خلاصه بچه توی دستگاه خداروشکر روبه بهبودی بود واز غصه من کم میکرد تا جایی که زردی تموم شد البته ۳شب توی دستگاه گزاشتم تا خوب شد اینم بگم با دربدری میخوابوندمش از چشم بندش بدش میومد
وبگم از خودم که با سرم شست وشو میشستم وگاز میزاشتم ولی بهتر نشده بود جوری بود که اندازه ۵سانت باز شده بود وعفونت قل قل میکرد شوهرم وصدا کردم اومد نشست وسط پاهام روی تخت وبخیهامو فشار میخواد اون قسمت باز شده رو وبه طور وجیهی عفونتها را رو میورد بیرون هرچی فشار میداد بیشتر اب زرد وعفونت میمومد بیرون شاید نصف بسته دستمال کاغذی مصرف کردم و همچنان عفونت وخون ابه میومد خلاصه خوابیدم وتصمیم گرفتم فردا برم دکتر عمومی یا زنان
ولی شده بود ۲۸اسفند ودکتر زنان نبود هیچ دکتری نبود ترجیحا رفتم عمومی که قبول نکرد گفتم سیستم بستم ودارم میرم مسافرت خلاصه با اه وناله هم مارو ندید دربین راه گفتم برم نشون ماما بهداشت بدم رفتم وشرایطو گفتم وزخممو دید گفت سریع برو بیمارستان بخش زایشگاه ممکنه این عفونت به خونت بزنه وبکشدت خلاصه ترسیدم رفتم خونه وبه شوهرم زنگ زدم گفتم من میرم بیمارستان وبا مادرشوهرم که پیش بچه بود تاکسی گرفتیم ورفتیم رفتم زایشگاع وشرایطو گفتم ومعاینه کرد وگفت باااید بستری بشی ولی چون این بیمارستان زایمان نکردی بستریت نمیکنم (بیمارستانی که زایمان کردم سعدی خصوصی بود ولی چون میدونستم هرشب سعدی خدا تومنه ودیگه بوجه م نمیرسه رفتم بیمارستان منطقه خودمون که دولتی بود بیمارستان سعدی یک شب خودم ۱۴گرفت وسه شب بچه مم شبی ۹تومن گرفت که تقریبا ۳۰میلیون برا بچه فقط گرفتن ) دیدم شرایط سعدی رفتن ندارم

۴ پاسخ

شما که ۳ تا طبیعی آوردی چرا چهارمی سزارین شدی؟

خلاصه رسیدیم ورفتیم داخل دکتر زخمو که دید گفت یاخدا چیکار کردی با خودت بدو برو بیمارستان بستری شو یه اتاق ایزوله میدمت که با بچه ت راحت باشی والوده جایی نباشه بچه ت مریض بشه خلاصع ساعت ۸ونیم شب راهی بیمارستان شدم نامه بستری ودادم اول زیر بار نرفتن وقبول نکردن بعدش گفتم شما میتونید نامع رو رد کنید گفتن نه وخلاصه بستری شدم یه اتاق تک تو بخش مامایی دادن بهم

ومن منصرف شدم از یستذی توی سعدی وگریه کردم شوهرم گفت تو چیکار داری بستری شو الان پول ندارم تا یک هفته دیگه حسابم پول میاد گفتم ولی بیمارستان میگه جلو جلو پول بریز گفت اصلا نگران هزینه نباش خودم حل میکنم بستری شو ولی خب راسیاتش دلم نخواست چون میدونستم الان واقعا زوره بخوام شبی اینقدر بدم
خلاصه گفتم اشنا توی بیمارستان منطقه خودمون نداری گفت بزار فک کنم ویه دفعه یادش افتاد دوستش روی امپولانس کار میکنه زنگ زد بهش وشرایط و گفت اونم گفت با دکتر فلانی فوق تخصص داخلی دوست جون جونیه الان زنگش میزنم ببینم نامه بستری میده بری همون بیمارستان منطقه خودمون خلاصه زنگ زد وگفت بگو بیاد نامه بدم ومعاینه کنم فقط تا ساعت ۷خودتو برسون چون بعدش میخوام برم وتا ۵فروردین دیگه نمیام مطب خلاصه جونم براتون بگه ما گاز کش سریع رفتیم مبارکه توراهم ترافیک فقط خدا خدا میکردیم که زودبرسیم مطب دکتر

سعدی پول ندارم برم پزشک انکال قبول نکرد وگفت نه این عارضه عمل هست ورایگان درمان میکنند برو سعدی خیالت راحت
من اومدم دل گرم شدم به حرف پزشک انکال واومدم خونه وبعد شوهرم اومد واماده شد با مامانم که خودشو رسونده بود پیشم راهی شدمگ گفتن ۲روز میمونی خوب شدی میری خونه نشدی ۲روز دیگه رفتم حسابداری پرسیدم شبی چقدر میگیرد گفت شبی ۸/۹تومن

سوال های مرتبط

مامان اقا ارشیا مامان اقا ارشیا ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
سلام بچه ها خوبید منم بعد 40خورده ای دوباره برگشتم گهواره میخواستم زایمانو تعریف کنم براتون نمیدونم بدردتون میخوره یا نه ولی امیدوارم به کارتون بیاد
#اخرین بار رفتم پیش دکتر 12اسفندشنبه بود که همه چی اوکی بود وچکاپ کامل انجام دادم دکتر گفت برو ایشاله دیگه روی تاریخ که 24اسفنده بیا بیمارستان سعدی.
خلاصه من درگیر کارهام بودم روز دوشنبه رفتم بازار وکمی خرید کردم وچندوسیله خریدم وپیاده داشتم میومدم خونه که دربین راه دل درد خفیف گرفتم تا رسیدم خونه شدید وشدیدتر شد وبه مدت یکساعت امونمو بروند نمیخواستم برم دکتر گفتم ماه درده وبیخیال شدم خلاصه درد ولم کرد وفردا که بشه سه شنبه دوباره صبح دل درد گرفتم ویکساعتی درگیر بودم ودوباره ول کرد فرداش چهارشنبه صبح یه بار دل درد گرفتم وول کرد بعدظهر دوباره دل درد گرفتم وریز بود شوهرم اومد دید دل درد هی میگیره وول میکنه زنگ زد مادرشوهرم اومد پیشم مادرشوهرم تا منو دید گفت بدو ببرش بیمارستان حال چشماش جوریه که موقع زایمانشه خلاصه زنگ زدم به مامانم گفتم بیا میخوام برم بیمارستان یه چکاپ بشم چون لکه بینی هم پیدا کرده بودم تو همون ساعات
خلاصه مامانم رسید ووسایل ومحض احتیاط برداشتم ومادرشوهرمم خونه موند پیش بچه هام وبا مادرم راهی بیمارستان شدم
مامان صورتی ملایم مامان صورتی ملایم ۲ ماهگی
تجربه زایمانم که شاید به دردتون بخوره

بچها من شب سایت ۱۱کیسه آبم پاره شد و رفتم بیمارستان بعثت چون دکترم تو اون بیمارستان بود و گفت باید بیای اونجا ...ساعت ۱۱خرکت کردم چون از شهرستان میومدم ۱۲رسیدم دوتا ماما بودن که وقتی رفتم و شرایطم رو گفتم بهم سروم وصل کردن و اونی که سروم رو وصل کرد رگ دستمو پاره کرد و مثل فواره خون ازم می‌رفت و قطع نمیشد بعدم با خنده به همکارش می‌گفت خواب بودم دیدی رگ دستشو ترکوندم اون لحظه دلم میخواست کلشو بکنم البته اینو که فاکتور بگیریم اخلاق خوبی داشتن و کارشون خوب بود خلاصه با دکتر بی مسئولیتم تماس گرفتن و نیومد و با پزشک شیف هم هر چقدر که تماس گرفتن نیومد در این حد بی مسئولیت بود دکتر که پیش خودش فکر نکرد این کیسه آبش پاره شده شاید بلایی سرش بیاد خدا ازش نگذره ...خلاصه که باهر کی تماس گرفتن نیومد و همون دوتا مامان بچه رو به دنیا آوردن کارشون خوب بود خداروشکر و حتی خودشون میگفتن زائویی که تو بیمارستان خصوصی دکتر نیاد بالا سرش هیچ فرقی با بیمارستان دولتی نداره و بعثت شده مثل بیمارستان دولتیا که دکتر نمیاد و... دیگه هر چی بود خدا کمک کرد زایمان کردم ولی اصلا تجربه خوبی از بیمارستان به دست نیاوردم و کاش نمی‌رفتم البته تمیر و خلوت بود ولی دکتراش بی مسئولیت و دیو...ث بودن خلاصه که نرین بعثت واسه زایمان طبیعی
مامان ماهلين🌙 مامان ماهلين🌙 ۶ ماهگی
تاپیک قبلیمو بخونین ...اینم ادامه اش حقو بهم بدین که میترسم و دارم دیوانه میشم
خواهرشوهرم از وقتی که زایمان کردم دخالتاش شروع شد ...داستان زیاده ولی در اینی حد بدونین که وقتی زایمان کردم رفتم خونه ی خودم همش میگفت به مامانم که تو برو من هستم که اختیار بیوفته دستش...خلاصه دیدم خیلی داره کار بیخ پیدا می‌کنه رفتم خونه ی بابام سومین روز بود زایمان کرده بودم..که تب کردم چون سینه هام داشت شیر میوفتاد این همش میگفت تو عفونت داری یا میرفت میومد نیگفت باید بچه رو ب بری دکتر زردی داره...یه شب شوهرم اومد بچه رو بغل گرفت دیدیم بغض کرده میگه بچه خیلی زردی داره میگن خطرناکه (خواهرش گفته بود) گفتم کمه درصدش ما هم بهداشت بردیم بچه رو هم دکتر عمومی دیده بود هم اینکه بیمارستان موقع ترخیص گفته بودن نداره
ولی خانم حکم کرده بود داره ...بماند که با دعوا و گریهی زاری رفتم پیش متخصص و گفت نداره
بهش اس دادم گفتم دخالت نکنه قهر کرد ده حمومم نیومد و فرداش خودشو زد پرویی و پیش شوهرم جوری نشون داد که اومده اشتی و این مظلومه‌چند وقت بود کلید کرده بود بچه روشیرخشک بده .و یا شیرتو بدوش بده به من تو برو بیرون کاراتو برس...گفتم بچه ی من شیرخشک و نمیخوره...الانم شوهرم نذری داره و هرسال میره محلشون خواهرش کلید کرد بریم ییلاق ما با بچه ولی بچه رو اصلاااا بیرون حق نداری بیاری و اگ خواستی بری بده من بچه روگفتم نمیام که بچمم بدم نگه داره...بعدشم من بخوام برم نرم به این ربطی نداره
نمیتونمم نرم پیشش چون مطلقه هست و با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکنه
واقعا حس میکنم زندگیم داره سر دخالتاش خراب میشه شوهرمم همش میگه خواهر من دلسوز و مهربونه تو چرا باهاش دعوا داری ولی من میبینم که شوهرم عوض شده
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
سلام خانما میخوام تجربه زایمانمو بهتون بگم
من تجربه اولمه چون بچه اولمه و هیچ تجربه ای از زایمان نداشتم خودم که خیلی دوست داشتم یکی تجربشو بهم بگه.
صبح روز جمعه بود تقریبا ساعت۷ صبح من شب تا صبح فقط رفتم دستشویی نسبت به شبای قبل همش ادرار میومد نزدیکای ساعت۷ دیدم دیگه نمیتونم دستشوییمو نگه دارم رفتم دستشویی کردم با دستمال کاغذی که خشک میکردم دیدم لکه های خونی هست اصلا لخته و پررنگ نبود با آب زیاد و خون جوری بود که دستمال کاغذی خیس خیس شده بودنا کردم دیدم شلوارم و شورتم کلا آبه من قبل اینکه خون رو ببینم فک میکردم خودمو که میشورم عجله ای میرم دراز میکشم دوباره بعد میام دستشویی میشورم شلوارم اینا آب شده ولی اون خون و که دیدم گفتم حتما نشتی دارم اونم خیلی کم ولی زور که میزدم زیاد میومد آب ازم زود شوهرمو بیدار کردم زنگ زدم به مامانم رفتیم بیمارستان جمعه هم که بود زیاد دکتر نبود گفتم زنگ بزنین ب دکترم کیسه آبم پاره شده گفتن باید دکترت نامه بده زنگ بزنیم منم که قرار بود ۳ شهریور همون فرداش(شنبه) برم مطب پیش دکترم بهم نامه بده برا بیمارستان تبریز منم که شهرستان هستم ۲ ساعتی راهه
حالا دکترمو من جمعه نمیتونستم پیدا کنم زنگ میزدم برنمیداشت اصلا
بقیشم تاپیک بعدی…
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
مامان Helen👶🏻 مامان Helen👶🏻 ۶ ماهگی
سلام خانوما بعد از یک ماه میخوام داستان زایمانمو بنویسم🥲
نمیخوام کسیو بترسونم این فقط تجربه شخصی خودمه لطفا اگه احساس میکنین بهتون استرس وارد میشه نخونید🥲

قسمت 1
•وارد هفته 40 شده بودم تقریبا ساعت 8 صبح بود که رفتم دسشویی وقتی داشتم واژنمو میشستم یه چیزی مثل یه پوست ضخیم از واژنم اویزون بود خیلی ترسیدم ولی هرجوری بود کشیدمش بیرون، همین جاهم تاپیک گذاشتم گفتین به زایمانت نزدیک شدی واسه همونه، زنگ زدم به ماما همراه گفت چیز خاصی نیست طبیعیه ربطی به زایمان نداره😑 حرفشو باور نکردم رفتم حموم و وسایلمامو اماده کردم دوباره خوابیدم، ساعت نزدیک 12 ظهر بود که کیسه ابم پاره شد، کامل پاره نشده بود فقط یکمش اومد، سریع به شوهرم و به مامانم زنگ زدم رفتیم بیمارستان، استرس داشتم ولی زیاد نبود چون فکر نمیکردم انقد سخت باشه همش میگفتم منم مثل بقیه🥲
وقتی رفتم بیمارستان، اینم بگم شهر ما کوچیکه بیمارستان خصوصی نداره،
ماما گفت واسه چی اومدی و اینا وقتی بهش گفتم، دکترو صدا کرد معاینه م کنه، وقتی معاینه کرد گفت مطمئنی کیسه ابت پاره شده؟ 😑بچت که هنوز خیلی خیلی بالاس رحمتم کامل بسته س شاید توهم زدی😑
گفتم توهم چی بخدا کیسه ابم بود
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان اَبرا مامان اَبرا ۱۱ ماهگی
آقا من برای زایمانم فقط عکس بچمو گذاشتم نوشتم تو آخیش منی ولی هرچی گشتم توی تاپیک هام تجربمو نگفتم ولی فکر کردم گفتم😂الان که دخملی خوابه بگم :💋😴 خب من دوستانی که توی بارداریمم بودن میدونستن خیلی درد دارم یا حرکت نداشت بچم یا یچی دیگه بود خلاصه رفتم دکتر وضعیتمو که چک کرد ۳۶ هفته ختم داد یهویی توی همون روز که فرداش عمل شم زنگ زدم مامانم اومد مادر شوهرمم بود خواهرمم اومد رفتم بیمارستان صبحش همه چیو وصل کردن پرستارا نزاشتن عمل کنم میگفتن بچت میمیره دستگاه نیست شکمت پارس نمیتونی بری شیر بدی خلاصه شوهرم ترسید رضایت نداد منم دستگاه هارو کشیدن برگشتم خونه دکترمم گفت تا ۳۷ هفته نمیتونی تحمل کنی منم دیگه هیچی نگفتم ۳۶ هفته ۶ روز دیدم ابریزش دارم خیلی فشار روم بود زنگ زدم دکترم گفتم خانم پولاد درد دارم گفته بیا رفتم گفت ۳۷ هفته ۱ روز ختم میدم بهت مسئولیتی هم قبول نمیکنم اگه پرستارا اجازه ندادن اونا بهتر میدونن یا من که وضعیتت رو میدونم خلاصه باز زنگ زدم مامانم اومد صبح رفتیم بیمارستان ادامه تاپیک بعد🥺💋خیلی بلای بدی سرم اوردن
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان طبیعی پارت دو

تینا sga شده بود یعنی از هم سن و سالاش کم وزن تر بود ولی خب هنوزم نرمال بود ( اینم بگم که دکترم رژیم پروتئین رو برام شروع کرد ولی با این حال تینا داشت کم وزن میگرفت ) و اینم بگم که شریان های رحم هیچ مشکلی نداشتن
اخرین سونویی که رفتم دیدم تینا توی دو هفته کلا ۴۰ گرم وزن اضافه کرده و iugr شده ( اختلال در رشد رحمی )
اخرین سونوگرافیم روز دوشنبه بود و من فرداش ویزیت دکتر داشتم
به شوهرم با شوخی و خنده گفتم احتمال داره که دکترم منو فردا شب بستری کنه برای زایمان پس امادگیشو داشته باش و اگه بهت زنگ زدم لطفا جواب بده (سرش شلوغ باشه معمولا جواب تلفن نمیده)
فرداش ساعت ۴ وقت دکتر داشتم ولی منشی زنگ زد و گفت که میتونی ساعت ۲ بیای خانم دکتر یه زایمان داره باید برسه به اونجا گفتم اره میام
پاشدم رفتم دکتر که دید گفت از مطب مستقیم برو بیمارستان که تا صبح هم زایمان کنی من ساعت ۸ صبح به بعد خودم نیستم اگه من نباشم دکتر جایگزین من زایمانتو انجام میده گفتم اخه باید برگردم خونه وسایل و مدارکمو بردارم تا خونمون یک ساعت و نیم الی دو ساعت راهه تو این ترافیک
گفت زنگ بزن شوهرت بگو بره برداره بیاد بیمارستان
خودتم برو بیمارستان
اصلا معطل نکن
مامان آرسام 💙 مامان آرسام 💙 ۸ ماهگی
تجربه ی زایمان 3♥️
منم گریه میکردم شدید سریع رفتم تاکسی بگیریم تا نشستم داخل ماشین که برم خونه درد هام شدید شد هر چی گفتن بریم بیمارستان نرفتم گفتم میرم خونه تموم درد هامو میخوردم بعد میام بیمارستان از خونه تا بیمارستان نیم ساعت راه بود رفتم خونه با کمک بقیه راه میرفتم گریه میکردم قابل تحمل نبود درد هام از ساعت ۶نیم تا ساعت ۱۰ نیم داخل خونه درد خوردم ساعت ۱۰ نیم گفتم بریم بیمارستان ماشین آوردن با شوهرم و خواهرشوهرم و برادرشوهر رفتیم تا رسیدم بیمارستان معاینه کرد گف ۴نیم سانتی سریع لباسهامو تنم کرد هنوز پذیرش نکرد بودن منو منو برد داخل بخش سرمو گذاشت ماما اومد معاینه کرد کیسه آب مو پاره کردن بعد نیم ساعت که درد میخوردم آمد گف ۸ سانتی زور بزن منو همکاری میکردم هر کاری میگفت میکردم بعد یک دو ساعت که درد میخوردم اومد گفت بلند شو بچه سرش بیرونه منم نمیتونستم راه برم خود ماما کمک کرد رفتم رو تخت جاک داد ۱۲:۲۰ دقیقه زایمان کردم تا بچه رو گذاشت روسینم تموم دردهای آروم شد خدا روشکر گذشت ولی خیلی سخت بود برام تا سه شب خواب میدیدم 😁ولی بدن تا بدن است بعضی ها کمتر درد دارن بعضی ها بیشتر