشکلی نداشتم ولی هی میگفت برو دکتر ببیندت
همسر من فقط وقت عادت ماهانه مثل خودم کلافه و کم حوصله میشد!!! تو بارداری فقط سرش تو گوشی بود. الحمدلله مشکل خاصی حس نکرد 😁
شوهر من هیچ حسی نداشت واصلا بچه نمی خواست من ناخاسته باردار شدم تو بارداری چاق شدم وشوهرم همش بهم تیکه مینداخت ومنم تنها تو حمام گریه می کردم چون نه راه پس دارم ونه راه پیش مجبورم ادامه بدم 😔😭😭
همسر من خیلی هوا مو داشت
به خاطر کرونا همیشه نگران بود😔
خیلی حس خوبی داره ،تو همه کارام خیلیییی کمکم میکنه 😍چون استراحتم ، عاشقشم😘
هیچی فقط غذاشوکه میخوردظرفاشومیذاشت توظرفشویی اون ازمن خسته تربود
هوامو داره تو کارا کمک میکنه ولی مامانمغذا میپزه ما قبلش شدید اختلاف داشتیم ولی الان دوسم داره
کاملا بیحس. مثل همیشه
استرس داشت
◽🔴
باورش نمیشد.اخه ۲ سال تلاش کردیم و هر دکتری رفتم.یه جایی که باورم نمیشد خدا بهم دخترمو داد.
اونم بی حال بود
یه لحظه فک کردم مرده هم حاملس 😑الان مد شده خب 😶
هیچی هرچی من میخوردمو اونم ویارمیکرد میخورد
بیچاره فقط استرس سلامت من ومیکشه ازبس هرروزیه جام دردمیکنه
خوشحال و خیلی مراقب
و خیلی کمک حال بودند
استرس داشت، ک قراره چ مسئولیت بزرگیو متحمل بشه و خوشحال بود ک خونوادمون بزرگ تر میشه😍
خیلی ذوق داشت و ظرفا رو هم می شیت یادش بخیر😂😂
هیجان زده و خوشحال خیلی کمکم کرد قربونش برم مثل کوه پشتم بود همه کارامو میکرد خدا خیرش بده
هیچ وقت زود نمیام
هیچی. فقط تا زمان زایمانم حرصم داد
انواع دعواهارو کردیم
کتک خوردم
بعد زایمانم تا ده روز یه بوس ساده بمن نکرد
اخر سرخودم سریع جمع و جور کردم حرف طلاق کشیدم وسط تا ادم شد
استراحت مطلق بودم بهم میوه میداد میگفت به تو نمیدم به بچم میدم😂😂
الهی قربونش برم لوس بود لوس تر شده😂. دارم ناز اونم میکشم که یه وقت حسود نشه
مثلاهمیشه ولی بیشترمواظبم بودتوکارای خونه هم کمکم بود...
همسر من خوابش سنگین بود طوری که چندبار باید صداش میکردم ولی الان با کوچکترین تکونو صدای من بیداره و تا مطمئن نشه من خوبم نمیخوابه
حتی دسشویی که میرم شبا وقتی برمیگردم دستمو میگیره بعد میخوابه
حس میکنم خواب اونم مثل خودم سبک شده
بیشتر نگران من بود چون خیلی بد ویار داشتم دوس نداشت سر کار بره و استرس اینو داشت که من توی خونه تنهام
خیلی خوشحال بودو هوامو داشت واقعا کمکم کرد
عاشقانه و آگاهانه کنارم بود. هر مطلبی رو با هم میخوندیم و درموردش با هم صحبت میکردیم. همه آزمایشات و ویزیت ها همراهم بود. بارداری خیلی شادی داشتم. گاهی دلم برای اون روزا تنگ میشه. خداروشکر واقعا
همسر من وقتی رفتیم جواب آزمایش رو بگیریم خانومه گفت مثبته همسرم داد کشید خدایااا شکرررررتتتت بعد زد زیر گریه میگفت شکرررر بابا شدممم هورااااا😂😂😂😂😂😍😍😍😍😍 عاشقشم بعد خانوم پرستاره اومد گفته چته آقا بیمارستان رو سرت گذاشتی شیرینی بیار حالا چقدر خندیدم اون لحظه شیرین ترین لحظه زندگیم بود😍😍😍😍
والاهمه اینجاتعریف کردن فکرکنم برای من فقط بدبود خخخ
خوشحال بود و همیشه بهم توجه میکرد♥🥰😍
درحدوسط، بود
چه خونه داری
چه احساسی😒😒😒
بندخداپابه پای من بیداره شب ها وهمش نگرانه که یه وقت مشکلی برامون پیش نیاد
فقط خوشحال شد
😑😑😑😑😑😑
ازاول تا اخر میگفتدومی زود شد کاشکی سقط میکردی یا زمانی که فهمید دختره تالحظه ای که میخواست دنیا بیاد میگفت پسر میبود بهتر بود،ولی الان خیلی دوستش داره
ذوق مرگ بود
میگم چه حسی داشتی ،میگه خوشحالی در عین نگرانی از سلامتی مادر و فرزند
خیلی خوشحال بود و همیشه تو کارا کمک میکرد و همیشه ماساژ و بهم ارامش میداد😍
شوهر من هم هوایش به من بود عالی بود دلم برای اون روزها تنگ میشه
سلام خیلی خوب بود وکمکم میکردی وخیلی بهم توجه داشت وانرژی مثبت بهم میداد واقعا ممنونم ازش
منم خداروشکرازش راضیم نه فقط توبارداریم کلاهمیشه هواموداره ولی تواین بارداری چهارم وقتی فهمیددوقلودارم همش گریه میکرد از خوشحالی فقط میگه بخوربخاب دست به هیچ کاری نزن
کلی ذوق داره قربونش بشم هرکاری ازدستش برمیاد برام انجام میده
خیلی هوامو داره، بیشتر من نگرانه... جرئت ندارم یکم بایستم زود میگه بشین بچه تو شکمت اذیت نشه.. خلاصه شکر همه چی عالی😁🥰🤩😋😋
خیلی خوشحال بود و هرچی دلم میخواست برام میخرید .حواسش خیلی بهم بود
گریه کرد وقتی نتیجه آزمایش رو دید . با اینکه یه ماه بود از ازدواجمون میگذشت😁😁😁😁😂😂
زود رسیدم😂
اره منم شوهرم از استرس های من استرس میگیرش .لاغرتر شده شکمش رفته 😉😁 خیلی خوب شده شکمش رفته
خیلی هوامو داشت کمک حالم بود😍😍
هیچی والا .عین خیالش نبود .
دقیقا همسر من نیز به اندازه من علائم بارداری داشت و این مطلبی که عنوان کردید کاملا علمی و پزشکی هستش
ولی خوب با اسرس تمام گذشت چرا که بچه ی اولم و در نه ماهگی در شکمم از دست داده بودم و بارداری دوم من بسیار پر استرس گذشت برای من و همسرم
و ازشون بسیار ممنونم که ثانیه به ثانیه با من بود
ولی حسش عالیییییییی بود
حس خاصی نداشت
تازه میترسید دست بزنه به شکمم 😆
ولی الان عاشق دخترمه
خیلی کمکم میکرد و بیشتر نگرانم بود چون بارداری سختی داشتم،ولی کلا زیاد باورش نمیشد ما قراره بچه دار بشیم چون شکم نداشتم!!!الانم میپرسم روز زایمانم چ حسی داشتی میگه بخدا فکرشم نمیکردم قراره امروز بچه دارشیم تا وقتی بغلش کردم بوش کردم اونموقع فهمیدم بابا شدم
یعنی چی..سوال کم اوردین😄😄😄😄😄
والا شوهر منم شکم درآورده ویار داره یهو می بینی ی چیزی می بینه هوس می کنه اول هم خودش میخوره 🙃🙃 اینم از شانس من درحالیکه قبلا اینجوری نبود
سلام وای چقد حساس بود به ازمایشا سنوها غذا خوردن قرص خوردن اوووف روز دنیا اومدن دخترمم پشت در بیمارستان توو ماشین خوابید تا ما مرخص شدیم😂😂😂
بیشترازمن هوس میکرد ومیخوردجوری ک واسه من چیزی نمیموند🤣
خخخخ
از روزی باردار شدم باهام بد شده بچه اولم هم هست
خب اول اینکه خوش حاله ولی استرس داره الانم مسموم شده به جای من اون استفراغ میکنه😂
فقط بالا اوردنایه من و میشست و باهام راه میومد و هرچی دلم میخ است میخرید
من همسرم روزی دوسه بارمیگفت ببرمت سزارین کنی زودهم بچمونوببینیم هم راحت بشی هرروزم میگفت کی بدنیامیاد😂🤦
بسیااااار خوشحال و با ذوق😍😍😍
خیلی هوامو داشت باخوشحالیم خوشحال میشد باناراحتی هم ناراحت میشد استرس واضطرابش ازمن بیشتربودلحظه شماری میکردیم واسه اومدنش الهی شکربارداری خوبی داشتم
خوشحال خوشحال🤭خیلی خوشحال
من ک ناخواسته بود ی دختر داشتم ابنم دختر بود شوهرم حتی ی روزم ذوق نکرد و روحیه نداد منم روحیم خیلب بد بود کل بارداری خیلی بد شوهرمم اصلا موافق نبود ولی خداراشگر بازم
من هرجام درد میگرفت همسرمم همونطور میشد😁
حس خیلی خوبی داشت. همش هم حواسش به من بود❤️
هرچی میگفتم میگفت باش😎
حس خاصی نداشت یا بوروز نمیداد ولی توکارا خیلی کمکم میکرد
۱۲ ام شدم واس اولین بار زود رسیدم ....
واقعا حس مسئولیت میکرد و همه چی رو فراهم میکرد و کل کارای خونه رو ب عهده گرفته بود واااااقعا هوامو داشت خدا حفظش کنه ...
شوهرم چاق نیست الانم نه چاق شده نه لاغر اما دقیقا عین ترکی که روی پهلوی من خورده همون شکل و همونجا رو پهلوی اونم خورده،شنیده بودم حالت تهوع بگیرن اما اینکه شکمشون ترکبخوره نه
حس استرس و نگرانی داشت بیشتر نگران اینده ک چجور پدری میخواد باشه
برای بچش بهترین ها رو مهیا کنه
و فکر اینکه من زایمان و بارداری راحتی داشته باشم
شصتمین نفرشدم فکرکنم خیلی بخاطر بچه خوشحال بود ولی اگه مشکلی یا کاری پیش میومد باهام خیلی بد بود 😒
کامنت ۸۴ 😂
شوهرم خیلی خوشحال شد
پسرم خیلی اذیتمون کرد
با این حال الان ک باردارم
همیشه مواظبمه و بهم میرسه
خیلی بهم میره مراقبمه و خوشحاله
دکتر بغدادی و توکلی و پنجوی واقعا خسته شدم اینقد زنگ زدم جوار ندادن
سلام مامانا میشه یه متخصص ارتوپد کودک معرفی کنین سمت افسریه پیروزی خزانه دولت آباد باشه لطفا
اصلا پیشم نبود کارش دور بود ماهی چند روز خونه بود
خیلی زوق داشت مدام رو شکمم دنبال بچه میگشت
خیلی خیلی خوشحال بود و همه جوره هوامو داشت چون فهمیده بود اینم دختره خدای مهربون دوتا دختر داده به ما🤗🤗🤗😘
از درون که خوشحال بود ولی پیش من بروز نمیداد طبیعی رفتار میکرد مثل قبلش نمیدونم چرا بروز نمیداد ولی اینطوری بود
اومدن پسرم خدا خواسته بود فکر نمی کردم همسرم اینقدر خوشحال بشه وذوق کنه بیشتر از بارداری قبلیم حواسش بهم بود وهمه جوره مراقبم بود تو همه کارا کمکم میکرد خدا حفظش کنه
همش نگرانم بود کمکم کرد
هیچ حسی نداشت ولی خیلی کمکم میکرد
وای خیلی خوشحال بود
خیلی خوشحال بود نمیذاشت کاری کنم همش مواظبم بود واما درکنار استرس ک پسرمون صحیح وسالم ب دنیا بیاد
خوب بودهواموداشت
من همسرم خوشحال بود ولی خیلی نگرانی داشت استرس داشت اینو از توی چهرش میفهمیدم فک میکرد ک من نتونم درد زایمان و تحمل کنم. ولی خداروشکر درد زیاد نکشیدم..رو زایمان همه نگران بودن وبی قرار ولی همسرمن خیلی با آرام روی صندلی نشسته بود ومیگف خانم من صبوره ..درد و طاقت میاره...ولی درکل خیلی منو درک کرد بهم رسیدگی میکرد هوامو داشت..ممنون بابت بودنش کنارمون
بارداری اولم خیلی خوشحال و انگار شی گرون قیمتی داشتم اما الان ریلکس و بی توجه
انقد خوشحال بود ک نمیدونست چی بگه تو خیابون بلند بلند میگفت من دارم بابا میشم انشاءالله هرکسی درانتظاربچه ست خدا بهش بده خیلی دوران شیرین وطلاییه همسرم خیلی کمک حالم بود وهمیشه هوامو داشت، من ماه آخر بارداریم خیلی میترسیدم حتی شبا دستشویی هم میرفتم همسرمو بیدارمیکردم
دقیقاااا تمام علائم منو داشت همه چی حتی تهوع
هیچی اصلا خوشحالی شو ندیدم فقط همش حواسش ب مامانش بود
هیچ حسی نداشت 😐و الانم ک دومی باردارم بازم نداره 😐و نخواهد داشت
خیلی ذوق میکرد و انرژی مثبت بود کلا
خخخ یبار بچهداشت لگد میزد منم خواب بودم از خواب بیدارم کرد که پاشو بریم دکتر گفتم چرا گف شکمت داره تکون میخوره😂😂😂
حس مردی ک زنش حامله ست😂😂
خییییلی استرس داشت انگار اون حاملست😂
شوهرم عالی بود تو دوران بارداری جوری ک دلم میخاد دوباره باردار شم😆😆 خیلی کمک حالم بود خدا خیر بده بهش
مثل گاوبی احساس بودبه من
سلاممم ...خیلیییی خوشحال بود و مث پروانه دور من میچرخید 😍😍😍
همسرم خیلی خیلی خوشحال بود چون بچه دومم بود بداز شانزده سال خیلی خیلی هم بهم میرسید
خیلی خیلی خوشحال بود سر وقت منو میبرد دکتر حتی وقتایی ک لازم نبود بریم به اصرارش میرفتم حواسش خیلی بهم بود به تغذیم به اینکه یه جاییم درد کنه چون منم بارداریم پر خطر بود و استراحت بودم؛ خدا حفظش کنه برام
همش استرس داشت ک من نخورم زمین ی وقت بچه اش چیزیش بشه😏😏😏😏
بی صبرانه منتظر تولد دخترمونه و همه شرایطی رو آماده میکنه که من در آرامش باشم و دوره بارداری خوبی رو پشت سر بزارم
همسرم همیشه شکممو میبوسید و کلی شبا کنارم دراز میکشید سرشو میزاشت رو شکمم با نی نی حرف میزد 😍🥰
زود رسیدم نفر چهارم
خوشحال بود از اینکه سه تا میشیم♥️
خوشحال بود ولی اصلا کمکم نمیکرد
من دو شنبه فهمیدم باردارم وقتی به همسرم گفتم تو جلسه بود و فقط گفت مبارکه،ناراحت شدم اما وقتی اومد خونه یه باکس گل بزرگ به اضافه یه کیک و یک نیم ست طلا واسم خریده بود، اومد خونه کلی همدیگه رو بغل گرفتیم و گریه کردیم عصرشم رفت کلی ماهی و آجیل و میوه اینا خرید گفت تا میتدنی باید به خودت برسی، خیلی هوامو تو این روزا داره کلا یکی دیگه شده بسکه دورم میگرده❤❤🧿🧿
هیچ حسی نداشت تاززززه من تا ماه اخر میاروردم بالا اون خیلی ریلکس مینشست غذا میخورد به بقیه هم میگفت طبیعیه تو فکر نباشین
یا خدا مگه میشه من نمیدونستم 😲😲😲
وای هر بار باردار بشمحالش با من بدمیشه ولی واقعا مواظبم بود
شوهرم خیلی خوشحاله
همش مراقب بودمن چی میخورم چیکارمیکنم.ازبس ازاومدن بچه خوشحال بودکه نمیزاشت من بلندبشم اخرشم اضافه وزن گرفتم ورژیمم داددکتر
شوهر من استرس و ترسش برا زایمان و بارداری بیشتر از من بود، مخصوصا ماه اخر ک شکمم خیلی بزرگ شده بود😄
هیچ خواب
والله همسرم انگار باردار بود 😅😢😂
مثل همیشه با یکم چاشنی محافظتی 😁
بهترین دوران زندگیم بود دوران بارداری هیچ وقت فراموش نمیکنم
همسرم سنگ تموم گذاشت برام
چون عاشق بچه بود
خیلی خوشحال بود
هر کاری میکرد برامون😊
سلام برای اولی که تا صبح بیدار بود تا رفتیم آزمایشگاه. هم استرس داشت بعد همه جور هوای منو داشت خیلی رعایت میکرد برای دومین همینطور حواسش بود اذیت نشم هرچی دلم خواست بگیره
معمولی
خوب خوشحال بود
عین خیالشم نبود
از بس هوامو داشت ک دوس دارم بازم باردار شم 😂
خوشحال بود خیلی هوامو داشت .4ماه اول که ویار داشتم نهار و شام آماده میکرد .هرخوراکی هوس میکردم میخرید
دوران خوبی داشتم
ب قول خودش همه حس ها رو باهام داشت...خوشحال نگران هیجان اضطراب...خیلی هم لاغر شد و خیلی هم کمک حالم بود انصافا...با شرایط شغلی سخت ولی خیلی خوب باهام اومد دوران قشنگی بود بارداریم😘
🤤
خیلی هوامو داشت
چرا همیشه عکس این صفحه از بلاد کفر هست 🤣
همیشه بچه ها یا زن و مردو همه چیو خارجی میزارن ای گهواره خارجی پرست 😤
اول خخخخ
وای یادش بخیرگریه اش گرفته بود
اخه ماتقریبایک سال بود درتلاش بودیم😊
زوووودرسیدم
هیچی خوشحال شد
زوووودرسیدم
حسی خیلی خوبی داشت..وبیشتر بیشتر هوامو داشت.
چ سوالای پوچی خدا بهتون عقل بده
همسر من تو ماه های اول پا به پای من ویار داشت! هی هوس غذا های متفاوت میکرد 😆
عه کسی نیس چرا من ابنجاتنهام😆😆😆
ازبس که خودم اوایل حالم بدبود خودش هم همش نگران بود وخواب نداشت ولی ازته دلش خوشحال بود وبه میگفت فقط به این فکرکن که بچه ات بغل کنی
من برای اولین بار زود اومدم ولی نمیگم اول دوم چون بدم میاد از این کار همسرم شکمم رو بوسید روزی که فهمید من باردارم
حس خوب داشت
خوشحال بود🙂🙂🙂🙂🙂
خیلی خیلی خوشحال بودبخاطرباباشدنش خیلی هواموداشت دمش گرم
خبربارداری بچه دومم روهم ک بهش دادم باورش نمیشدچون اخه پسرمون کوچیک بود دیگ خیلی ذوق مرگ شد
خیلی خوشحال و هیجان زده بود خیلی کمکم کرد ظرف میشست غذا میپخت .... خیلی هوامو داشت امپراطوری میکردم خلاصه . فداش بشم
به حق چیزهای نشنیده😮
زود رسیدم اینسری😆😆
حس خوب داره وذوق میکنه مث منی که باردارم
ششم😁😁😁😁
سلام چهارم شدم😁😁😁😁
هیچی تمام حواسش ب مادرش بود 🤮
یعنی چی مگه مردها هم باردار میشن که حسشو تجربه کنن
سوم هورااااااااا
سلاااام
حس خیلی خوبی داشت خوشحال بود
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.